سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

فردا داریم میریم سفر

  سلام و صد تا سلام به دخملی مامان خوبی عزیزم  مژده بده که فردا داریم میریم سفر خوشحال شدی نه میدونم عاشق سفر و ددر هستی ناقلای شیطون بلا و اما اندر احوالات سونیا خانم اول میخوام برات از طبیب شدنت بگم خانمی خوب طبابت کردن شما هم مثل مابقی کارات خیلی قشنگ و دلنشینه طبابت رو از بابایی یاد گرفتی هرچی که بابایی میگه شما هم میگی وچند تا از اصطلاحات طب سنتی رو یاد گرفتی و اونها رو به کار میبری مثلا به من یا عمه هات میگی زبونت رو دربیار ببینم (یکی از راههای شناخت غلبه اخلاط در بدن درطب سنتی رنگ و حالات زبان هست ) و بعد از اینکه نگاه کردی میگی بلغم داری یا صفرا این دوتا کلمه رو خوب یاد گرفتی و به کار میبری . و اما واژه های کامپیوتری رو ...
25 مرداد 1391

سونیا جایزه لپتاپ میخواد

سلام سلامممممممممممممممممم و صدتا سلااااااااااااااامممممممممممم به دخملی خوبی مامانی ببخشید بازم دیر اومدم بنویسم برات خوب جونم برات بگه از این چند روز اخیر و کارها و حرفهای جدید شما نازگل خانم امروزمیخوام برات یک کم از حرف زدنت بگم که خیلی ناز و شیرینه و اما حکایت دو روز پیش شما در ادامه پروژه عظیم از پوشک گرفتن سر کار خانم چون شما عاشق کتابی قرار شد که هر وقت که یک روز کامل جیشت رو گفتی و فرشها رو نجس نکردی بهت یک دونه کتاب جایزه بدیم بابایی زحمتش رو کشیدن و چند تایی کتاب رفتن برات خریدن دادن به عزیز جون که هر وقت شما موفق شدی یک کتاب بهت جایزه بدن شما هم دوتا یا سه تا از کتاب ها رو گرفتی و خیلی خوش به حالت شده به همین خاطر اومدی پیش ماما...
23 مرداد 1391

سونیا و مسابقه نقاشی

  سلام و صد تا سلام به دختر عزیزو نانازی خودم جونم برات بگه که دیروز یعنی در تاریخ 18/5/1391 توی کتابخونه (محل کار مامان) یک مسابقه نقاشی برگزار شد با موضوعات : 1-اوقات فراغت با کتاب 2-کودک؛کتاب؛ماه رمضان 3-حمایت از تولید ملی(شعار سال) 4- بهترین خاطره من از کتاب و کتابخانه خوب من هم تصمیم گرفتم شما رو ببرم برای مسابقه چون شرایط سنی شرکت کنندگان در مسابقه از بین افراد 2تا 16 سال بود خوب خوشگل خانم مامان هم این شرایط رو داشت که بتونه در این مسابقه شرکت بکنه هرچند که کودک در سنین زیر 5/2سال نمیتونه نقاشی خاصی بکشه و فقط خطوط در هم و برهمی رو کاغذ میکشه اما همین خطوط هم تفسیر داره و به جز اون ارزش این کار در نفس...
19 مرداد 1391

سونیا و سحر های ماه رمضان

سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دختر وتمامی دوستان عزیز نی نی وبلاگی و معذرت از عزیزم که دیر به دیر براش از خاطراتش مینویسم خوب یکی از علتهاش که ماه رمضان هست و بی حالی و دیگه اینکه اتفاق های جالبی نیفتاده که قابل ذکر باشه و روزمره های عادی هست که زیاد قابل ذکر در وبلاگ نیست. حالا بریم سر اصل مطلب اول اینکه این چند روزه درگیر پروژه عظیم از پوشک گرفتن سر کار خانم هستیم و شما خوشکل خانم زیاد با مامان همکاری نمیکنی و تمای فرشهای خونه خودمون وعزیزجون رو حسابی بهشون رسیدی و یک صفایی دادی نمیدونم چرا یک روز خانم میشی و هردوتا جیشت رو قشنگ میگی و اصلا نجس کاری در کار نیست  ومن و عزیزجون اینها خوشحال و خنده به لب که داریم موفق میشم و سونیا خان...
15 مرداد 1391

سونیا و نیمه شعبان

سلام به جیگر طلای خودم خوبی نازگلکم ببخشید مامانی باز با تاخیر برات خاطره مینویسه آخه چند روزی نبودیم رفته بودیم قم حالا برات از اول رفتن مینویسم راستش قرار بود دوشنبه عصر بریم که به خاطر یک کاری که برای بابایی پیش اومد رفتن مون افتاد برای سه شنبه صبح البته سه شنبه صبح هم تا بیدار شدیم و راه افتادیم کمی دیر شد اما به هر حال سه شنبه صبح ساعت نه من از خواب بیدار شدم دیدم وای دیر شد سریع ساک ها رو آماده کردم و شما رو بیدار کردم و دست وصورتت رو شستم و لباسهات رو عوض کردم و راه افتادیم رفتیم ترمینال به دلیل اینکه ماشین قم رفته بود اونجا سوار اتوبوسهای تهران شدیم صندلی کناریمون هم یک مادر و دختر کوچولو بودند که می رفتند تهران اون دختر کوچولو...
15 تير 1391

سونیا در تعطیلات

سونیا در تعطیلات سلام سلام صد تا سلام مژده مژده به سونیا گلی مامان وهمه دوستان نی نی وبلاگی بلاخره اینترنتمون درست شد و بیشتر پست میگذارم و به دوستان گلمون سعی میکنم بیشتر سر بزنم و محبت های این چند وقت دوستان عزیز مون رو جبران بکنم خوب حالا بریم سر خاطرات روزهای گذشته عزیز دل مامان از تعطیلات اول هفته گذشته برات میخوام بگم که روزهای خیلی خوبی رو داشتی چون خاله زهرا و خاله منیر اومدند خونمون وشما حسابی خوشگذروندی جمعه آخر شب بود که خاله اینا اومدن البته وقتی اومدن آخر شب بود وشما خواب بودی اما بعد از اومدن خاله ها بعد از شام که خونه شلوغ شد و همه شروع کردند به صحبت کردن و پسرهای خاله زهرا (محمد مهدی وامیر حسین)شروع کردند به بازی و شیطو...
16 خرداد 1391

سالگرد فوت مامان جون

  سلام خدمت نازگل مامان و همه دوستای عزیز نی نی وبلاگیمون عذر خواهی می کنم هم ازخانم گل و هم از دوستان گل که دیر به دیر پست میگذارم و متاسفانه چند وقتی که بهشون سر نزدم خوب حالا بریم سراغ دفتر خاطرات عزیز مامانی خوب از هفته آخر اردیبهشت شروع میکنم برات میگم که یک سفر داشتیم به قم روز پنجشنبه صبح ساعت 9 از اینجا راه افتادیم و سوار اتوبوس شدیم (همونطور که قبلا هم گفته بودم شما خیلی بد ماشینی و توی ماشین که میشینی حالت بد میشه منم هم برای اینکه حالت بهم نخوره و زیاد بالا نیاری بهت صبحونه ندادم و گفتم معدات اگر خالی باشه بهتره و کمتر اذیت میشی )ماشین که راه افتاد شما یکی دوساعتی رو خوابیدی و اذیت نشدی و زیاد گریه و غرو لند نکردی اما دوس...
23 ارديبهشت 1391

معذرت خواهی از دختر گلم

  سلام عشق مامان خوبی خوشگلم مامانی چند روزی هست که سر کار که نت نداریم خونه هم فقط شبها نت هست منم خسته و بی حوصله شبها نت نمیرم که روز بتونم راحت برم سر کار و به کارام برسم به همین خاطر هیچی برات ننوشتم حالا که مینویسم یک عذر خواهی بهت بدهکارم خوشگل مامان علت عذر خواهی مامان چیه؟ علتش این هست که یکی از همکارای مامانی به تازگی صاحب فرزند شده و یک دونه نی نی خوشگل که اسمش رو گذاشتند مهبد به دنیا آورده چند روز پیش قرار شد با همکاران بریم خونشون دیدنشون و من به شما گفته بودم که میخوام ببرمت تا نی نی کوچولو رو ببینی شما هم چند روز بود تا صبح از خواب بلند میشدی میگفتی مامان من رو ببر نی نی کوچولو ببینم من و ببر نی نی کوچولو رو بغل کنم خ...
4 ارديبهشت 1391

سونیا سر به زیر شده

  شیرین تر از جانم عشقم نفسم عسلکم سلام مامانی خوبی نازنینم خوشگل خانم شیرین زبون امروز می خوام برات از زبون ریختنهات بگم از حرفای بزرگونه زدنت بگم تا وقتی بزرگ شدی و اینارو خوندی بدونی سونیا خانم کوچولو موچولو چه حرفهایی که نزده و چه کارهایی که انجام نداده خوب شرو ع میکنیم از کجا بگم خوب ازاینجا برات مینویسم به لطف خدا و زحمتهای زیاد بابایی با گرفتن یک وام بانکی موفق شدیم یک زمین بخریم و اگر لطف خدا شامل حال مون بشه میخواهیم وام مسکن مهر بگیرم و این زمین رو بسازیم برای گرفتن وام ابتدا باید بیست درصد کار یعنی تا مرحله شناژبندی ساختمان پیشرفت داشته باشه تا معرفی نامه برای وام بگیریم خوب شکر خدا انگار ما داریم موفق میشیم که این کار رو...
20 فروردين 1391

دست در جیب بدو بدو

  سلام ناز گلکم جیگر مامان از چند روز قبل برات هیچ پستی نگذاشتم ببخشیدچون اتفاق خاصی نیفتاده سیزده به در که به خاطر سردی هوا بیرون نرفتیم تا خوشگل مامان یک وقت سرما نخوره و مریض نشه آخه شما انقدر شیطون و غیر قابل کنترل شدی که انجام هر نوع کار یا شیطنتی از طرف شما برای ما عادی و طبیعی هست بنا بر این ترجیح میدیم شما توی خونه باشی تا خطری تهدیدت نکنه و ما خیالمون از شما راحت باشه نازگل مامان حالا یک نمونه از خراب کاریهات رو میگم تا بهم حق بدی نفسم دو روز پیش عمه جون اومد دنبالت تا بری خونه عزیز جون موقع رفتن هوا کمی سرد شده بود من به شماگفتم مامانی موقع رفتن هوا سرده یک دستت رو به عمه جون بده یک دست رو هم بگذار توی جیبت که یخ نکنه و سر...
15 فروردين 1391