سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

سومین یلدا با سونیا

  سلام و صد تا سلام به روی ماهت عزیزم دلم خوبی نازگلکم .جونم برات بگه از حواشی وخاطرات شب یلدا. از اونجایی که شما هنوز هشت ،نه روزی به شب یلدا مونده بود که به عمه جون گفته بودی عمه برای شب یلدا شما بیاید خونه ما به بابا میگم هندونه بخره به مامان هم میگم انار بگیره دون بکنه تا با هم بخوریم ماهم تصمیم گرفتیم این شب رو برات خاطره ساز بکنیم تا حسابی به شما خوش بگذره وتصمیم گرفتیم این شب رو دورهم باشیم و به کمک همدیگر برات شاد ش کنیم به همین خاطرهم قرار گذاشتیم یک چیزایی رو ما تهیه کنیم یکسری رو هم عزیز جون(به خاطر گرونی و بی سر و سامون گفتیم زیاد به عزیزجون اینها فشار نیاد) و شب رو هم بریم خونه عزیز جون ( به رسم سنت دیرینه که کوچک...
3 دی 1391

مامان رو توی راه کتابخونه گرگ خورده

سلام و صد سلام به روی ماهت دخترکم خوبی مامانی امروز اومدم یک چند کلمه ای از حرفاهاو کارهای این چند روزت برات بنویسم سه روز پیش من شیفت بعد از ظهر سرکار بودم و شما خونه عزیز جونت شب موقع برگشتن به خونه به عمه جون گفته بودی  عمه شب یلدا رو شما بیایید خونه ما به بابا میگم هندونه بگیره به مامان هم میگم انار بگیره دون بکنه تا شب یلدا همه با هم بخوریم ماشاالله به این دختر دسته گلم که آداب همه چی رو بلده و از مامان و بابا هم با معرفت تره .و اما ازدیشب که بازم من شیفت عصر بودم شب که از سر کار برگشتم خونه برعکس  همیشه ساعت یک ربع ده دقیقه به هشت که از راه که میرسم میام کنار تلفن و زنگ میزنم به عمه جونها که یکی شون شما رو بیارند خونه به خ...
23 آذر 1391

تن تب دار دخترکم

سلام و صد هزار سلام به روی ماهتاب گونه ات نازنینم خوبی مامانی بازم دیر اومدم اما اینبار دلیلم برای دیراومدن خودت بودی و خودم چرا؟خوب میگم چرا چون بعد از برگشتن از سفر هردومون مریض شدیم والبته شما شب قبل از اینکه برگردیم یک کوچولو سرما خورده بودی و آبریزش بینی داشتی ولی خیلی خیلی کم بود و من فکر نمیکردم کار به اینجاها بکشه تا اینکه پنجشنبه  ظهر اومدیم خونه ومشکلی نداشتیم تا شنبه شب که دیدم تب شدیدی داری وحالت خیلی بد شده و اون شب تا صبح نه خودت پلک روی هم گذاشتی و نگذاشتی من بخوابم تا صبح همش گریه کردی و هذیون گفتی  توی تب سوختی من و بابایی پاشویه ات کردیم و یک کم هم بهت شربت خاکشیر دادیم تا کمی آروم گرفتی شب دوم وسوم بهت تب بر د...
19 آذر 1391

سفر یک هفته ای

سلام  به روی زیباتر از ماهت دختر عزیزم خوبی خوشی، یک سلام هم به همه دوستان عزیز نی نی وبلاگیمون. خوب دخترگلم بازم طبق معمول دیراومدم تا برات پست بگذارم بعد از معذرت خواهی میرم سر اصل مطلب ازروز جمعه هفته گذشته3/9/1391 شروع می کنم که ساعت نه صبح از خونه خارج شدیم که بریم به سمت قم چون تصمیم داشتیم برای تاسوعا و عاشورای حسینی سال 91 بریم به قم تا هم من به اقوامم سری بزنم هم سر مزار پدرو مادرم برم و هم اینکه مراسم تاسوعا و عاشورای قم رو ببینیم ،خو ب داشتم برات می گفتم ساعت نه از خونه راه افتادیم ساعت نه و نیم ترمینال بودیم که سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم به سمت قم خوشبختانه توی راه خیلی خیلی عالی بودی حالت که خوب بود اصلا هم اذیت و سر...
14 آذر 1391

جشن کتاب

  سلام و صد هزارتا سلام به نازنین دخترم خوبی خوشی مامان بازم دیرو اومدم باعرض معذرت علت این تاخیرم یک هفته پرکارو نفس گیر بوده عزیزم آخه هفته گذشته هفته کتاب بود در هفته کتاب عضو گیری در کتابخانه های عمومی رایگان هست به علت رایگان بودن عضویت توی این هفته، کتابخانه به حد سر سام آوری شلوغ میشه به طوری که در طول روز بیش از دویست نفر مراجع داشتیم واز طرفی هم امسال جشن هفته کتاب در کتابخانه محل کار مامانی برگزار شد کارها فوق العاده زیاد بود ونفس گیر منم نتونسم بیام و برات پست بگذارم خوب این از شرح احوالات بنده و اما از حال گل دخترم در روز پنجشنبه 25/8/1391 که در کتابخانه جشن کتاب برگزار شد. جشن همراه بود با ایستگاه نقاشی که ساعت 10...
27 آبان 1391

ضیافت شام

سلام و صد هزارتا سلام به روماهت دختر از گل بهترم خوبی عزیز دلم خوب بریم برای تعریف  یک شب عالی ،موضوع از این قرارهست یکی یکی از همکاران جدید مامانی که تازگیها به پرسنل کتابخانه پیوسته با گرفتن اولین حقوقش همه همکاران رو دعوت کردند برای یک ضیافت شام (دست خاله جون مینا درد نکنه سنگ تموم گذاشته بودند هیچ کم و کاستی در کار نبود و همه چی در حد عالی بود از همین جا ازشون تشکر میکنم ) این دعوت برای شب جمعه 12 ابان ماه بود که باید به این مهمونی میرفتیم ،من هم برای اینکه شما سورپرایز بشی و از طرفی  هم دائم نگی کی میریم ،کی میریم بهت نگفتم تا ساعت هفت شب میهمانی که گفتم سونیا خانم میای بریم ددر شما هم طبق معمول همیشه که گاهی اوقات ساعت ده ...
14 آبان 1391

سونیا و آموزش

سلام و صد سلام گرم به روی زیباتر از ماهت  دختر گلم ،عزیز دلم بازم دیر اومدم تا برات بنویسم گرفتاری زیادهست و سرم شلوغه  شرمنده روی ماهت هستم عزیزکم خوب حالا بریم سر اصل مطلب وبرات یک کمی از کارها و حرفهای روزهای گذشته برات بگم طبق معمول هر روز شیرین زبون تر و نازتر از دیروزی وکارهای جدید و حرفهای جدید داری برای مامانی و بابایی مثلا دیروز بعد از ظهر میخواستیم بریم نوانوایی سر کوچه و نون بگیریم موقع بیرون رفتن من دمپایی پوشیدم تا برم از جاکفشی کفشهام رو بردارم شما فکر کردی که من میخوام با دمپایی بیام بریم یکدفعه با حالت غضب و فریاد گفتی مامان با اینا نه با اینا نیایی کفش بپوش ببین من کفش پوشیدم بادمپایی نیایی مامان زشته کفشات رو ب...
2 آبان 1391

سونیا و روز کودک

سلام و صد هزار تا سلام به دخملی گل خوبی خانم خوشگل مامان امروز میخواهم برات از کتابخونه رفتن در روز جهانی کودک بگم در روز جهانی کودک در کتابخونه قرار بود که مسابقه نقاشی به مناسبت همین روز برقرار بشه به همین خاطر ما هم صبح ساعت ده از خونه راه افتادیم و رفتیم کتابخونه ساعت حدود ده و  نیم رسیدیم کتابخونه اول رفتیم اتاق کودک همین که اومدم وسایلت رو بهت بدم تا نقاشی بکشی میبینم که مداد رنگی هات رو یادم رفته برات بیارم همکارم که دید من یادم رفته برات مداد رنگی بیارم رفت و از کشوی کتابخونه یک بسته مداد رنگی دوازده رنگ آورد برات و گفت حالا سونیا خانم نقاشی بکش شما هم شروع کردی و به کشیدن نقاشی  از دیدن مداد رنگی جدید کلی ذوق کردی و خوش...
24 مهر 1391

کادوی روز جهانی کودک

سلام و صد هزار سلام به روی زیباتر از ماه گل دخترم خوبی مامانی. جونم برات بگه از چند روز گذشته مخصوصا حول وحوش روز جهانی کودک خوب از دو روز قبل از روز کودک شروع می کنم برات مینویسم امسال به علت اینکه در روز دختر نتونستم برات کادوی درست و حسابی بگیرم تصمیم گرفتم برای روز جهانی کودک جبران کنم علتش رو برات می گم الان  به این علت که امسال روز جهانی دختر صبح که از خواب بیدار شدی بهت روز دختر رو تبریک گفتم ولی کادویی بهت ندادم اون موقع شما هم عصر که از خونه عزیز جون اومدی گفتی کادوی من کوش گفتم به چه مناسبت گفتی خوب روز دخترٍ روزتولدٍ. منم که چیز بدرد بخوری نتوسته بودم برات تهیه کنم شرمنده روی ماهت شدم تازه عمه می گفت رفته بودی اونجا خونه ع...
20 مهر 1391