سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

روزهای اخیر با دردونه

    سلام عزیز دلم خوبی مامانی ببخشید اگر دیر به دیر خاطراتت رو مینویسم .حالا امروز میخوام برات از شیرین زبونیهات و شیطنتهات بگم عزیزم گاهی اوقات انقدر ناز حرف میزنی که میخوام خودمو فدات کنم عسل خانم مثلا چند روزی هست که سر سفره موقع غدا خوردن درفشانی میکنی و میگی مامان دستت درد نکنه مننون(ممنون) و بعدشم میگی خدایا شکرت. مامانی نمیدونی وقتی میگی خدایا شکرت همه دنیا رو بهم میدن وافتخار میکنم که که همچین دختری دارم واما کارهای دیگه اینکه یاد گرفتی دائم میری در یخچال رو باز میکنی و آب میاری و به جای خوردن میز و مبل و فرشهای بیچاره رو سیراب میکنی و غذا و میوه هم هرچی توی طبقات پائین باشه که دستت برسه برمیداری میاری یک کوچولو میخور...
5 اسفند 1391

عزیز دندون نداره هویج بخوره

  سلام به دختر زیبای بهاری من. خوبی خوشی مامان جون. فدای روی ماهت بشم که انقدر مهربون و دلسوز هستی و شیرین زبون. از دیروز و دیشب میخوام برات بگم دیروز صبح که من اومدم سرکار شما خونه موندی و خونه عزیز جون نرفتی . موندی خونه پیش بابایی البته صبح ساعت هفت که من از خونه رفتم بیرون شما هنوز خواب بودی. منم دلم نیومد بیدارت کنم .و ببرمت خونه عزیز جون. به بابایی گفتم هر وقت که بیداری شدی ببردت خونه عزیز جون. اما وقتی که بیدار شده بودی. و دیده بودی من خونه نیستم. توی ذوقت خورده بوده .وهرچی بابا خواسته بود شما رو خونه عزیز جون ببره. شما نرفته بودی. و توی خونه مونده بودی  وحسابی همه چی رو به هم ریخته بودی. ظهر که من اومدم خونه شده بود...
25 بهمن 1391

توپ بازی پر سرو صدا

          سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دخترم نمیدونم الان کجایی چند سالته و در چه حالی هستی که داری دل نوشته امروز مامانی یعنی 1391/11/24 رو میخونی اما هروقت وهرجا باشی بهترین ها رو برات آرزو میکنم وامیدوارم تندرست و شاد باشی چون شادی نازنین دخترم زیباترین لحظات رو برای من رقم میزنه تصمیم گرفتم دونه به دونه وریز ریز خاطراتت رو اینجا برات بنویسم چون حیفم میاد بعدها خاطرات شیرین این روها رو نداشته باشم و از لذت مرورش محروم بشم خوب جونم برای سونیای عزیزم بگه که دیشب حدود ساعت هفت و نیم بود که برای یک کار کوچولو میخواستم برم حیاط وقتی رفتم بیرون ودر رو بستم صدام کردی و گفتی مامان در ...
24 بهمن 1391

پیشی میهمان ناخوانده

سلام نازگلکم  خوبی خوشی سرحالی امیدوارم که بهترین حال ممکن رو داشته باشی وشاد وسرحال باشی .دیگه کم کم داریم به پایان سال 1391 وهمچنین پایان سه سالگی عزیز دلم نزدیک میشیم . وچه زود دیر میشود. انگار همین دیروز بود موقعی که به دنیا اومدی خانم دکتری که به دنیا اوردت گفت توی خانواده اتون کسی رو دارید که بور باشه. گفتم بله. گفتند دخترتون بور. وقتی که دیدمت انقدر کوچولو بودی که نگو انقدر کوچولو که سه کیلو هم نبودی یک دخمل فینگیلی بورو ناناز وخیلی هم زبل و شیطون یادمه تا یک سال و نیم شبها من بیشتر از دو سه ساعت نمیتونستم بخوام وشما تا شش ماه که کلا روزها رو خواب بودی و شبها بیدار و بعد از اونم که شبی حداقل ده بار رو از خواب بیدار میشدی . یک...
18 بهمن 1391

شب میلاد رسول الله

  سلام و صد هزار سلام به روی ماه گل دخترم و همه دوستان عزیز نی نی وبلاگی ببخشید که بازم دیر اومدم اما بلاخره اومدم خوب مستقیم میرم سر اصل مطلب :جونم برای عسلکم بگه که یکی از همکاران مامانی تازگیها خونه دار شده ورفتند خونه خودشون به همین مناسبت جمعی از همکاران مدتی بود که  تصمیم داشتیم بریم منزل همکارمون برای عرض تبریک بلاخره بعد از همه هماهنگی های لازم (چون ما کتابدارها مثل بقیه کارمندان نیستیم که عصرهامون آزاد باشه و روزهایی که بعد شیفت بعد از ظهر هستیم تا ساعت هفت و نیم ساعت کاریمون ادامه داره و وقت آزاد دیگه ای هم نداریم قرار بر این شد که شب بریم منزل ایشون  شب میلاد حضرت محمد که شب سه شنبه بود ؛تا بتونیم با خیال ...
11 بهمن 1391

هنر نمایی با ماژیک وایت برد

  سلام سلام صدتا سلام هزار و سیصد تا سلام به جیگر مامان سلام خوبی خوشی سرحالی نازدار مامان بازممممم بببخشششششششیییدددددددددددددد که دیر اومدم تا برات پست جدید بگذارم خوب جونم برای نازگلکم بگه که این چند روز اتفاق خاصی نیافتاده  بلبل خونه ما روز به روز شیرین زوبون تر از قبلش میشه وگاهی انقدر خوشمزه و شیرین حرف میزنه که ادم هوس میکنه درسته قورتش بده این دخملی رو. مثلا پریروز صبح از خواب بیدار شدی اومدم موهات رو شونه کنم بعد بریم دست و صورتت رو بشورم تا با هام صبحونه بخوریم دست من رو گرفتی و میبوسی میگی مامان مهربونم الهی قربونت برم من مامان مهربون الهی دورت بگردم, وای که چه حسی داره این لحظات از عمق وجودم برات آرزوی خوشبختی...
4 بهمن 1391

نذری حلیم

  سلام وصد سلام به روی ماه دختر زیبای بهاری مامان خوبی خوش سرحالی انشاالله . جونم برای گل دخترم بگه از روز پنجشنبه 1391-10-21 و شب اون که مصادف بود با شب بیست و هشتم ماه صفر یعنی شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام .طبق معمول سالهای گذشته عزیزجون در شب بیست و هشتم حلیم پزون داشتند من روز پنجشنبه شیفت صبح سرکار بودم به همین خاطر شما ساعت یک ربع به هفت صبح با عمه رفتی خونه عزیزجون من هم رفتم سرکار ساعت دوونیم از سرکار اومدم خونه سریع کارهای عقب مونده خونه رو انجام دادم و لباس پوشیدم و اومدم خونه عزیز جون وقتی که اومدم کاری نبود که بخوام کمک بکنم آخه عمه جونها و عزیزجون از صبح کله سحر بلند شده بودند وخودشون همه کارهارو کرده بوند حلیم رو ه...
24 دی 1391

سرگروه فسقلی

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیباتر از ماه گل دخترم خوبی خوشی سر حالی مامانی الهی قربونت برم عزیزم که شیرینی این روزهات انقدر زیاد هست که دیگه هیچ نوع شیرینی دیگه ای نمیتونه جاش رو بگیره برامون .خوب جونم برات بگه از احوالات فسقل خانم خودم توی این روزها. خوب از شب اربعین برات میگم که بازهم یک حلیم پزون دیگه دعوت داشتیم خونه پسر عموی بابایی چهارشنبه من شیفت بعد از ظهر سر کاربودم و شما خونه عزیزجون بودی همین که من از سر کار رسیدم خونه که حدود ساعت هشت بود عزیزجون اینها زنگ زدند خونمون و گفتند زود شاممون رو بخوریم و آماده رفتن بشیم ما هم زود یک شام کوچولو خوردیم و آماده شدیم البته شما خونه عزیزجون بودی من سریع آماده شدم  ولباسهای شما رو ...
16 دی 1391

وروجک خانم

  سلام و صد تا سلام به روی ماه گل دختر خودم خوبی خوشی مامانی امرو میخوام برات یک کوچولو از شیطونیهات رو بگم نازگلکم خوب جونم برات بگه که  پریروز بابایی اومده بود خونه عزیز جون شما هم اونجا بودی از اونجایی که عمه جون  با میل و قلاب  بافتنی میبافه شما هم رفتی به عمه گفتی به من میل بده با کاموا میخوام برای بابام کلاه ببافم بعدشم اومدی به بابایی گفتی بیا سرت رو اندازه بگیرم میخوام برات کلاه ببافم . و اما دیشب یعنی جمعه مورخ 1391/10/8 دعوت داشتیم برای حلیم پزون خونه پسر عموی بابایی نمیخواستم زودتر بگم تا برات سورپرایز باشه اما با این وجود دیروز صبح تصمیم گرفتم بهت بگم تا ذوق و شوقت رو ببینم .دیروز صبح ساعت حدود ده بو...
10 دی 1391