سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 22 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

تو که حرفات خیلی قشنگه

1392/6/20 18:09
940 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام و صد سلام گرم به روی زیباتر از ماهتفرشته نقل و نبات مامان. خوبی حال و احوالت خوبه اوضاع بر وفق مرادت هست انشالله  نازگل خودمقلب. جونم برات بگه که این روزها اتفاق خاصی نیفتاده و فقط مشکلی که هست به خونه عزیزجون دور شدیم و من باید خودم ببرمت اونجااوه و بردنت خیلی طول میکشه و تقریبا هر روز با چند دقیقه تاخیر میرسم سرکاراسترس کلافهمگر اینکه خیلی زود بیدار بشم از خواب و شما هم شب زود خوابیده باشی و صبح زود بیدار بشی که این امر از محالاته چون تا ته سریالهای تلویزیون رو درنیاری محاله ممکنه عصبانیشیطاناز خود راضیزودتر از دوازده و نیم یک بخوابیخواب و من هم تصمیم گرفتم روزهایی که قرار صبح برم سرکار شبش رو شما خونه عزیز بمونی و خونه نیاییاز خود راضیشیطان و الان چند شبی هست که بدین منوال میگذره نیشخندو خیلی سخته چون شما نزدیک 30 ساعت خونه عزیزی و 10 ساعت خونه خودمونگریهکلافهافسوس یعنی دوسوم عمرت رو خونه عزیزی و این خیلی بده نمیخوام اینطوری باشه ولی فعلا چاره ای ندارم توکل به خدا تا ببینیم چی پیش میاد فعلا که اوضاعمون بی سرو سامونه و میترسم توی آینده تاثیرات بدی روت داشته باشهنگراناسترسدل شکسته اما عزیزم منو ببخش اگر شب میگذارم اونجا بمونی و ازت دورم و دلتنگ وجود نازنینت به خاطر اینکه هر روز صبح که از خواب ناز میکشمت و کلی پیاده راهت میبرم تا برسیم به خونه عزیز جون دلم کباب میشه برات گریهکه چرا باید مثل بچه های دیگه تا ده و یازده صبح نخوابی و اون موقع صبح بیداری بشی و کلی هم پیاده روی کنی .این از اوضاع و احوال این روزهامون بود اما در ادامه چند تا از حرفهای قشنگت رو مینویسم تا بدونی چه بلبل زبونی بودی شما:

شب تولد حضرت معصومه بود و نیم ساعتی بود که من روز دختر روبهت  تبریک گفته بودم و گفته بودم فردا روز دختره روزت مبارک باشه

سونیا: مامان فردا میخوایم بریم ددر؟از خود راضیابرو

من:متفکر نه مامان ددر کاری نداریم بریم چون من باید برم سرکارم شما هم بری خونه عزیزخیال باطل

سونیا: نه مامان فردا تو من رو میبری ددر بعد میریم مغازه لباس فروشی بعد تو یک لباس از شون میگیری بعد میکنی تن من بعدش میگی اندازته مبارکت باشه اینم کادوی روز دختر

و من:تعجبقلبخجالتبغل

 

من توی آشپزخونه دارم ظرف میشورم که میایی پیشم ومیپرسی :

سونیا: مامان من کی بزرگ میشم؟سوال

من : باید چند شب دیگه بخوابی و صبح پا بشی حسابی هم غذا بخوری تا بزرگ بشی  .حالا برای چی دوست داری بزرگ بشیمتفکر

سونیا: میخوام مثل تو ظرف بشورمخجالت

من : فقط همین مامان میخوای بزرگ بشی که ظرف بشوری؟افسوس

سونیا: نه فقط که نمیخوام ظرف بشورم .میخوام جارو برقی بکشم.میخوام لباسها رو بشورم. یک پلوی خوشمزه بپزم تا تو و بابا بخورید و حظ بکنید. میخوام برم کتابخونه سرکار. میخوام بافتنی ببافم .میخوام ماشینم رو سوار بشم برم خرید کنم .

من :قلببغلماچلبخندخجالتعینک ای به قربون اون شکل ماهت بشم میخوای برای خودت کدبانویی بشی مامان من ببینم و حظ بکنم .

 

داره برنامه کودک خاله شادونه نشون میده نازدونه داره با لپ تاپ بازی میکنه

سونیا : ببین مامان داره با لپ تاب بازی میکنهشیطانعصبانی

من: چیه مامان مگه شما هم لپ تاب میخوای؟سوال

سونیا: من از اون لپ تابهای بی سیم میخوام از اینا که ناز دونه داره نمیخوام(منظور سرکار علیه تبلت بود)تعجبماچبغلقلب

 

خوب عزیز دلم متاسفانه همه چی از ذهنم پریدگریهکلافهناراحتافسوس و دیگه هیچی یادم نمیاد تا پست بعدی در پناه یزاد پاک .بای بای

 1392/6/20

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

مامان آرشيدا قند عسل
20 شهریور 92 13:43
آخخخخخ كه چقدر دركت ميكنم كه ناراحت باشي دخملي رو صبح زود بيدار كني و ببري و خونه عزيزجون و اصلا بخاطر اين من شبها ميرم خونه پدرم ،آفريننننننننننن سونيا گلي خوب حرفت رو زدي كادو نميخواستي بدي دخترم واي واي واي چه كار زشتي خواستي در بري هان ههههههه دمت گرم دخملمعزيز دلممممم كه ميخواي كدبانو بشي مهربون چه كدبانويي بشي تو تبلت اي جونممممم خو واسه روز دختر يه تبلت بخر واسش ديگه چه كاريه خو
مامان مبينا
21 شهریور 92 11:43
آفففففففرين سونيا جونم.از همين حالا معلومه كه زرنگي.جاي همه ي اين بيدار كردنا ‌هي كادو بخواه تازه تبلت هم از گروناش بگير.ولي گلم خراب كردي ديگه ظرف شستنت چي بود حالا.همين كارا رو مي كني كه پس پسون روزي مردم ميرن بيرون تو مي موني تو آشپزخونه
مامان مبينا
21 شهریور 92 11:44
عزيزم ايشالا هزار سال زنده باشي و مامان بابا كيف حرفاي قشنگتو ببرن
☁☀☁ مامان تسنيم سادات
21 شهریور 92 17:49
ايشالله بزرگ ميشى و همه اين كارا رو مى كنى خانم خانمااااا... عزززززيزم كادو لباس دوست دارى ؟ خيلى بامزه بود
مامان مهسا
21 شهریور 92 17:55
سلام من عکس گذاشتم حتما سر بزنید
zahra
21 شهریور 92 17:58
سلام عزیزدلم.خوبی؟ دختر خانومی خیلی نازی داری وب منم بیا با هم دوست شیم
مامان ضحی
21 شهریور 92 21:15
عزیییییییییییزم خانومی نمیشه برا دختر نازمون پرستار بگیری؟ (البته این یه نظره و خودت بهتر میدونی) قربون دختر شیرین زبونمون برم موش بخورتت خااااااااااله
❤دو نیمه قلبم❤
22 شهریور 92 0:46
آخی دلش لباس میخواست میخواد بزرگ شه چه کارهاایی بکنه.سونیا جونم همینطور کوچیک بمون خاله جون خیلی بهتره وای دلم براش سوخت.همین کارو بکنید بذارید شب خونه عزیزش بخوابه.سخته بیدار میشه تازه پاییز و زمستون صبح هوا سرد میشه و خدای نکرده مریض میشه ایشالله زودتر بزرگ میشه خانم خانم ها
مامان تارا و باربد
23 شهریور 92 12:57
سلام عزیزم حالت چطوره آخیییییی می دونم خیلی سخته اصلا مادر شاغل همیشه کلی دردسر داره امیدوارم این شرایط زیاد طولانی نشه قربون این دخمر شیرین زبون که می خواد کدبانو بشه برا خودش ببوسش به جای من
مامان سيد محمد سپهر
23 شهریور 92 15:33
سلام عزيز دلم.....خوشحالم كه شاهد قد كشيدن بود و نبود زندگيت هستي......هميشه خوش باشي
مامان سيد محمد سپهر
23 شهریور 92 15:49
عزيزدلم ..ممنون كه با بند بند وجودت برام وقت گذاشتي و خوندي......خاطره خيلي زياده....گرفتار بودم كه نشد بنويسم....واحساس مي كنم اين مشغله تمومي نداره..ولي ديگه نمي ذارم بر من غلبه كنم....خيلي دلتنگ اينجا شدم...دوستتون دارم...يه عالمه
مامان سيد محمد سپهر
23 شهریور 92 15:51
راستي ماماني . ناراحت شدم از اين مطلبي كه بهش اشاره كردي..چقدر خانومه سونيا كه اين همه راه پياده مي ياد...اگه من جاي توبودم..كمر درد را مي خريدم واصلا از خواب بيدارش نمي كردم..كاري كه هنوز با محمد سپهر مي كنم..دلم نمي ياد خوابشو به هم بزنم.....


وای نه این اصلا از عهدم بر نمیاد نمیتونم نیم ساعت چهل دقیقه راه بچه خواب رو بغل کنم کمردردش بماند نفسم بند میاد نمیتونم راه برم نمیدونم چرا ولی از بچگیم همینطورم همینجوریشم دو قدم راه میرم قلبم میگره و نفسم بند میاد حالا اگر بخوام یک بچه رو هم بغل بگیرم که اصلا نمیتونم راه برم نهایت ده دقیقه بتونم این کار رو بکنم نه بیشتر و بعدشم سونیا خوابش خیلی سبکه به محض این که بخوام لباس تنش کنم بیدار میشه و خوابش میپره باز قبلا که نزدیک بودیم به عزیز جونش میرفت اونجا همون موقع میخوابید ولی الان چون نیم ساعت راه میاد دیگه میره اونجا هم خوابش نمیبره تا دو سه ساعت بگذره بازی و بدو بدو بکنه تا بتونه بخوابه به هر حال خیلی ممنونم از توجه وپیشنهادتون ولی واقعا برام همچین کاری میسر نیست و تنها کاری که از دستم برمیاد غصه خوردنه
مامان عسل
23 شهریور 92 15:52
فداش بشم. مامانی قدر دخترتو بدن. ماشاالله شیرینه خیلی
مامان مهسا
23 شهریور 92 16:18
سلام ما مان سونیا خوش حال شدیم سر زدید
مامان آروین (مریم)
23 شهریور 92 17:12
وای چقدر ناراحت شدم از اینکه بعضی موقا سونیاجون باید خونه عزیزجون بخوابه . خب مامانی شما هم همون شبها رو خونه عزیزجون بخوابین دیگه ، ....... بچه های این دوره زمونه تبلت میخوان بزرگ بشن چی میخوان ؟؟؟
مامان مهنا
23 شهریور 92 19:39
نقل و نبات چ تبلتی هم میخواد


میبینی خاله یک سال پیش لپ تاب میخواست الان تبلت سال دیگه چی میخواد خدا میدونه
مامان مهنا
23 شهریور 92 19:40
خوبه میمونه پیش عزیزش
دختره من ک حتی برای یک ثانیه دور از من نیس


خدا رو شکر سونیا از شش ماهگی که من اومدم سرکار همیشه میره خونه عزیزش اصلا برای این مورد اذیت نمیکنه مگر مواقعی خاص که دلش بخواد با من بیاد سر کار
مامان مهنا
23 شهریور 92 19:41
ماشالا خو راست میگه کادوی روز دختر میخواد دیگه


ما که نگفتیم کادو نمیدیم فقط این مدلی که ایشون نقشه کشیدن براش ما نقشه نکشیدیم
مامان مهنا
23 شهریور 92 19:42
دوست داره بانویی بشه برای خودشا
ای جانم


انشاالله که برای خودش کدبانویی بشه و دل ما رو شاد بکنه
مامان مهنا
23 شهریور 92 19:43
ی عکس از این گل دختر میزاشتی خو
مامان سيد محمد سپهر
24 شهریور 92 9:37
الهي ماماني من يه عمره كارم اينه ...توي خواب لباس توي تن محمد سپهر مي كنم....سرپاش مي گيرم(مي برمش دستشويي) بدون اينكه بيدار شه و.....از ته دل بغلش مي كنم تا خوابش بهم نريزه.....نمي دونم بدجوري عادت كردم.....
مامان دخترا
25 شهریور 92 9:45
ایشالا به زودی یه لپ تاپ بیسیم هم میخری عزیزم!


انشالله خاله جون دعا کنید که براش از اون بیسیماش بخرم
مامان مهسا
25 شهریور 92 10:54
سلام اپم و منتظر
آیسان مامان ماهان
25 شهریور 92 12:34
باشه عزیزم این دور بودنتون از عزیز جون به خونه دارشدنتون میارزه..نـــــــــــــــــه


بله که میارزه ولی بچه گناه دار طفل معصوم دلم براش میسوزه
آیسان مامان ماهان
25 شهریور 92 12:35
ای خدا این بچه ها چقد شبیه هم هستن ،،ماهانم تا اخبار شبانگاهی رو نبینه نمیخوابه،شده خواب آلود و با چشمای نیمه باز اخبار رو باید ببینه


آره میبینی خانم ما از دست این وروجکها نمیدونیم باید چکار بکنیم والا ما پیششون کم میاریم
آیسان مامان ماهان
25 شهریور 92 12:38
ای فدای دختر باهوشم که اینهمه برا خودش و روز دختر نوشابه باز کرده


خدا نکنه خاله الهی صد سال زنده باشی میبنب ما ها کجا و اینها کجا ماها جرات زدن همچین حرفهایی داشتیم ؟ ولی وقتی این دستورات رو از جانب فسقلیها میشنویم قند تو دلمون اب میکنن
آیسان مامان ماهان
25 شهریور 92 12:39
ووووووووووووووووووووووووی چه کدبانویی به سونیا جونم


بله خاله دعا کن که کدبانوی قابلی بشم من
آیسان مامان ماهان
25 شهریور 92 12:40
میگم مامان سونیا جونم حالا تا حرفهای دیگه و درخواستهای دیگه سونیا جونم نرسیده تبلت رو براش بخرخخخخخخخخخخخخخ


ای به چشم سر برج حقوق گرفتم ترتیبش رو میدم تا کار به جاهای باریک نکشیده
مامان موژان جون
25 شهریور 92 16:25
الهی دورت بگردم که دوست داری مامانی همیشه تعطیل باشه وپیشت
الهی فدای کدبانوییت
الهی فدات بشم بزرگ نشده تبلت میخوای


الهی 120 سال زنده باشی خاله و سایه ات روی سر موژان جونم باشه ممهوهم از اینهمه مهر و محبت خاله مهربون
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
26 شهریور 92 10:55
ای جان

حس کدبانوییش رو قربوووون...

هزار ماشالا به این شیرین زبونی هااااا ...




ممنونم خاله دعا کن منم مثل شما کدبانو بشم و غذاهای خوشمزه و خوشگل درست کنم تا همه لذت ببرند
مامان نگار
26 شهریور 92 12:03
واقعا ماها چه جوری میخوایم جواب بچه هامونو بدیم.
این کار لعنتی نه تنها از نظر مالی خوب نیست بلکه باعث میشه بچه هامون دور از ما باشن
امروز رفتم بیمه صحبت کردم. هیچ یک از قوانین کار شامل حال ما نمی شده. ما بیمه بیکاری نداریم
ما نمی تونیم 20 ساله بازنشسته بشیم
الان همکارم 20 سال سابقه داره میخواد بازنشسته بشه می گن باید بره یه کارخونه یا شرکت دیگه یک ماه سر کار و حقوق بگیره اونوقت بازنشسته اونجا میشه با 350 تومان!!!
الان اینجا یک جوی راه افتاده که همه میخوان استعفا بدن
البته همه منتظرن ببینن اگه کتابخونه ها بر ه زیر نظر شهرداری چی میشه!؟


چی بگم والا اینجام همینطوره هیچ کس راضی نیست ولی کسی صداشم در نمیاد و همه از بیکاری توی این گرونی میترسن حالا ببینیم شهر داری چه گلی به سرمون میزنه
عالمه مامان امیرحسین
29 شهریور 92 12:17