سونیا سونیا 14 سالگیت مبارک

همه زندگی من سونیا

سونیا و سحر های ماه رمضان

1391/5/15 19:16
846 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دختر وتمامی دوستان عزیز نی نی وبلاگی و معذرت از عزیزم که دیر به دیر براش از خاطراتش مینویسم خوب یکی از علتهاش که ماه رمضان هست و بی حالی و دیگه اینکه اتفاق های جالبی نیفتاده که قابل ذکر باشه و روزمره های عادی هست که زیاد قابل ذکر در وبلاگ نیست. حالا بریم سر اصل مطلب اول اینکه این چند روزه درگیر پروژه عظیم از پوشک گرفتن سر کار خانم هستیم و شما خوشکل خانم زیاد با مامان همکاری نمیکنی و تمای فرشهای خونه خودمون وعزیزجون رو حسابی بهشون رسیدی و یک صفایی دادی نمیدونم چرا یک روز خانم میشی و هردوتا جیشت رو قشنگ میگی و اصلا نجس کاری در کار نیست  ومن و عزیزجون اینها خوشحال و خنده به لب که داریم موفق میشم و سونیا خانم داره از جرگه اطفال پوشکی بیرون میاد ولی روز بعدش تلافی میکنی و سه چهار باری همه فرشهای خونه خودمون وعزیزجون رو سیراب میکنی و همچین حالمون رو میگیری و ذوقمون رو در نطفه خفه میکنی که نگو مثلا دوروز کامل اصلا فرشها رو نجس نکردی و هر بار به موقع مامان رو خبرمی کردی و میرفتیم دستشویی اما دیروز خجالت مون در اومدی هم دوبار خونه عزیزجون خرابکاری کردی هم دیشب سه بار خونه خودمون یکبار که قشنگ نشستی توی سالن وگفتی مامان جیش بکنم منم توی آشپز خونه بودم گفتم مامان اگر جیش داری بگو بریم دستشویی اما همین که از آشپز خونه اومدم بیرون دیدم سرکار علیه با وقاحت تمام جیش فرمودن توی سالن روی فرش و بلند شدی گفتی مامان جیش کردم بیا  منو ببر بشور لباسم رو عوض کن خلاصه اینکه توی این ماه رمضونی شما هم از ضد حال زدن کم نگذاشتی و مخصوصا هر شب سر افطار حال منو میگیری عیب نداره اینم یکی از مراحلی هست که باید هر مامانی پشت سر بگذاره فقط خدای مهربون از ت میخوام که تا آخر این ماه مبارک به من و دختر گلم کمک کن تابا موفقیت این مرحل رو پشت سر بگذاریم و سونیا خانم دیگه از دست پمبریز راحت بشه.و اما سونیا در ماه مبارک رمضان تا شب پانزدهم ماه رمضان هیچ شبی سحر بیدار نشده بودی اما این دوشب سحر رو بیدار شدی اما میلی به خوردن غذا نداشتی نه سر سفره اومدی و نه چیزی خوردی و هرچی بهت گفتم غذا میخوری یا میوه گفتی نه فقط کتابهات رو میاری و میگی مامان برام کتاب بخون منم که خوابالوحوصله ندارم ولی حریف شما که نمیشم برنده نهایی سونیا خانم هست و بنده مغلوب همیشگی چون هرچی که شما بخوای همون میشه. برات کتاب میخونم تا بخوابی بعد هم نماز میخونم و میخوابم تا صبح که شما بیدار میشی و انقدر ول میخوری کنارمن تا بیدارم کنی وقتی بیدار شدم میگی مامان سلام چشمات رو باز کردی (بیدار شدی) منم میگم آره بعد شما میری چند تا کتاب با شونه و گل سرت رو میاری و میگی مامان موهام رو درست کن و بعدشم میگی برام کتاب بخون منم اطاعت امر میکنم بعدشم که برات صبحونه میارم که بخوری شما هم باید حتما بشینی روی پای من و من لقمه بگذارم دهانت تا بخوری خلاصه تا صبحونت رو بخوری ده باری میگی مامان صبحونه بخور ومن میگم مامان من روزه ام بلاخره بعد از چندین بار تکرار دست از سرم برمیداری و صبحانه ات رومیخوری و میری سراغ ویرانگری و کل خونه رو توی یک چشم به هم زدن تبدیل میکنی به میدون جنگ بله اینم چند خطی از چند روز اخیر سونیا خانم پستم طولانی شد همه کسانی که میخونید ببخشید طولانی شد .

15/5/1391

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)