سومین یلدا با سونیا
سلام و صد تا سلام به روی ماهت عزیزم دلم خوبی نازگلکم .جونم برات بگه از حواشی وخاطرات شب یلدا. از اونجایی که شما هنوز هشت ،نه روزی به شب یلدا مونده بود که به عمه جون گفته بودی عمه برای شب یلدا شما بیاید خونه ما به بابا میگم هندونه بخره به مامان هم میگم انار بگیره دون بکنه تا با هم بخوریم ماهم تصمیم گرفتیم این شب رو برات خاطره ساز بکنیم تا حسابی به شما خوش بگذره وتصمیم گرفتیم این شب رو دورهم باشیم و به کمک همدیگر برات شاد ش کنیم به همین خاطرهم قرار گذاشتیم یک چیزایی رو ما تهیه کنیم یکسری رو هم عزیز جون(به خاطر گرونی و بی سر و سامون گفتیم زیاد به عزیزجون اینها فشار نیاد) و شب رو هم بریم خونه عزیز جون ( به رسم سنت دیرینه که کوچک...