سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

47 ماه شیدایی

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود که بیندازیش به گردن دخترت دختر که داشته باشی گاهی دلت می لرزد از فکر اینکه روزی بر شانه مردی دی...
9 اسفند 1392

این روزهای دخترکم

آنه ! تكرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت   وقتي روشني چشمهايت   در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود   با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم كودكيت   از تنهايي معصومانه دستهايت   آيا مي داني كه در هجوم دردها و غم هايت   و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت   حقيقت زلالي درياچه نقره اي نهفته بود؟   آنه ! اكنون آمده ام تا دستهايت را   به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري   در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي و اينك آنه شكفتن و سبز شدن در انتظار توست... در ان...
30 بهمن 1392

قلبم را نلرزان دختر

سلام و صد تا سلام گرم  به روی زیبا تر از ماه گل دختر قندعسلم خوبی عزیز دلم .بازم دیر اومدم شرمنده اما چه میشه کرد کارم زیاده و وقت کم . جونم برات بگه که دیروز ظهر از خونه زدیم بیرون به قصد رفتن سر کار البته باید اول شما رو میگذاشتم خونه عزیز جون و بعدش خودم میرفتم سر کار. ده دقیقه ای رفته بودیم که شما دستت رو به زور از دست من بیرون آوردی و شروع کردی به دویدن و هرچی من صدات زدم و ازت خواستم تنهایی ندویی یا حداقل آرو م تر بری تا منم بهت برسم گوشت بدهکار نبود که نبود تا اینکه بلاخره بعد از کلی صدا زدن وایستادی.   منم میخواستم سر راه برم مغازه و یک وسیله ای که خریدنش برام خیلی ضروری بود رو بخرم  بعد از اینکه کلی صد...
20 بهمن 1392

پرستار کوچولو

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی انشالله نازنین مه جبینم .     ببخشید که بازم دیر اومدم تا برات بنویسم امروز دقیقا دو هفته ای هست که بیمارم و حالم خوب نیست و این بیماری قصد بیرون رفتن از تن من رو نداره و خیلی کسل و بیحالم کرده    و متاسفانه نتونستم بیام از کارها و حرفهای قشنگت بنویسم . خوب حالا بریم سر اصل مطلب که بر میگرده به دیروز پنجشنبه که طی یک تصمیم ناگهانی من تصمیم گرفتم که پنجشنبه صبح شما رو با خودم ببرم سرکار.  ماجرا از اینجا شروع شد که چهار شنبه شب که خونه عزیز جون بودی زنگ زدی و گفتی میخوای بیای خونه در حالی که ظهرش که بردمت خونه عزیز ازت قول گرفتم که شب رو ا...
11 بهمن 1392

حلیم پزون 92

سلام و صد تا سلام گرم توي اين روز برفي به روي زيبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبي خوشي انشالله فرشته پاك و قشنگم . خوب گل دخترم ميرم سر اصل مطلب و ثبت يك خاطره از روزهاي گذشته . امسال هم طبق معمول سالهاي گذشته عزيز جون براي شب بيست و هشتم ماه صفر  حيلم پزون داشتند و شما از چند روز قبل ثانيه شماري ميكردي براي روز موعود كه بيست و هفتم سفر هست و براي شب بيست و هشتم حليم رو ميپزند بلاخره روز دوشنبه نهم دی ماه  روز روز موعود فرا رسيد ساعت ده صبح بود كه لباسهامون رو پوشيديم و كارهامون رو كرديم و رفتيم خونه عزيز جون  شما رفتي دنبال بازي و شيطوني خودت و منم اگر امام حسن مجتبي قبول كنه انشالله رفتم و يك كم كمك عزيز و عمه جونها ك...
11 دی 1392

اربعين حسيني سال 1392

سلام و صد تا سلام گرم به روي زيبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبي خوشي انشالله . خوب  من بازم دير اومدم نميدونم چرا اما چند وقتي هست كه اصلا حوصله اومدن و نوشتن رو ندارم البته بگذريم از اينكه كار زياد هست و وقت كم اما بي حوصلگي هم چاشنيش شده تا هر مطلبي رو با چند روز تاخير برات بگذارم . اما امسال روز اربعين روز دوشنبه بود و من تعطيل بودم و شما هم كه هروقت اسم روز تعطيل بياد و توي خونه بودن من ديگه سر از پا نميشناسي و روز قبلش كلي وعده و وعيد ازم ميگيري كه توي روز تعطيل بايد بهشون عمل كنم تا هوا خوب بود و گرم كه اولين شرط شما  براي روز تعطيل رفتن به پارك بود و الان كه هوا سرد شده و ميدوني از پارك خبري نيست اولين شرط شم...
7 دی 1392

روزهای سفید و سرد

سلام و صد تا سلام گرم به روی زيبا تر از  ماه گل دختر قند عسلم . بازم عذر تقصیر بابت تاخیر .این روزهای سرد زمستون و برف و یخبندون قیافه شهرمون رو عوض کرده و از طرفی سرماخوردگی کمی کسل و بیحالم کرده و کار هم طبق معمول زیاد نتونستم به وبت بیام و برات پست جدید بگذارم اولین برف امسال حدود 13 روز پیش یعنی چهارشنبه 13 آذر از ساعت چهار و نیم پنج صبح شروع به باریدن کرد و صبح كه ما از خونه در اومديم تا بريم خونه عزيز جون شما از شوق پات روي زمين بند نبود و تا اونجا شعر خوندي و حرف زدي و دلت ميخواست از جاهايي راه بري كه هيچ ردپايي نيست و برف سفيد همه جا رو پوشنده و كلي تعريف كردي و همش ميگفتي مامان ببين چقدر همه جا قشنگ شده ببين همه جا سف...
26 آذر 1392

سرو صدا نکن میخوام درس بخونم

سلام وصد تا سلام گرم توی این هوای سرد پائیزی به روی ماه نازنین مه جبینم خوبی خوشی انشالله خانم خانمای خودم .شیرین زوبونم انقدر شیرین حرف میزنی و کارات قشنگه که اکثرش رو یادم میره که بیام و برات بنویسم ولی سعی میکنم تیکه هایی از حرفهات که الان توی ذهنم هست رو برات بنویسم البته حرفهات در موقعیتهای مختلف هست منم سعی میکنم به همون صورت برات ثبتش کنم . رفتیم خونه عزیز جون و خواهر عزیز که بشه خاله بابا اومده بوند اونجا خاله جون دو سه ماهی هست که خدا یه نوه خوشگل و ناز  بهشون داده به اسم آقا نیما .خاله جون بهت گفت سونیا میخوای نی نی کوچولومون آقا نیما رو بیارم برات ببری خونتون برای  خودت.شما هم نگذاشتی نه برداشتی و در جواب خاله جون...
11 آذر 1392

نصف شبی توی کتابخونه

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی انشالله نازنین مه جبینم . خدا رو شکر که این بار بد قول نشدم و زود اومدم تا برات بنویسم . واما ماجرا از این قرار هست که روز چهار شنبه که بشه ششم آذر ماه 1392 یعنی  در سن سه سال و هشت ماهگی شما من یکسری کار اداری داشتم که باید انجام میشد هواهم خیلی خوب و عالی بود و چند وقتی هم بود که از خونه بیرون نبرده بودمت به همین خاطر تصمیم گرفتم  همراه خودم ببرمت خلاصه رفتیم و من به کارهام رسیدم و ظهر شد و میخواستم برم سر کار به دو علت تصمیم گرفتم که شما رو هم همراه خودم ببرمت کتابخونه. دلیل اول اینکه تا میخواستم شما رو ببرم بگذارم خونه عزیز جون و خودم برم س...
7 آذر 1392