تو که حرفات خیلی قشنگه
سلام و صد سلام گرم به روی زیباتر از ماهت نقل و نبات مامان. خوبی حال و احوالت خوبه اوضاع بر وفق مرادت هست انشالله نازگل خودم. جونم برات بگه که این روزها اتفاق خاصی نیفتاده و فقط مشکلی که هست به خونه عزیزجون دور شدیم و من باید خودم ببرمت اونجا و بردنت خیلی طول میکشه و تقریبا هر روز با چند دقیقه تاخیر میرسم سرکار مگر اینکه خیلی زود بیدار بشم از خواب و شما هم شب زود خوابیده باشی و صبح زود بیدار بشی که این امر از محالاته چون تا ته سریالهای تلویزیون رو درنیاری محاله ممکنه زودتر از دوازده و نیم یک بخوابی و من هم تصمیم گرفتم روزهایی که قرار صبح برم سرکار شبش رو شما خونه عزیز بمونی و خونه نیایی و الان چند شبی هست که بدین منوال میگذره و خیلی سخته چون شما نزدیک 30 ساعت خونه عزیزی و 10 ساعت خونه خودمون یعنی دوسوم عمرت رو خونه عزیزی و این خیلی بده نمیخوام اینطوری باشه ولی فعلا چاره ای ندارم توکل به خدا تا ببینیم چی پیش میاد فعلا که اوضاعمون بی سرو سامونه و میترسم توی آینده تاثیرات بدی روت داشته باشه اما عزیزم منو ببخش اگر شب میگذارم اونجا بمونی و ازت دورم و دلتنگ وجود نازنینت به خاطر اینکه هر روز صبح که از خواب ناز میکشمت و کلی پیاده راهت میبرم تا برسیم به خونه عزیز جون دلم کباب میشه برات که چرا باید مثل بچه های دیگه تا ده و یازده صبح نخوابی و اون موقع صبح بیداری بشی و کلی هم پیاده روی کنی .این از اوضاع و احوال این روزهامون بود اما در ادامه چند تا از حرفهای قشنگت رو مینویسم تا بدونی چه بلبل زبونی بودی شما:
شب تولد حضرت معصومه بود و نیم ساعتی بود که من روز دختر روبهت تبریک گفته بودم و گفته بودم فردا روز دختره روزت مبارک باشه
سونیا: مامان فردا میخوایم بریم ددر؟
من: نه مامان ددر کاری نداریم بریم چون من باید برم سرکارم شما هم بری خونه عزیز
سونیا: نه مامان فردا تو من رو میبری ددر بعد میریم مغازه لباس فروشی بعد تو یک لباس از شون میگیری بعد میکنی تن من بعدش میگی اندازته مبارکت باشه اینم کادوی روز دختر
و من:
من توی آشپزخونه دارم ظرف میشورم که میایی پیشم ومیپرسی :
سونیا: مامان من کی بزرگ میشم؟
من : باید چند شب دیگه بخوابی و صبح پا بشی حسابی هم غذا بخوری تا بزرگ بشی .حالا برای چی دوست داری بزرگ بشی
سونیا: میخوام مثل تو ظرف بشورم
من : فقط همین مامان میخوای بزرگ بشی که ظرف بشوری؟
سونیا: نه فقط که نمیخوام ظرف بشورم .میخوام جارو برقی بکشم.میخوام لباسها رو بشورم. یک پلوی خوشمزه بپزم تا تو و بابا بخورید و حظ بکنید. میخوام برم کتابخونه سرکار. میخوام بافتنی ببافم .میخوام ماشینم رو سوار بشم برم خرید کنم .
من : ای به قربون اون شکل ماهت بشم میخوای برای خودت کدبانویی بشی مامان من ببینم و حظ بکنم .
داره برنامه کودک خاله شادونه نشون میده نازدونه داره با لپ تاپ بازی میکنه
سونیا : ببین مامان داره با لپ تاب بازی میکنه
من: چیه مامان مگه شما هم لپ تاب میخوای؟
سونیا: من از اون لپ تابهای بی سیم میخوام از اینا که ناز دونه داره نمیخوام(منظور سرکار علیه تبلت بود)
خوب عزیز دلم متاسفانه همه چی از ذهنم پرید و دیگه هیچی یادم نمیاد تا پست بعدی در پناه یزاد پاک .
1392/6/20