سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

واپسین روزهای سال 1391

 سلام و صدتا سلام به روی زیباتر از ماه دختر بهاری من خوبی خوشی تنت سلامته .امیدوارم هرجا و هرسنی و با هرکسی که هستی خوش و خرم و قبراق و سلامت باشی و همه چی بر وفق مرادت باشه دختر نازنینم  . خوب جونم برات بگه از آخرین روزهای اسفند یک هزارو سیصدو نود و یک .دخترک مامان چیزی نمونده که سه سالگیت رو تموم کنی و پا به دنیای چهار سالگی بگذاری و چه زیبا و شیرینند این سی و پنج ماهی رو که باهم گذروندیم وچیزی دیگه نمونده تا ماه سی و ششمش هم تموم بشه و گل دخترم وارد مقطعی جدید از زندگی بشه .خداوندا بی نهایت ازت سپاسگزارم که لایقم دونستی و این هدیه بی نظیر رو بهم عطا کردی پس خودت کمکم کن دخترم رو طوری تربیت کنم که رضایتت رو حاصل کنه ومقبول درگاه...
24 اسفند 1391

من راستش رو گفتم برام بستنی بخر

  سلام و صدتا سلام گرم به روی زیباتر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی . خوب بازم دیراومدم تا از خاطراتت بنویسم معذرت میخوام عزیزدلم نزدیک عیده  کارها زیاد. وقت نکردم تا برات بنویسم .خوب جونم برای نازنین دخترم بگه از این روزها و از کارهای شیطون بلای خودم. که هر لحظه مامان و بابا رو حیرت زده میکنی با حرفهات و کارهات دو هفته ای هست که هرچی میخوای میگی مامان به من پول بدید من میرم  ماشین سوار بشم برم بخرم و بیام خونه مثلا میگی مامان من گوشی میخوام پول بده من برم سوار ماشین بشم برم  گوشی بخرم و بیام. یا اینکه از هرحرفی بهره برداری مفید به نفع خودت میکنی به طور مثال صبح داشتم برات یک کتاب داستان میخوندم به اسم آب نبا...
19 اسفند 1391

الوعده وفا

سلام و صد تا سلام به روی زیباتر از ماه دختر گلم حال و احوالت چطوره مامانی خوبی خوشی سلامتی. خوب جونم برات که همون طور که از قبل قرار گذاشته بودیم چهارشنبه عصر بریم برای خرید عید شما به وعده مون وفا کردیم چهارشنبه من بعد از اینکه از سرکار برگشتم خونه دیگه نخوابیدم چند تا کار کوچولوی خونه رو انجام دادم و بعدش زنگ زدم خونه عزیز جون که شما با عمه بیایید و باهم بریم برای خرید چون ناهار نخورده بود م یک کوچولو غذا آوردم و سفره رو پهن کردم شروع کردم که دوتا لقمه بخورم که شمابه سرعت برق  اومدید که زود بریم بیرون که من هنوز شروع نکرده بودم به خوردن شما تشریف اوردید. با یه عالم نازو اخم و ناراحتی  هرچی ازت پرسیدم چی شده هیچ جوابی ندادی و ناراحت بودی و...
12 اسفند 1391

حال و هوای نوروز

سلام و صد سلام گرم به روی ماه دختر گلم  خوبی خوشی حال و احوالت چطوره مامان جونی قربونت برم شیرین زبون من. چی بگم  واز کجا بگم برات نمیدونم خوب حالا یک چیزهایی میگم دیگه عجله نکن. دیگه داریم ریزه ریزه به بهارو عید نوروز نزدیک میشم خوب ما هم مثل همه خانواده های دیگه داریم برنامه ریزی میکنیم برای نوروز 92 .پریشب داشتیم با بابایی صحبت میکردیم درمورد برنامه هامون و اینکه توی این ماه دوتا چک داریم که باید پاس بشن که شما یکدفعه گفتی پول من رو هم بدید دیگه میخوام برم برای عید خرید بکنم. خریدهای من مونده بابایی گفت چشم پول خرید شما رو هم میدیدم خوب حالا چقدر بهت بدیم کافیه. شما هم گفتی یه میلون (یک میلیون تومان)دیگه. بابایی هم گفت باشه چ...
9 اسفند 1391

عزیز دندون نداره هویج بخوره

  سلام به دختر زیبای بهاری من. خوبی خوشی مامان جون. فدای روی ماهت بشم که انقدر مهربون و دلسوز هستی و شیرین زبون. از دیروز و دیشب میخوام برات بگم دیروز صبح که من اومدم سرکار شما خونه موندی و خونه عزیز جون نرفتی . موندی خونه پیش بابایی البته صبح ساعت هفت که من از خونه رفتم بیرون شما هنوز خواب بودی. منم دلم نیومد بیدارت کنم .و ببرمت خونه عزیز جون. به بابایی گفتم هر وقت که بیداری شدی ببردت خونه عزیز جون. اما وقتی که بیدار شده بودی. و دیده بودی من خونه نیستم. توی ذوقت خورده بوده .وهرچی بابا خواسته بود شما رو خونه عزیز جون ببره. شما نرفته بودی. و توی خونه مونده بودی  وحسابی همه چی رو به هم ریخته بودی. ظهر که من اومدم خونه شده بود...
25 بهمن 1391

توپ بازی پر سرو صدا

          سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دخترم نمیدونم الان کجایی چند سالته و در چه حالی هستی که داری دل نوشته امروز مامانی یعنی 1391/11/24 رو میخونی اما هروقت وهرجا باشی بهترین ها رو برات آرزو میکنم وامیدوارم تندرست و شاد باشی چون شادی نازنین دخترم زیباترین لحظات رو برای من رقم میزنه تصمیم گرفتم دونه به دونه وریز ریز خاطراتت رو اینجا برات بنویسم چون حیفم میاد بعدها خاطرات شیرین این روها رو نداشته باشم و از لذت مرورش محروم بشم خوب جونم برای سونیای عزیزم بگه که دیشب حدود ساعت هفت و نیم بود که برای یک کار کوچولو میخواستم برم حیاط وقتی رفتم بیرون ودر رو بستم صدام کردی و گفتی مامان در ...
24 بهمن 1391

پیشی میهمان ناخوانده

سلام نازگلکم  خوبی خوشی سرحالی امیدوارم که بهترین حال ممکن رو داشته باشی وشاد وسرحال باشی .دیگه کم کم داریم به پایان سال 1391 وهمچنین پایان سه سالگی عزیز دلم نزدیک میشیم . وچه زود دیر میشود. انگار همین دیروز بود موقعی که به دنیا اومدی خانم دکتری که به دنیا اوردت گفت توی خانواده اتون کسی رو دارید که بور باشه. گفتم بله. گفتند دخترتون بور. وقتی که دیدمت انقدر کوچولو بودی که نگو انقدر کوچولو که سه کیلو هم نبودی یک دخمل فینگیلی بورو ناناز وخیلی هم زبل و شیطون یادمه تا یک سال و نیم شبها من بیشتر از دو سه ساعت نمیتونستم بخوام وشما تا شش ماه که کلا روزها رو خواب بودی و شبها بیدار و بعد از اونم که شبی حداقل ده بار رو از خواب بیدار میشدی . یک...
18 بهمن 1391

شب میلاد رسول الله

  سلام و صد هزار سلام به روی ماه گل دخترم و همه دوستان عزیز نی نی وبلاگی ببخشید که بازم دیر اومدم اما بلاخره اومدم خوب مستقیم میرم سر اصل مطلب :جونم برای عسلکم بگه که یکی از همکاران مامانی تازگیها خونه دار شده ورفتند خونه خودشون به همین مناسبت جمعی از همکاران مدتی بود که  تصمیم داشتیم بریم منزل همکارمون برای عرض تبریک بلاخره بعد از همه هماهنگی های لازم (چون ما کتابدارها مثل بقیه کارمندان نیستیم که عصرهامون آزاد باشه و روزهایی که بعد شیفت بعد از ظهر هستیم تا ساعت هفت و نیم ساعت کاریمون ادامه داره و وقت آزاد دیگه ای هم نداریم قرار بر این شد که شب بریم منزل ایشون  شب میلاد حضرت محمد که شب سه شنبه بود ؛تا بتونیم با خیال ...
11 بهمن 1391

هنر نمایی با ماژیک وایت برد

  سلام سلام صدتا سلام هزار و سیصد تا سلام به جیگر مامان سلام خوبی خوشی سرحالی نازدار مامان بازممممم بببخشششششششیییدددددددددددددد که دیر اومدم تا برات پست جدید بگذارم خوب جونم برای نازگلکم بگه که این چند روز اتفاق خاصی نیافتاده  بلبل خونه ما روز به روز شیرین زوبون تر از قبلش میشه وگاهی انقدر خوشمزه و شیرین حرف میزنه که ادم هوس میکنه درسته قورتش بده این دخملی رو. مثلا پریروز صبح از خواب بیدار شدی اومدم موهات رو شونه کنم بعد بریم دست و صورتت رو بشورم تا با هام صبحونه بخوریم دست من رو گرفتی و میبوسی میگی مامان مهربونم الهی قربونت برم من مامان مهربون الهی دورت بگردم, وای که چه حسی داره این لحظات از عمق وجودم برات آرزوی خوشبختی...
4 بهمن 1391