سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

فردا داریم میریم سفر

1391/5/25 19:17
819 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام و صد تا سلام به دخملی مامان خوبی عزیزم  مژده بده که فردا داریم میریم سفر خوشحال شدی نه میدونم عاشق سفر و ددر هستی ناقلای شیطون بلا و اما اندر احوالات سونیا خانم اول میخوام برات از طبیب شدنت بگم خانمی خوب طبابت کردن شما هم مثل مابقی کارات خیلی قشنگ و دلنشینه طبابت رو از بابایی یاد گرفتی هرچی که بابایی میگه شما هم میگی وچند تا از اصطلاحات طب سنتی رو یاد گرفتی و اونها رو به کار میبری مثلا به من یا عمه هات میگی زبونت رو دربیار ببینم (یکی از راههای شناخت غلبه اخلاط در بدن درطب سنتی رنگ و حالات زبان هست ) و بعد از اینکه نگاه کردی میگی بلغم داری یا صفرا این دوتا کلمه رو خوب یاد گرفتی و به کار میبری . و اما واژه های کامپیوتری رو هم خیلی خوب بلدی و هرچی رو که من و بابایی میگیم شما هم میگی مثلا بابای چند روز پیش یکسری ترانه کودکانه دانلود کرده بود صدات کرد و گفت سونیا خانم بیا بابا برات شعر دانلود کردم گوش کن شما هم رفتی و گوش کردی حالا دیشب بابایی خوابیده اومدی میگی بابا پاشو برام شعر دانلود کن من گوش بکنم .یا یک روز خونه عزیز جون به عمه گفتی عمه بیا بریم مغازه خرید عمه گفته واسه چی شما گفتی میخوام برم برای مامان اینتر نت بخرم. یا اینکه گاهی خونه عزیز که میری از شما که حال مامان رو میپرسن در جواب عزیز جون میگی مامانم رفته سر کار بره اینترنت ؛واما تلفن همراه  گوشی رو هم همه چی ش رو بلدی و میای یک گوشی میگری دستت و میگی بلوتوث بکنم ؛اس ام اس بزنم یا تا گوشی من و بابا صدا ش در بیاد برامون پیامک بیاد سریع میگی مامان اس ام اس اومد برات ؛دائم هم گوشی رو میاری میدی به مامان یا بابا و یکی یکی عمه و خاله و دایی رو اسم میبری و میگی ما بهشون زنگ بزنیم البته به صورت بازی و دقیقا میدونی که ما با هرکسی چه طوری حرف میزنیم و اونها رو تکرار میکنی مثلا ادای من رو در میاری میگی سلام علی خوبی خوشی سالمی چه خبر چیکارا میکنی(دایی علی که من بهش زنگ میزنم اینطوری باهاش حرف میزنم) یا گفتگوی مامان با عمه الو سلام حال شما خوبین خسته نباشید زنگ زده بودم بگم از سر کار اومدم سونیا رو بیاریدش خونه ممنونم کاری ندارید خدا حافظ.وقتی که ادای من یا بابایی رو در میاری دقیقا همه دیالوگهای هر گفتگو رو کامل بلدی و تکرار میکنی و اما نترس بودنت و زبلیت منو کشته دیشب نمیخوابیدی و اذیت میکردی میگم سونیا رو بدیم لولو ببره نمیخوابه اذیت میکنه میگی مامان لولو دروغه فقط تو قصه و کتابه یا اینکه چند روز پیش نمیدوم چیکار کردی منم جوش آورده بودم ازدستت گفتم اگراذیت کنی میگم پلیس بیاد ببردت ها شما هم نه گذاشتی و نه برداشتی جواب آماده توی آستین داشتی میگی مامان پلیس توی کتاب داستانه. من اینجور مواقع نمیدونم باید بهت چی بگم و انگشت به دهن میمونم. خدا رو شکر که یک دختر باهوش و خانم به من هدیه دادی خدای مهربون کاری کن که قدرش رو بدونم و آنطوری تربیتش که باعث رضایت و خوشنودی تو باشه خدای مهربون دخترم رو به خودت میسپارم نگهدارش باش و لحظه ای  به خودش واگذارش نکن .

۲۵/۵/۱۳۹۱

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)