سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

سفر یک هفته ای

سلام  به روی زیباتر از ماهت دختر عزیزم خوبی خوشی، یک سلام هم به همه دوستان عزیز نی نی وبلاگیمون. خوب دخترگلم بازم طبق معمول دیراومدم تا برات پست بگذارم بعد از معذرت خواهی میرم سر اصل مطلب ازروز جمعه هفته گذشته3/9/1391 شروع می کنم که ساعت نه صبح از خونه خارج شدیم که بریم به سمت قم چون تصمیم داشتیم برای تاسوعا و عاشورای حسینی سال 91 بریم به قم تا هم من به اقوامم سری بزنم هم سر مزار پدرو مادرم برم و هم اینکه مراسم تاسوعا و عاشورای قم رو ببینیم ،خو ب داشتم برات می گفتم ساعت نه از خونه راه افتادیم ساعت نه و نیم ترمینال بودیم که سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم به سمت قم خوشبختانه توی راه خیلی خیلی عالی بودی حالت که خوب بود اصلا هم اذیت و سر...
14 آذر 1391

جشن کتاب

  سلام و صد هزارتا سلام به نازنین دخترم خوبی خوشی مامان بازم دیرو اومدم باعرض معذرت علت این تاخیرم یک هفته پرکارو نفس گیر بوده عزیزم آخه هفته گذشته هفته کتاب بود در هفته کتاب عضو گیری در کتابخانه های عمومی رایگان هست به علت رایگان بودن عضویت توی این هفته، کتابخانه به حد سر سام آوری شلوغ میشه به طوری که در طول روز بیش از دویست نفر مراجع داشتیم واز طرفی هم امسال جشن هفته کتاب در کتابخانه محل کار مامانی برگزار شد کارها فوق العاده زیاد بود ونفس گیر منم نتونسم بیام و برات پست بگذارم خوب این از شرح احوالات بنده و اما از حال گل دخترم در روز پنجشنبه 25/8/1391 که در کتابخانه جشن کتاب برگزار شد. جشن همراه بود با ایستگاه نقاشی که ساعت 10...
27 آبان 1391

ضیافت شام

سلام و صد هزارتا سلام به روماهت دختر از گل بهترم خوبی عزیز دلم خوب بریم برای تعریف  یک شب عالی ،موضوع از این قرارهست یکی یکی از همکاران جدید مامانی که تازگیها به پرسنل کتابخانه پیوسته با گرفتن اولین حقوقش همه همکاران رو دعوت کردند برای یک ضیافت شام (دست خاله جون مینا درد نکنه سنگ تموم گذاشته بودند هیچ کم و کاستی در کار نبود و همه چی در حد عالی بود از همین جا ازشون تشکر میکنم ) این دعوت برای شب جمعه 12 ابان ماه بود که باید به این مهمونی میرفتیم ،من هم برای اینکه شما سورپرایز بشی و از طرفی  هم دائم نگی کی میریم ،کی میریم بهت نگفتم تا ساعت هفت شب میهمانی که گفتم سونیا خانم میای بریم ددر شما هم طبق معمول همیشه که گاهی اوقات ساعت ده ...
14 آبان 1391

سونیا و آموزش

سلام و صد سلام گرم به روی زیباتر از ماهت  دختر گلم ،عزیز دلم بازم دیر اومدم تا برات بنویسم گرفتاری زیادهست و سرم شلوغه  شرمنده روی ماهت هستم عزیزکم خوب حالا بریم سر اصل مطلب وبرات یک کمی از کارها و حرفهای روزهای گذشته برات بگم طبق معمول هر روز شیرین زبون تر و نازتر از دیروزی وکارهای جدید و حرفهای جدید داری برای مامانی و بابایی مثلا دیروز بعد از ظهر میخواستیم بریم نوانوایی سر کوچه و نون بگیریم موقع بیرون رفتن من دمپایی پوشیدم تا برم از جاکفشی کفشهام رو بردارم شما فکر کردی که من میخوام با دمپایی بیام بریم یکدفعه با حالت غضب و فریاد گفتی مامان با اینا نه با اینا نیایی کفش بپوش ببین من کفش پوشیدم بادمپایی نیایی مامان زشته کفشات رو ب...
2 آبان 1391

سونیا و روز کودک

سلام و صد هزار تا سلام به دخملی گل خوبی خانم خوشگل مامان امروز میخواهم برات از کتابخونه رفتن در روز جهانی کودک بگم در روز جهانی کودک در کتابخونه قرار بود که مسابقه نقاشی به مناسبت همین روز برقرار بشه به همین خاطر ما هم صبح ساعت ده از خونه راه افتادیم و رفتیم کتابخونه ساعت حدود ده و  نیم رسیدیم کتابخونه اول رفتیم اتاق کودک همین که اومدم وسایلت رو بهت بدم تا نقاشی بکشی میبینم که مداد رنگی هات رو یادم رفته برات بیارم همکارم که دید من یادم رفته برات مداد رنگی بیارم رفت و از کشوی کتابخونه یک بسته مداد رنگی دوازده رنگ آورد برات و گفت حالا سونیا خانم نقاشی بکش شما هم شروع کردی و به کشیدن نقاشی  از دیدن مداد رنگی جدید کلی ذوق کردی و خوش...
24 مهر 1391

کادوی روز جهانی کودک

سلام و صد هزار سلام به روی زیباتر از ماه گل دخترم خوبی مامانی. جونم برات بگه از چند روز گذشته مخصوصا حول وحوش روز جهانی کودک خوب از دو روز قبل از روز کودک شروع می کنم برات مینویسم امسال به علت اینکه در روز دختر نتونستم برات کادوی درست و حسابی بگیرم تصمیم گرفتم برای روز جهانی کودک جبران کنم علتش رو برات می گم الان  به این علت که امسال روز جهانی دختر صبح که از خواب بیدار شدی بهت روز دختر رو تبریک گفتم ولی کادویی بهت ندادم اون موقع شما هم عصر که از خونه عزیز جون اومدی گفتی کادوی من کوش گفتم به چه مناسبت گفتی خوب روز دخترٍ روزتولدٍ. منم که چیز بدرد بخوری نتوسته بودم برات تهیه کنم شرمنده روی ماهت شدم تازه عمه می گفت رفته بودی اونجا خونه ع...
20 مهر 1391

دلتنگیهای خانم گل

سلام و صد هزار تا سلام به نازگلکم  خوبی خوشی مامان بازم معذرت بابت تاخیر خوب جونم برات بگه از روزهای گذشته قربونت برم با اون شیرین زبونیهات که من رو واله خودت کردی انقدر شیرن زبونی که نمی دونم چی بگم از کدوم حرفات واداهای قشنگت بگم خانم گل مامان چند روزی هست که خیلی دلتنگی میکنی و دلت واسه قم و دایی علی خیلی تنگ شده و همش حرف از قم میزنی و میگی مامان بریم قم وانقدر قشنگ حرفت رو میزنی که نگو و نپرس مثلا دو سه شب پیش میگی مامان میگم جان مامان چی شده گلم میگی دلم داره میترکه من که فکر کردم دلت درد میکنه گفتم خوب چیکار کنم برات مامان تا دلت خوب بشه میگی خوب من رو ببر قم ببر حرم حضرت معصومه دلم خوب بشه گفتم باشه مامان سر یک فرصت من باید م...
13 مهر 1391

لوح تقدیر

سلام و صدتا سلام به گل دختر مامان بازم میگی ای مامان تنبل چرا دیراومدی تا خاطراتت من رو به روز کنی خوب چی بگم مامانی حق با شماست مامانی یک کم تنبل. اما  مشغله زیاد هم یکی از دلایلش نازگلکم. خوب بریم سر اصل مطلب راستش قضیه از اینجا شروع میشه که اداره ما به همون گفته بودند که هرچی لوح تقدیر طی سال 90 و 91 دریافت کردید و هر دوره آموزشی رو که تا به حال رفتید رو بیارید اسکن کنید و بفرستید اداره برای انتخاب کتابدار نمونه که هرساله برگزار میشه گفتند این مدارک نیاز هست خوب بنده هم گوش به فرمان اداره هفته پیش یک روز داشتم همه مدارکم رو آماده میکردم که اسکن بکنم و بفرستم به اداره که چشمم افتاد به لوح تقدیر دخملی خودم کدوم لوح تقدیر؟ خوب لوح تق...
1 مهر 1391

زخمی شدن پیشونی دخترکم

  سلام و هزار سلا م به دختر از گل بهتر و همه دوستان گل نی نی وبلاگیمون  خوب ببخشید بازم بدقولی کردم ودیر اومدم از خاطرات بنویسم خوب الان شروع میکنم و هرچی که یادم بیاد مینویسم برات عزیز دل مامان از جمعه برات بگم که با هم رفتیم پارک از در که رفتیم تو یک دختر کوچولو هم با بابا بزرگش اومده بود پارک با هم رفتیم سراغ سرسره بازی پارک خلوت بود و شما دوتایی مشغول سرسره بازی شدید و شما حسابی داشتی ذوق میکردی و لذت میبردی که چند تا بچه دیگه هم اومدند شما وقتی که جایی میری که بچه خیلی زیادند خیلی ذوق میکنی و دائم حواست پیش بچه هاست اونروز هم از سرسره اومده بوی پائین و قصد داشتی دوباره بری بالا ولی اصلا حواست به کارهای خودت نبود و د...
26 شهريور 1391

سونیا از سفر بر میگرده

  سلام به گل دخترزیبا تر از ماه خودم خوب زود میرم سر اصل مطلب از پنجشنبه عصر برات شروع میکنم به گفتن بعد از اینکه من از سر کار اومدم خونه زنگ زدم خونه عزیزجون که شما رو بیارند که حرکت کنیم و بریم اما وقتی زنگ زدم شما گفتی نمیام نمیخوام برم ددر عزیز جون هم گفت به باباش بگو بیاد دنبالش دخترتون خودش نمیاد منم گفتم باشه و خدا حافظی کردم تا من و بابایی نماز خوندیم وهمه کارمون رو کردیم و آماده شدیم که بیاییم دنبال شما که دیدیم خودت با عزیز جون اومدی خونه منم سریع لباسهات رو عوض کردم و رفتیم ترمینال و سوار ماشین شدیم توی راه اول خیلی خوشحال و شاد بودی و دائم با مامانی حرف میزدی و نمک میریختی تا اینکه کم کم حالت بد شد و کسل شدی ولی خدا رو...
1 شهريور 1391