سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

یک دوشنبه تعطیل

سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی انشالله جان مادر . این بار سعی کردم زودتر بیام و برات بنویسم تا  مطالب روی هم تلنبار نشه و از طرفی  و همه رو از یاد نبرم خوب جونم برای نازگلکم بگه که یکشنبه ساعت هشت و نیم که از سرکار اومدم خونه دیدم شما تازه از خونه عزیز جون اومدی خونه از یک طرف با دیدنت جون گرفتم و خوشحال شدم که دیگه شب رو خونه عزیز نموندی و پیش خودم هستی ولی از طرفی وقتی یادم افتاد که صبح باید ساعت هفت نشده از خواب بیدارت کنم و ببرمت بگذارمت خونه عزیز جون دلم پر از غصه شد و با ناراحتی بهت گفتم مامان برای چی اومدی خونه که من صبح زود بیدارت کنم و ببرمت خونه عزیز جون خوب شب رو همونجا میموندی و فرد...
13 شهريور 1392

مامانم دوست منه

سلام و صد سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم ، خوبی خوشی حال و احوالت خوبه نازنین مه جبینم . بازم عذر تقصیر بابت تاخیر .چون این روزها خیلی سرم شلوغه و کارم  زیاده  هم توی خونه هم سر کار اصلا وقت ندارم بیام و برات بنویسم عزیزم الان هم یک جوری کارهام رو رها کردم به امان خدا و اومدم وبت تا برات بنویسم و شما هم طبق معمول مشغول ویرانگری و بریزو بپاش خودت هستی اساسی. و حسابی داری شلوغ میکنی و هر ثانیه یکبار هم صدا میکنی مامانی و من باید بگم جانم خدا نکنه بگم بله یا بگم مامان اونوقته که صدات در  میاد و میگی بگو جانم نگو بله یا نگو مامان سرکار خانم توقعتون این هست که هر بار کلمه جانم رو از زبون من بشنوی نه کلمه دیگه ای ...
8 شهريور 1392

کتابدار فسقلی

سلام و صد هزار تا سلام به روی زیبای چون ماهت گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی خوش میگذره بهت انشالله .خوب بعد از احوال پرسی بریم سراغ این روزهای گرم تابستون که وجود شما شیرنش کرده مثل عسل .خوب جونم بگه برای نازنین دخترم که چهار شنبه هفته قبل یعنی 23مرداد 92 من صبح سر کار بودم و ساعت حدود 10 بود که شما همراه عمه جون اومدی کتابخونه ودیگه با عمه نرفتی و گریه و زاری که میخوام پیش مامانم بمونم منم دلم نیومد گریه زاریت رو ببینم با این که میدونستم تا اخر وقت وپایان ساعت کاری خیلی مونده و شما هم اذیت میشی هم شیطونی میکنی گفتم پیشم بمون این شد که شما تا ساعت دو ونیم یعنی پایان ساعت کاری من پیشم موندی و حسابی بین قفسه های کتابها بدو بدو و با...
27 مرداد 1392
34689 0 69 ادامه مطلب

دیگه سر من داد نزنی

سلام وصد سلام  به گل دختر قند عسلم خوبی مامانی حال و احوالت خوبه انشالله امیدوارم که اوقات خوب و خوشی داشته باشی و لحظه لحظه زندگیت سرشار از عشق و شور و لذت باشه و با عمق وجودت خوشبختی رو احساس کنی عزیز دلم . الان چهل ماه و نیم  گذشته از روزی که اومدی و دنیای من  رو عوض کردی از وقتی که اومدی و حس زیبای مادری رو بهم هدیه دادی و چه زیبا سپری شد این اوقاتمون باهمدیگه دلبرکم. توی این مدت شاهد رشد روز به روز ت بودم و منم باهات بچه گی کردم با خندات خندیدم با گریه ات گریه کردم باچهار دست و پا راه رفتنت مثل خودت کوچولو شدم و چهار دست و پا راه رفتم ویک مدت که گذشت باهات تمرین تاتی تاتی راه رفتن کردم و باهات تاتی تاتی راه رفتم ...
22 مرداد 1392

عیدی عید فطر

سلام و صد هزار سلام به روی ماهت نازنین مه جبینم ، قند عسلم خوبی خوشی سلامتی انشالله امیدوارم هرکجا هستی و در هر حالتی دلت شاد باشه و لبت خندون و غم راه خونه ات رو گم بکنه و درد و رنج گمراه بشه و هیچوقت جایی رو که هستی پیدا نکنه چون بزرگترین آرزوی من شادی و سلامتی گل دختر قند عسلمه .خوب جونم برات بگه که این روزها روزهای گرم تابستون هست و امروزآخرین روز از ماه مبارک رمضان و فردا روز عید سعید فطرهست و شما حسابی منتظری تا عید فطر بشه و مامان دو روز تمام رو توی خونه پیشت بمونه این دو روز که بهت گفتم جمعه عید فطر هست و شنبه هم به خاطر عید من تعطیلم خیلی خوشحالی و همش میپرسی مامان کی عید میشه تعطیل بشی خونه پیش من بمونی .صبح بهت میگم مامان...
17 مرداد 1392

قوقولوی بدجنس

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماهت قند و عسلم چطوری خوبی خوشی .این روزها از یک طرف گرمای تابستون هست از طرف دیگه ماه مبارک رمضان و از طرفی هم ما تازه اسباب کشی کردیم وهنوز توی خونه جدید همه ئ چیدمانها انجام نشده چون نصف روز که من سرکارم اون نصف دیگه روزهم انقدر گرمه که اصلا همت انجام کاری رو ندارم و یواش یواش و لاک پشت وار دارم کار میکنم هنوز زندگی مون روی روال عادی نیومده و شما از این بابت خیلی اذیت میشی عزیزدلم و من واقعا شرمندت هستم و ازت معذرت خواهی میکنم انشالله به زودی همه چی بیاد سرجای خودش و من بتونم از شرمندگیت در بیام و بیشتر بهت برسم عزیز دلم . این روزها سخت میگذره اما میگذره همچنان شما بیشتر خونه عزیز جون هستی تا ...
7 مرداد 1392

شیرین زبونی تا چه حد

سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دختر ناز خودم   مامانی بدونه مقدم میخوام برات چند تا از حرفهای قشنگت رو بنویسم که مبادا یادم بره و توی دفتر خاطراتت ثبت نشه عزیز دلم. سونیا: مامان معدم درد میکنه معدم داره میترکه  من وای مامان خدا مرگم بده کجات درد میکنه برای چی؟ سونیا :معدم درد میکنه برای اینکه شنگول و منگول رو من خوردم و من و بابایی :   درو باز کردی لولاش روغن نداره صدا  میده  گفتی مامان من :بله چی شده مامان سونیا :این چه دریه آخه ؟ من:مگه چه شه در مامانی عیبی داره سونیا :آخه این در این نجاره برای ما اورده همش قرچ و قرچ صدا میده من :   ...
30 تير 1392

وارد سال ششم شدیم

سلام دخترم قند عسلم امروز 25 تیرماه ماه اول تابستون هست که برای خانواده ما خیلی خاطره انگیز و خوش یمن هست در پست قبلی همه خوشیهای این ماه رو گفته بودم و امروز سالروز یکی از همون اتفاقهای قشنگ و زیباست بله امروز پنج سال از ازدواج مامان و بابا میگذره و وارد ششمین سال زندگی مشترکمون میشم که ثمره عشقمون وجود شما دختر نازم شیرنی غیر قابل وصفی است که خدا مهربون بهمون هدیه داده .   و در این خونه مجازی به بابایی مهربون این روز زیبا رو تبریک میگم و خوشبختی و سلامتیش رو از خدای مهربون خو استارم   عزیزم اکنون به جای دستانم دو بال طلائی میخواهم تا در زیبا ترین تاریخ تقویم برای ستاره باران کردن شب سالگرد ازدواج...
25 تير 1392

تیرماه گرم اما شیرین

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی سرحالی.شرمنده که خیلی وقته برات ننوشتم چون خیلی گرفتارم عزیز دلم . خوب جونم برای گل دخترم بگه که این روزهای سرمون خیلی شلوغه و متاسفم که زیاد بهت نمیرسم. چون در گیر کارهای اسباب کشی هستم خوشبختانه و هزارن بار ممنونم از خدای مهربون که کمکمون کرد تا بلاخره جمعه هفته گذشته یعنی 14 تیرماه از مستاجری خلاص شدیم و اسباب کشی کردیم خونه خودمون(انشاله خدا قسمت همه مستاجرها بکنه تا خونه دار بشند و برن خونه خودشون).  و یک شیرینی دیگه به شیرینی ها ی تیر ماه مخصوصاً 14 تیرماه اضافه شد دقیقا پنج سال قبل یعنی در 14 تیرماه سال 87 جهیزیه ام رو آورم. به خونه بخت و 25تیرماه 87 هم که ...
20 تير 1392