سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

روز پدر

روز مردبر همه مردان ایران زمین مخصوصا همسر عزیزم و پدر همسرم مبارکباد     قرآن جز از مدح علی آیه ندارد این صدف جز این دُر گرانمایه ندارد رفتم زیر سایه لطفش بنشینم دیدم علی نور بود سایه ندارد علی علیه السلام و زیبائی ها: از کعبه حق بانگ جلی می آید آوای خوش لم یزلی می آید بشنو که سروش وحی حق می گوید آغوش گشایید علی می آید این هم از طرف سونیا برای بابایی مهربون  پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا .       &nb...
3 خرداد 1392

پنجمین سالگرد ازدواج البته به سال قمری

امروز پنجمین سالی است که در زیر سقف خانه خودمان این روز قشنگ را جشن میگیریم (البته به سال قمری) .پنج سال قبل روز میلاد با سعادت امیر مومنان پیوند مقدس زندگمیان بسته شد و باهم زیر یک سقف زندگی دونفره مان را شروع کردیم  و ثمره این عشق سونیای عزیز است و خداوند را شاکرم که این عشق و ثمره اش را بر من ارزانی داشت .   همسر خوبم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا برایم به ارمغان آوردی خوب من برای توصیف مهربانی‌هایت واژه‌ها یاری نمی‌دهند چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی و  من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد.   در ثانیه‌های بودنت می‌ما...
2 خرداد 1392

گردش یک روز شیرین

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی .جونم برای دختر گلم بگه از روز چهارشنبه که ساعت یازده و نیم بود که از اداره مون زنگ زدند کتابخونه و گفتند روز پنجشنبه به علت رحلت آیت الله سید عزالدین حسینی زنجانی کتابخونه تعطیله یعنی این که من به جای یک روز جمعه دوروزتعطیلم و توی خونه ام و میتونم پیش نازگلکم باشم .ظهر که از سرکار که اومدم خونه شما خونه عزیز بودی و تا عصری نیومدی خونه منم تا ساعت پنج صبر کردم دیدم ازت خبری نشد منم برای خونه یک کم خرید داشتم رفتم خریدهام رو کردم و برگشتم خونه دیدم شما و عمه جون اومدید و پشت در هستید در رو باز کردم و اومدیم توی خونه دیدم عمه جون یکسری از کامواهایی رو که خریده بودم تا برات...
30 ارديبهشت 1392

دومین سالگرد

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر نازنیم خوبی مامانی بازم عذر تقصیر بابت تاخیر . بی مقدمه برم سر اصل مطلب  جمعه ای که گذشت دقیقا دوسال می شد که مادر من مامان جون خدا بیامرز شما  دار فانی رو وداع گفت و به رحمت خدا رفت ما(فرزندان مامان جون )تصمیم گرفته بودیم که یک مراسم یاد بود برای ایشون بگیریم و قرار شد پنجشنبه بریم قم .به همین دلیل پنجشنبه ظهر من از سر کار که اومدم زنگ زدم  عمه جون شما رو آورد از در که میومدی تو با ذوق و شوق پریدی بغل من و گفتی سلام مامان عاشقتم کجا میخوای منو ببری ؟کجا میخوایم بریم ؟میخوایم بریم قم .منم گفتم بله داریم میریم قم بعد سریع لباسهات رو عوض کردم و راه افتادیم به سمت ترمینال هم...
26 ارديبهشت 1392

موهای چتری

سلام گل دختر شیرین زبون من الهی مامانی فدای دخمل شیرین اداش بشه این روزها آنقدر شیرینی و شیرین حرف میزنی که من  دلم میخواد درسته قورتت بدم  همه حرفات شیرین اما من چون دیر به دیر میام تا بنویسم خیلی هاش رو یادم میره حالا هر چی یادم بیاد رو برات مینویسم . یک برس یا شونه برمیداری و میفتی به جون این موهای من و هی شونه میکنی هی شونه میکنی که از سوزش و خارش سر نمیدونم از دستت چیکار کنم. بهم میگی بگذار شونه کنم میخوام موهات  رو برات چتری بزنم به هیچ طریقی هم از این کارت دست بردار نیستی. یا چند روزی هست گیر دادی میگی مامان موهای من رو چتری برام بزن (آخه توی کتاب عکس یک دختر هست موهای جلوش چتریه )عمه بهت گفته دوست داری مامان موهات رو...
18 ارديبهشت 1392

دستانی کوچک اما قلبی بزرگ

سلام و صدتا سلام به روی زیباتر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی مامانی. جونم برای گل دخترم بگه از روز 11 اردیبهشت یعنی روز مادر روز یازدهم من صبح سرکار بودم و شما خونه عزیز جون اون روز تا ساعت هفت خونه نیومدی شب قبلشم خونه عزیز مونده بودی و من حسابی دلم برات تنگ شده بود اتفاقا پیش بابایی گله هم کردم و گفتم بچه های مردم روز مادر برای ماماناشون کادو میگیرن دختر ما از دیروز صبح که رفته خونه عزیزجونش دیگه نیومده خونه و من رو فراموش کرده بابایی هم گفت بچه است دیگه چه توقعی داری از بچه سه ساله ( نگو که بابایی با دختری هماهنگ بودن برای اینکه مامانی رو سورپرایز کنن و مامانی خبر نداشته ) همین که صحبتهای من و بابایی تموم شد دیدم در زدن بعد از باز کردن در...
15 ارديبهشت 1392

قلب‌های‌ کوچک‌تر از غصه

وقتی که قلب‌هایمان‌ کوچک‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود، وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلک‌هایمان‌ مخفی کنیم‌ و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشکند ... وقتی احساس‌ میکنیم بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ... وقتی امیدها ته‌ میکشد و انتظارها به‌ سر نمیرسد ... وقتی طاقتمان تمام‌ میشود و تحمل مان‌ هیچ ... آن‌ وقت‌ است‌ که‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم و مطمئنیم‌ که‌ تو فقط‌ تویی که‌ کمکمان‌ میکنی ... آن‌ وقت‌ است&zwn...
14 ارديبهشت 1392

مادر ای پیغمبر زیبای عشق

        میلاد بزرگ زن عالم هستی بر تمامی فرشتگان زمینی مبارکباد. تاج از فرق فلک برداشتن جاودان آن تاج بر سرداشتن در بهشت آرزو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن روز در انواع نعمت ها و ناز شب بتی چون ماه در بر داشتن صبح از بام جهان چون آفتاب روی گیتی را منور داشتن شامگه چون ماه رویا آفرین ناز بر افلاک اختر داشتن چون صبا در مزرع سبز فلک بال در بال کبوتر داشتن حشمت و جاه سلیمانی یافتن شوکت و فر سکندر داشتن تا ابد در اوج قدرت زیستن ملک هستی را مسخر داشتن برتو ارزانی که ما را خوش تر است لذت یک لحظه "مادر" داشتن     تا آم...
11 ارديبهشت 1392

انعکاس

سلام و صدتا سلام گرم به روی زیباتر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی مامانی  خوب جونم بگه برای نازنین دخترم که روز جمعه 6 اردیبهشت ساعت نزدیک ده بود که عمه جون اومد دنبالت  و رفتی خونه عزیز جون و قرار شد عصر من و بابایی بیاییم اونجا دنبالت و از اونجا بریم سر ساختمونمون که مشغول بنایی هستیم عصری من و بابا میخواستیم بیاییم خونه عزیز که از اونجا با هم بریم  منم یک دست لباس برات برداشتم که بیام خونه عزیز لباسهات رو عوض کنم و از اونجا بریم وقتی اومدیم خونه عزیز جون دیدم شما با بابا بزرگ و عزیز جون رفتی ما هم  خودمون اومدیم و دو ساعت و نیمی اونجا بودیم و شما حسابی با هرچی که دلت خواست بازی کردی  یک کوچولو تاب  بازی ک...
9 ارديبهشت 1392

فقط بعضی هاش

  عشق يك سيب بهشتي است كه بي پرهيز است وبه اندازه چشم تو خيال انگيز است... مملو از خون دل است اين همه اما دل نيست كاسه ي صبر من است اين كه چنين لبريز است حيف از اين صرف نظر هاست خدا مي داند كه دل منصرف از عشق دلي ناچيز است.......   سلام به روی ماهت گل دختر قند عسلم خوبی مامانی ببخشید که بازم دیر برات مینویسم اما این روزها بی حوصله ام  نمیدونم چرا؟ ولی اینطوریم الان هم که میخوام برات بنویسم خودم نمیدونم چی بنویسم فقط اومدم بعضی از حرفهات و کارات رو تا از یادم نرفته و فراموش نشده بنویسم تا مبادا غبار زمان روش رو بپوشونه زیاد حاشیه نمیرم و شروع میکنم دیروز دارم سیب زمینی پوست میکنم وخلال میکنم برای غذا اوم...
4 ارديبهشت 1392