سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

جشنواره

سلام و صد تا سلام گرم به روی ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی حال و احوالت چطوره فرشته مهربون من، امید وارم که بهترین و شاد ترین لحظات رو داشته باشی و دنیا به کامت باشه عزیز دلم .خوب برات میخوام از ماجرای روز پنجشنبه بگم و اینکه شما چطوری آویزن بنده شدی و دنبالم راه افتادی و خودت خودت رو دعوت کردی به یک جشنواره که اولین جشنواره خیرین کتابخانه ساز کل کشور بود که در استان زنجان برگزار میشد .جونم برات بگه که من روزهای پنجشنبه شیفت عصر میرم سرکار ولی این پنجشنبه چون به جشنواره میخواستم برم و اون هم صبح برگزار میشد صبح ساعت شش و نیم از خواب بیدار شدم و نماز خوندم و داشتم لباس میپوشیدم و کارهام رو میکردم که برم که شما بیدار شدی (در کل مثل خود...
25 شهريور 1392

تو که حرفات خیلی قشنگه

  سلام و صد سلام گرم به روی زیباتر از ماهت نقل و نبات مامان. خوبی حال و احوالت خوبه اوضاع بر وفق مرادت هست انشالله  نازگل خودم . جونم برات بگه که این روزها اتفاق خاصی نیفتاده و فقط مشکلی که هست به خونه عزیزجون دور شدیم و من باید خودم ببرمت اونجا و بردنت خیلی طول میکشه و تقریبا هر روز با چند دقیقه تاخیر میرسم سرکار مگر اینکه خیلی زود بیدار بشم از خواب و شما هم شب زود خوابیده باشی و صبح زود بیدار بشی که این امر از محالاته چون تا ته سریالهای تلویزیون رو درنیاری محاله ممکنه زودتر از دوازده و نیم یک بخوابی و من هم تصمیم گرفتم روزهایی که قرار صبح برم سرکار شبش رو شما خونه عزیز بمونی و خونه نیایی و الان چند شبی هست که بدین م...
20 شهريور 1392

یک دوشنبه تعطیل

سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی انشالله جان مادر . این بار سعی کردم زودتر بیام و برات بنویسم تا  مطالب روی هم تلنبار نشه و از طرفی  و همه رو از یاد نبرم خوب جونم برای نازگلکم بگه که یکشنبه ساعت هشت و نیم که از سرکار اومدم خونه دیدم شما تازه از خونه عزیز جون اومدی خونه از یک طرف با دیدنت جون گرفتم و خوشحال شدم که دیگه شب رو خونه عزیز نموندی و پیش خودم هستی ولی از طرفی وقتی یادم افتاد که صبح باید ساعت هفت نشده از خواب بیدارت کنم و ببرمت بگذارمت خونه عزیز جون دلم پر از غصه شد و با ناراحتی بهت گفتم مامان برای چی اومدی خونه که من صبح زود بیدارت کنم و ببرمت خونه عزیز جون خوب شب رو همونجا میموندی و فرد...
13 شهريور 1392

مامانم دوست منه

سلام و صد سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم ، خوبی خوشی حال و احوالت خوبه نازنین مه جبینم . بازم عذر تقصیر بابت تاخیر .چون این روزها خیلی سرم شلوغه و کارم  زیاده  هم توی خونه هم سر کار اصلا وقت ندارم بیام و برات بنویسم عزیزم الان هم یک جوری کارهام رو رها کردم به امان خدا و اومدم وبت تا برات بنویسم و شما هم طبق معمول مشغول ویرانگری و بریزو بپاش خودت هستی اساسی. و حسابی داری شلوغ میکنی و هر ثانیه یکبار هم صدا میکنی مامانی و من باید بگم جانم خدا نکنه بگم بله یا بگم مامان اونوقته که صدات در  میاد و میگی بگو جانم نگو بله یا نگو مامان سرکار خانم توقعتون این هست که هر بار کلمه جانم رو از زبون من بشنوی نه کلمه دیگه ای ...
8 شهريور 1392

کتابدار فسقلی

سلام و صد هزار تا سلام به روی زیبای چون ماهت گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی خوش میگذره بهت انشالله .خوب بعد از احوال پرسی بریم سراغ این روزهای گرم تابستون که وجود شما شیرنش کرده مثل عسل .خوب جونم بگه برای نازنین دخترم که چهار شنبه هفته قبل یعنی 23مرداد 92 من صبح سر کار بودم و ساعت حدود 10 بود که شما همراه عمه جون اومدی کتابخونه ودیگه با عمه نرفتی و گریه و زاری که میخوام پیش مامانم بمونم منم دلم نیومد گریه زاریت رو ببینم با این که میدونستم تا اخر وقت وپایان ساعت کاری خیلی مونده و شما هم اذیت میشی هم شیطونی میکنی گفتم پیشم بمون این شد که شما تا ساعت دو ونیم یعنی پایان ساعت کاری من پیشم موندی و حسابی بین قفسه های کتابها بدو بدو و با...
27 مرداد 1392
34691 0 69 ادامه مطلب

دیگه سر من داد نزنی

سلام وصد سلام  به گل دختر قند عسلم خوبی مامانی حال و احوالت خوبه انشالله امیدوارم که اوقات خوب و خوشی داشته باشی و لحظه لحظه زندگیت سرشار از عشق و شور و لذت باشه و با عمق وجودت خوشبختی رو احساس کنی عزیز دلم . الان چهل ماه و نیم  گذشته از روزی که اومدی و دنیای من  رو عوض کردی از وقتی که اومدی و حس زیبای مادری رو بهم هدیه دادی و چه زیبا سپری شد این اوقاتمون باهمدیگه دلبرکم. توی این مدت شاهد رشد روز به روز ت بودم و منم باهات بچه گی کردم با خندات خندیدم با گریه ات گریه کردم باچهار دست و پا راه رفتنت مثل خودت کوچولو شدم و چهار دست و پا راه رفتم ویک مدت که گذشت باهات تمرین تاتی تاتی راه رفتن کردم و باهات تاتی تاتی راه رفتم ...
22 مرداد 1392

عیدی عید فطر

سلام و صد هزار سلام به روی ماهت نازنین مه جبینم ، قند عسلم خوبی خوشی سلامتی انشالله امیدوارم هرکجا هستی و در هر حالتی دلت شاد باشه و لبت خندون و غم راه خونه ات رو گم بکنه و درد و رنج گمراه بشه و هیچوقت جایی رو که هستی پیدا نکنه چون بزرگترین آرزوی من شادی و سلامتی گل دختر قند عسلمه .خوب جونم برات بگه که این روزها روزهای گرم تابستون هست و امروزآخرین روز از ماه مبارک رمضان و فردا روز عید سعید فطرهست و شما حسابی منتظری تا عید فطر بشه و مامان دو روز تمام رو توی خونه پیشت بمونه این دو روز که بهت گفتم جمعه عید فطر هست و شنبه هم به خاطر عید من تعطیلم خیلی خوشحالی و همش میپرسی مامان کی عید میشه تعطیل بشی خونه پیش من بمونی .صبح بهت میگم مامان...
17 مرداد 1392

قوقولوی بدجنس

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماهت قند و عسلم چطوری خوبی خوشی .این روزها از یک طرف گرمای تابستون هست از طرف دیگه ماه مبارک رمضان و از طرفی هم ما تازه اسباب کشی کردیم وهنوز توی خونه جدید همه ئ چیدمانها انجام نشده چون نصف روز که من سرکارم اون نصف دیگه روزهم انقدر گرمه که اصلا همت انجام کاری رو ندارم و یواش یواش و لاک پشت وار دارم کار میکنم هنوز زندگی مون روی روال عادی نیومده و شما از این بابت خیلی اذیت میشی عزیزدلم و من واقعا شرمندت هستم و ازت معذرت خواهی میکنم انشالله به زودی همه چی بیاد سرجای خودش و من بتونم از شرمندگیت در بیام و بیشتر بهت برسم عزیز دلم . این روزها سخت میگذره اما میگذره همچنان شما بیشتر خونه عزیز جون هستی تا ...
7 مرداد 1392

شیرین زبونی تا چه حد

سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دختر ناز خودم   مامانی بدونه مقدم میخوام برات چند تا از حرفهای قشنگت رو بنویسم که مبادا یادم بره و توی دفتر خاطراتت ثبت نشه عزیز دلم. سونیا: مامان معدم درد میکنه معدم داره میترکه  من وای مامان خدا مرگم بده کجات درد میکنه برای چی؟ سونیا :معدم درد میکنه برای اینکه شنگول و منگول رو من خوردم و من و بابایی :   درو باز کردی لولاش روغن نداره صدا  میده  گفتی مامان من :بله چی شده مامان سونیا :این چه دریه آخه ؟ من:مگه چه شه در مامانی عیبی داره سونیا :آخه این در این نجاره برای ما اورده همش قرچ و قرچ صدا میده من :   ...
30 تير 1392