سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

کادوی روز جهانی کودک

1391/7/20 18:43
1,903 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد هزار سلام به روی زیباتر از ماه گل دخترم خوبی مامانی. جونم برات بگه از چند روز گذشته مخصوصا حول وحوش روز جهانی کودک خوب از دو روز قبل از روز کودک شروع می کنم برات مینویسم امسال به علت اینکه در روز دختر نتونستم برات کادوی درست و حسابی بگیرم تصمیم گرفتم برای روز جهانی کودک جبران کنم علتش رو برات می گم الان  به این علت که امسال روز جهانی دختر صبح که از خواب بیدار شدی بهت روز دختر رو تبریک گفتم ولی کادویی بهت ندادم اون موقع شما هم عصر که از خونه عزیز جون اومدی گفتی کادوی من کوش گفتم به چه مناسبت گفتی خوب روز دخترٍ روزتولدٍ. منم که چیز بدرد بخوری نتوسته بودم برات تهیه کنم شرمنده روی ماهت شدم تازه عمه می گفت رفته بودی اونجا خونه عزیز هم کادو خواسته بودی  وای از این توقع بالای فسقلی مامان .منم هم  برای اینکه یکبار دیگه شرمنده شما نشم دو روز قبل از روز کودک خواستم کادو شما رو تهیه کنم از اونجا که ترسیدم سلیقه من باب میل سرکار علیه نباشه با هم رفتیم برای خرید شما هم که عاشق ددر حسابی خوشت اومده بود و لذت میبردی خلاصه در این نا بسمانی بازار و گرانی اجناس برات یک شلوار لی یک حوله تن پوش چون حوله قبلیت دیگه بهت کوچک شده بود یک دست لباس سه تیکه بنفش که خیلی هم بهت میاد و دوتا شلوارو بلوز تو خونه ای خریدیم و البته که در خریدهای شما کالا فرهنگی که همون کتاب باشه باید در سبد خریدمون باشه رفتیم برای خرید کتاب چهارتا  هم کتاب و یک بسته شابلون اشکال هندسی برات گرفتیم خریدمون خیلی هم طولانی نشد وسریع همه چی رو خریدیم و میخواستیم برگردیم خوه که شما میگی مامان من خونه نمیایم بازم ددر بمونیم خلاصه یک نیم ساعتی هم بابت رضایت خاطر شما خیابون گردی کردیم و اومدیم خونه البته اول رفتیم خونه عزیز اونجا میگم لباسها رو بپوش اگر مشکلی داشته باشند یا بزرگ و کوچک باشند من ببرم برات عوض کنم اما  شما اصلا گوشت به این حرفها بدهکار نبود که نبود فقط این کتابها رو گرفتی دستت و میگی مامان برام بخون مامان برام توضیح بده خلاصه با هزار التماس یک کم شما لباس پروکردی یک من کتاب خوندم عمه هم برای اینکه بی خیال کتابها بشی یواشی که شما حواست نبود کتابها رو برداشت و برد قایم کرد بعد گفت کتابها خونه خودتونه شما هم خیلی سرتق تر ازاین هستی که این حرفهارو قبول کنی گفتی الا و للله لباسها رو نمی پوشم تا کتابها رو نگیرم کتابها همینجاست به هر حال لباسها رو به هر نحوی بود پوشیدی و خدا رو شکر همه اندازه بود و مشکلی نداشت و مقبول نظر همه شد اما شما یک بلوایی سر کتابها به پا کردی که نگو میخواستیم بیایم خونه اما شما گفتی تا کتابم رو ندید نمیرم خونه که نمیرم ما هم خداییش کم آوردیم به عمه گفتم کتابها رو بیار بد بهش که بریم آخه ما همیشه کتاب که برات میگیریم میگذاریم خونه عزیز جون اونها چسب پنج سانتی میگیرن و کل صفحات کتاب رو سر حوصله و بادقت سلفون کاری میکنند تا توی دست پای شما فسقلی خانم دوام بیاره چون که شما عاشق کتابی و دائم کتاب دستت هست و از دستت نمیفته بیشتر با کتابهات سرگرمی تا اسباب بازی خلاصه اومدیم خونه من میخوام برم سراغ اماده کردن شام شما هم پات رو کردی تی یک کفش که بیا برام کتاب بخون و توضیح بده خلاصه شام رو من حاضر کردم و شام خودردیم بعدش نشستم هر چهار تا کتاب رو هرکدوم دوسه بار برات خوندم تا رضایت دادی که دست از سرم برداری و سرگرم بودی با کتابها تا موقع خواب خوابت هم خدارو شکر خیلی بیشتر از قبل شده ساعت خوابت هم زود هست و بعد از اینکه میخوابی منم مجبورم زود بخوابم چون از این طرف که شب ساعت ده و نیم یازه میخوابی از اونطرف سر ساعت هفت و نیم نهایت هشت صبح بیداری بلند میشی کتابهات رو میاری میشینی بالای سر من باصدای بلند شعر میخونی منم که میبینم مقاومت هیچ فایده ای نداره بلند میشم و باهم سرو کله میزنیم تاظهر که شما بری خونه عزیزجون ومن برم سر کار روزهایی هم که شیفت کارم صبح هست که ساعت شش شش و نیم بیدار میشیم هردوتایی تا من برم سر کارم و شما هم بری خونه عزیز جونت شما شبهایی که دیر بخوابی صبح بلند نمیشی و من با کلی دردسر باید بیدارت کنم و بفرستمت خونه عزیز جون .

خوب مامان این پست خیلی طولانی شد یک پست دیگه هم برات دارم برای روز جهانی کودک که به زودی برات میگذارم .

20/7/۱۳۹۱

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)