سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

دومین سالگرد

1392/2/26 9:14
869 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر نازنیم خوبی مامانی بازم عذر تقصیر بابت تاخیر .

بی مقدمه برم سر اصل مطلب  جمعه ای که گذشت دقیقا دوسال می شد که مادر من مامان جون خدا بیامرز شما  دار فانی رو وداع گفت و به رحمت خدا رفت ما(فرزندان مامان جون )تصمیم گرفته بودیم که یک مراسم یاد بود برای ایشون بگیریم و قرار شد پنجشنبه بریم قم .به همین دلیل پنجشنبه ظهر من از سر کار که اومدم زنگ زدم  عمه جون شما رو آورد از در که میومدی تو با ذوق و شوق پریدی بغل من و گفتی سلام مامان عاشقتم کجا میخوای منو ببری ؟کجا میخوایم بریم ؟میخوایم بریم قم .منم گفتم بله داریم میریم قم بعد سریع لباسهات رو عوض کردم و راه افتادیم به سمت ترمینال همین که نشستیم توی تاکسی وچشمت افتاد به ابرها بهشون گفتی ما داریم میریم قم و باهاشون بای بای کردی بعد گفتی مامان ما داریم میریم قم ابرها دلشون برای ما تنگ میشه ؟ حالا دارن تنها میشن گریه میکنن؟ منم گفتم مامانی بهشون بگو اونها همینطور که ما داریم میریم بالای سر ما بیان تا تنها نمونن شما هم همین رو بهشون گفتی داشتی با ابرها حرف میزدی که بارون گرفت و ابرها شروع کردن به گریه کردن(به قول شما)اما بارون دوامی نیاورد و زود بند اومد ما هنوز توی ترمینال بودیم و سوار اتوبوس شده بودیم که بارون بند اومد . حدود بیست دقیقه از حرکت مون میگذشت که شما خوابیدی و نزدیک به دوساعتی خواب بودی . بعد از اینکه از خواب بیدار شدی خیلی خوش اخلاق بودی و تا به قم رسیدیم تمام مسیر رو مثل یک خانم خوب نشستی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی .ساعت هشت و نیم بود که رسیدیم قم و رفتیم خونه مامان جون(الان دایی علی و خاله صدیقه اونجا زندگی میکنن)و با استقبال بچه های خاله ها ودایی ها  مواجه شدی البته به خاطر مراسم مامان جون همه خاله ها و دایی ها اونجا بودن و حسابی تحویلت گرفتن تا ساعت یک شب رو بیدار بودیم و شما با بچه ها حسابی بدو بدو و بازی کردی ساعت یک بود که رفتیم خوابیدم و ساعت نه صبح بود که بیدار شدیم و شما دوباره رفتی دنبال  بازی کردن با بچه ها وبعد هم رفته بودید با بچه ها به نقاشی کشیدن و کتاب خوندن موقع نقاشی یک خودکار برداشته بودی و همه چیش رو از هم جدا کرده بودی و تمام دست و پا و بدنت رو با جوهر خودکار جوهری کرده بودی و بعدشم اومدی سراغ من و گفتی مامان ببین همه بدنم ماژیکی شده منم دیدم که جوهر خودکار مثل ماژیک وایت برد نیست و با آب خالی شسته نمیشه بردمت حمام و یک نیم ساعتی برای خودت آب بازی کردی و اومدیم بیرون و شما رفتی سراغ بازی تا وقت ناهار بعداز خوردن ناهار شما دوباره رفتی به بازی و بدوبدو کردن وحسابی خسته شدی و همین که مراسم شروع شد و مهمونها یکی یکی شروع کردن به اومدن رفتی توی اتاق و من اومدم بیارمت بیرون (چون اقوام هرکس میومد سراغت رو میگرفت و میخواست ببیندت )که دیدم شما خوابیدی و خوابی . خوابیدی تا بعد از مراسم و همین که میخواستیم بریم سر خاک شما بیدار شدی . بهت گفتم میخوایم بریم سرخاک میای بریم شما خواب آلود بودی و گفتی نه من نمیایم و شروع کردی به گریه کردن که  مامان من میخوام اینجا بمونم خونه دایی علی نمیام سر خاک شما هم بمون نرو منم دیدم تا بیام شما رو آروم کنم و راضیت کنم طول میکشه و غروب میشه به همین خاطر شما رو گذاشتم پیش دختر خاله ها و خودم با خاله ها رفتیم سر خاک و موقعی که اومدم خونه گفتن که شما یک کم گریه کردی ولی بردنت خیابون وگردوندن شما هم آروم شده بودی  وقتی هم که من اومدم داشتی با بچه ها بازی میکردی اومدی گفتی مامان اومدی از سرخاک گفتم بله مامان اومدم شما هم دوباره رفتی دنبال بازیت و چیزی نگفتی .اون شب هم تا ساعت نزدیک یک بیدار بودیم و حدود یک رفتیم خوابیدیم تا نه صبح که بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه رفتیم با دختر خاله بیرون و اول یک کم خرید داشتیم انجام دادیم و بعدشم رفتیم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها زیارت کردیم ونیم ساعتی رو اون جا بودیم و شما با زهرا دختر خاله یک کم بازی کردید حدود ساعت یک و نیم بود که برگشتیم خونه و ناهار خوردیم و شما رفتی دنبال بازی و تا عصر که با هم رفتیم مطب دکتر و گوشهات رو سوراخ کردیم وشما شروع کردی به گریه کردن اما نه زیاد، از مطب که اومدیم بیرون باز هم با هم یک کم  گشتیم دوباره کمی  خرید کردیم و اومدیم خونه و بعد از خوردن شام شما با بچه ها رفتی به بازی تا ساعت دوازده که صدات زدم گفتم بیا بخواب چون صبح زود باید بیداربشیم میخواهیم برگردیم خونه که دیدم بارون گرفته و شما داری ذوق میکنی و بالا پایین میپری و میگی جانمی جان بارون آخ جون داره بارون میاد مامان بیا ببین داره بارون میاد حسابی که ذوق کردی اومدی توی بغل من  و پنج دقیقه نشده بود که خوابت برد و صبح ساعت شش و نیم من بیدار شدم صدات زدم که راه بیفتیم که شما شروع کردی به نق زدن و گفتی من بلند نمیشم و نمیخوام بیام خونمون .تا اینکه بهت گفتم یادته دیشب گوشهات رو سوراخ کردی نمیخوای بری به عزیز بگی که گوشهات رو سوراخ کردی که دیدم لبخند اومد روی لبت و بلند شدی و سریع اماده شدیم و راه افتادیم توی مسیر برگشت زیاد نخوابیدی و بیشتر بیدار بودی اما خدا رو شکر خیلی خانم بودی و اذیت نکردی ساعت نزدیک یک ونیم بود که رسیدیم و من دیدم تا بیام خونه و شمارو بزارم و برگردم سرکارم دیر میشه به همین خاطر یکسره رفتیم کتابخونه و شما خوشحال و خندان و میگفتی مامان دستت دردنکنه من رو آوردی کتابخونه و یک کم هم بازی کردی و بعد از نیم ساعتی بود که رفتید خونه و من موندم سر کارم  خوب این هم مختصر و مفید خاطرات دو روزی بود رفتیم قم ببخشید توی این چند روز اصلا وقت نکردم همین چند خط رو هم بنویسم و برات بگذارم خوب به دستان مهربان یزدان پاک میسپارمت تا پست بعدی .

 

 

 

1392/2/26

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (47)

مامان تسنيم سادات
27 اردیبهشت 92 1:38
خدا مادرتون رو رحمت كنه انشالله اين بچه ها هم كه اصلا از بازى كردن سير نميشن تسنيم كه ٢٤ ساعت بازى كنه خستگى در كار نيست تا ١٠ دقيقه بشينه غذا بخوره ميگه مامان خسته شدم
مریم بانو
27 اردیبهشت 92 6:45
ماشالله به این دختر بلا و خاطرات شیطونیاش وقتی میام خاطره هاشو میخونم انقده حس خوبی بهم دست میده بس که این دختر شیرینه بوووووووووووووووس برای سونیای عززززززززززیززززم و مامان گلش
مامان متین
27 اردیبهشت 92 13:08
خدا بیامرزتشون. قربون تخیلت خاله جون. پس خوشبحالت بوده خاله جون. مبارکه ایشالله گوشواره های خوشگل بندازی توی گوشت.
مامان منتظر
27 اردیبهشت 92 16:56
خدا مادرتون رو رحمت كنه
مامان محمد و ساقی
27 اردیبهشت 92 17:31
خدا رحمتشون کنه
مامان ماهان
28 اردیبهشت 92 8:53
سلام عزيز دلم،، انشالله روح مادرتون قرين رحمت و بخشش الهي باشه..و روحشون هميشه دعا گوي شما باشه،، خوشحالم كه با سفر دو روزه هر چند كوتاه خونواده و عزيزانتون رو ديدين و برا سونيا جونم خوش گذشته..
مامان سيد محمد سپهر
28 اردیبهشت 92 8:54
عزيزم اين چه حرفيه ؟انشاء الله هميشه تندرست باشين...
مامان ماهان
28 اردیبهشت 92 8:55
سونيا خوشگلم ، خوشحالم كه گوشاتو سوراخ كردي تا ماماني يه جفت گوشواره خوشگل برات بخره و بندازي كيفشو ببري عززززززززززززززيزم از الان مبارك
مامان سيد محمد سپهر
28 اردیبهشت 92 8:57
خدارحمت كنه مامان را انشاء الله اين دفعه به عروسي برين قم...زيارت قبول انشاء الله قسمت بشه كربلا ، بعد مكه....
مامان سيد محمد سپهر
28 اردیبهشت 92 8:58
ممنون از دعاي خيرت...ممنون از نگاه قشنگت..خدا برات سونيا را نگه داره....
مامان سيد محمد سپهر
28 اردیبهشت 92 9:04
عزيزم همه بچه ها اولش خجالتي هستن.. با تمرين بهتر مي شن ...غصه نخور تا دوباره باكس تلفني راه بيفته سونياي عزيز از خجالت دست برداره
نسیم-مامان آرتین
28 اردیبهشت 92 9:08
روحشون شاد ایشالا این دفعه به خوشی برید قم راستی خانم خانمای ما هم بزرگشده چون گوش مروارید خاله شده
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
28 اردیبهشت 92 9:30
خدا رحمتشون کنه ... زیارت حرم حضرت معصوصه (س) قبول باشه عزیزم ... سوراخ کردن گوش مفالک ... چقدر جذاب می نویسی مامانی خیلی خوشم اومد ... انگار حضورا داشتین واسم می تعریفیدین
مامان عبدالرحمن واویس
28 اردیبهشت 92 10:24
عزیزم روحشون شادباشه سونیاگوجنم گوشواره گوش کردنتن مبارک باشه عزیزم
رضوان
28 اردیبهشت 92 12:04
خدا رحمت کنه هزار ماشااااااااالا دخملتون خیلی نازه راستی من تویه لینکا نیستما
انسیه
28 اردیبهشت 92 12:29
خدارحمتشون کنهمرسی که اومدی وبلاگم مامان سونیا
بهاره
28 اردیبهشت 92 12:45
عزیزم خدا رحمتشون کنه مادر مهربونتون را سونیای خوشگلم سوراخ کردن گوشت مبارک باشه ایشالاه عکستو ببینیم با گوشواره های خوشگلت
مامان هديه
28 اردیبهشت 92 14:11
سلام عزيزم من ((( با 18 هفتگي و تكان خوردن ))تو وبلاگم بروزم خوش حالم ميشم سر بزني و نظر بدي بووووووووس
مامان یلدا و سروش
28 اردیبهشت 92 14:25
خدا رحمت کنه مادرتون رو عزیزم. انشاالله تا ابد سایه شما و بابایی روی سر گل دختر باشه
مامان موژان جون
28 اردیبهشت 92 15:29
http://mozhanjooni.niniweblog.com/ اینو بجای اون وبم ثبت کن
مامان هدیه
28 اردیبهشت 92 16:48
خدا مامانتونو بیامرزه به به این دخملی چه خانومی شده اذیت نمیکنه و خیلی هم خوش اخلاقه
رها مامان راستین
28 اردیبهشت 92 18:05
خدا رحمت کنه مادرتون رو . عزیزم مبارک که گوشاتو سوراخ کردی آفرین که اینقدر بارون رو دوست داری
مامان عسل
28 اردیبهشت 92 19:05
سلام گل من خدا مادرت رو بيامرزه نازم. روحش شاد. ببخشيد دير به دير ميام و نظر ميدم اينو پاي بي معرفتي و بي ادبيم نذار عزيزم. بخدا خودم ناراحت ميشم ولي بخدا نت ندارم معذرت ميخوام بخدا با گوشي نظر ميدم بعضي وقتا نمياره واسه همين. بازم شرمنده گلم. سونياي نازم رو ببوس دوستتون دارم يه عالمه.
مامان تارا و باربد
28 اردیبهشت 92 19:27
سلام عزیزم خداوند روح مادر مهربونتون رو قرین آرامش و مغفرت کنه امیدوارم همیشه دعای خیرش بدرقه راه عزیزانش باشه امیدوارم برای شادمانی به سفر بری مبارکباشه گوشواره های خانوم طلا من هنوز دلم نیومده گوشهای تارا رو سوراخ کنم ایشالا به سلامتی و خوشی
مامان تارا
28 اردیبهشت 92 20:10
سلام به مامانی و گل دختری خدا رحمتش کنه مادربزرگوارتون رو عزززززززززیزم چه دختر بااحساسی با ابرها حرف میزنه !!! خوب بایدهم ابرها دلشون برای این عسلک تنگ بشه و دنبالش گریه کنن
مامان مهربان فاطمه
29 اردیبهشت 92 1:33
سلام گلي خانوم٠٠٠٠٠ممنون كه اومدي٠٠٠٠رمز رو خصوصي گذاشتم٠٠٠٠٠سونياي گلمو ببوس
رعنا (مامان سیما سادات)
29 اردیبهشت 92 9:09
خدا رحمت کنه مادرتون رو.راستی شما اصالتا قمی هستید؟
مامان آروین(مریم)
29 اردیبهشت 92 9:16
خدا مادرتون رو رحمت کنه و روحش همیشه شاد باشه ......
مرجان مامان آران
29 اردیبهشت 92 12:40
خدا مادرتون رحمت كنه عزيزمممممممممم سونيا جونم از طرف من ببوسيييييييييييين
مامان سيد محمد سپهر
29 اردیبهشت 92 15:37
حتما بيان باغ پرنده هاي لويزان.. تماشا داره..
الهه مامان یسنا
29 اردیبهشت 92 15:50
روح مامانتون شاد باشه و قرین رحمت... مبارک باشه سونیا جون گوشواره میخاوی بندازی عزیز دلم... چقدر بارون دوست داری تو عزیزم.... خدا حفظت کنه گلم
ستایش*مامان محمود
29 اردیبهشت 92 21:01
خدامادرعزیزتونوبیامرزه.واای قربون این دخمل نازبرم سوراخ کردن گوشت مبارکه باشه عزیزکم
علامه کوچولو
29 اردیبهشت 92 22:08
سلام عزیزم خدا رحمت کنه مامانتون رو انشاءالله سالیان سال سایه تون رو سر سونیاجوون مستدام باشه و خدا این کوچولوی ناز رو براتون حفظ کنه
ღ منا مامان امیرسام ღ
30 اردیبهشت 92 3:55
خدا مادرتون رو رحمت کنه. چه بامزه که با ابرها حرف میزده سراخ کردن گوشهات هم مبارک عزیزم درضمن زیارتتون هم قبول
مامان نوژا
30 اردیبهشت 92 7:31
خدا مادرتون رو رحمت کنه و سایه شما هم بابل سر گل دخترتون باشه
آيسان مامان ماهان
30 اردیبهشت 92 9:27
آي گفتي مامان سونيا جونم..تازه پريروز بدنبال تبليغ كرم حلزون و ديالوگ اون خانومه كه ميگه من از پوست خودم شرمندم..بعد كرم ميزنه ميگه خوشحالم..الان ماهان هرچي ازم ميخواد اول تقاضاش ميگه ماماني من شرمندم كه دلم بستني ميخواد..بعد كه به مراد دلش ميرسه ميگه الان وضعيتم بهتر شدو خوشحالم..اينا چه بچه هايين مامان سونيا؟؟؟؟
آيسان مامان ماهان
30 اردیبهشت 92 9:30
عزيزم سونيا جونم شيطنت و خبر جديدي نداره آپ كني..من كه امروز و مخصوصا ..فردا ______________%%% _____________%%%%% ____________%%%%%% _____________%%%% _____________%%% _____________%%% _____________%%% _____________%%% _____________%%% _____________%%% _____________%%% _____________%%%__%% _____________%%%__%__% _____________%%%___%__% _____________%%%___%___% _____________%%%___%___% _______%%____%%%__%____% ______%__%__%%%%%%____%% ______%___%%_____%____%% _______%____%%%%%____%% ________%______آپم____%% _________%_______آپم_%% _________%%_ آپم ____%% ________%%_______آپم_%%% _______%%_آپم_________%%% ______%%__________آپم___%% _____%%______آپم_________%% _____%%_________آپم______%% _____%%%_____آپم_________%% ______%%___________آپم__%%% _______%%%_____آپم______%%% _________%%%%______آپم_%%% ___________%%%%%%%%% و شديدا منتظر حضور و نظرت كه خداي نكرده كم نياريم از آقايون
آيسان مامان ماهان
30 اردیبهشت 92 9:51
خواهش ميكنم عزيزم اينكه چيزي نيس برا اينكه دلمون از اين همسريا خنك شه...تازشم فردا خبيسترم ميشم.. البته كه جوراب بي جوراب
مامان متین
30 اردیبهشت 92 12:08
آپم با عکسای جدید فرشته هام.
مامان آرشيدا قند عسل
30 اردیبهشت 92 12:45
خدا رحمت كنه مادرتون رو جايگاهشون بهشت باشه

سوراخ كردن گوش خانوم گل مبارك اذيت نشد ؟ عفونتي چيزي نداشت؟




ممنونم نه خاله اصلا فقط همون موقع یک کوچولو گریه کرد البته یکی از گوشهاش موقع چرخوندن گوشواره ولباس در اوردن گاهی درد میگیره ولی یکیش اصلا هیچ مشکلی نداشته عفونت و زخم هم خبری نبود شکر خدا


مامان فتانه
30 اردیبهشت 92 13:46
خدا رحمت کنه مادرتونوافرین به این دخملی که زیاد اذیت نکرد....به به سوراخ کردن گوش هم مبارکه
مامان آرین
30 اردیبهشت 92 15:08
سلام مامان سونیا جون خدا مادر تون رو رحمت کنه. سونیا خانم عزیزم سوراخ کردن گوشت مبارک خاله جون.
☆ یاسمین ☆
30 اردیبهشت 92 15:28
خدا رحمتشون کنه و روحش شاد ماشاله به این گل دختر که حرفای شیرینی میزنه.هر وقت حرفاشو میخونم یاد آن شرلی میوفتم که شیرین و رویایی صحبت میکرد.زنده باشی گل دختر
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
30 اردیبهشت 92 23:58
دوست خوبم خداوند مادرتونو رحمت کنه.روحشون شاد باشه. سوراخ کردن گوش دخملی هم مبارک باشه.به سلامتی
آيسان مامان ماهان
31 اردیبهشت 92 9:48
سلام عزيزم ،،الوده وفا با ليست خريد هديه روز مرد آپم و منتظر نظرات حتما بيا گلم ،اين گلم هديه برا شما _█████____████ ___████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█
مامان ضحی
31 اردیبهشت 92 22:00
سلام خانوم خدا مادرتونو به حق این ماه عزیز رحمت کنه. زیارتتونم قبول باشه. معلومه سونیاجون از سوراخ کردن گوشاش راضیه و خوشحال
ღ منا مامان امیرسام ღ
6 خرداد 92 2:31
خدا مادرتون و رحمت کنه. سوراخ کردن گوشت هم مبارک سونیا جونی.