سرو صدا نکن میخوام درس بخونم
سلام وصد تا سلام گرم توی این هوای سرد پائیزی به روی ماه نازنین مه جبینم خوبی خوشی انشالله خانم خانمای خودم .شیرین زوبونم انقدر شیرین حرف میزنی و کارات قشنگه که اکثرش رو یادم میره که بیام و برات بنویسم ولی سعی میکنم تیکه هایی از حرفهات که الان توی ذهنم هست رو برات بنویسم البته حرفهات در موقعیتهای مختلف هست منم سعی میکنم به همون صورت برات ثبتش کنم .
رفتیم خونه عزیز جون و خواهر عزیز که بشه خاله بابا اومده بوند اونجا خاله جون دو سه ماهی هست که خدا یه نوه خوشگل و ناز بهشون داده به اسم آقا نیما .خاله جون بهت گفت سونیا میخوای نی نی کوچولومون آقا نیما رو بیارم برات ببری خونتون برای خودت.شما هم نگذاشتی نه برداشتی و در جواب خاله جون گفتی نه .نی نی شما رو میخوام چکار مامان خودم برام نی نی کوچولو میاره نی نی کسی رو نمیخواییم.
رفتیم بیرون کمی خرید داشتیم داریم بر میگردیم خونه نزدیکای غروب هست و آفتاب داره غروب میکنه . که شما گفتی مامان .گفتم بله جانم :مامان زود باش بدو بریم برسیم خونه دیر میشه .
من: چی دیر میشه مامان؟و شما در جواب نمازم الان آفتاب غروب میکنه نمازم قضا میشه مگه ندیدی من نمازم رو نخوندم.
روز جمعه اصلا یادم نبود که نونمون تموم شده و نون نداریم بابایی که رفته بود سر کار و تا آخر شب هم قرار نبود بیاد .ساعت نزدیکای یک بود که یادم اومد الان میخواییم ناهار بخوریم و یک کوچولو بیشتر نون نداریم و مجبور شدیم با هم بریم نانوایی. داریم میریم و من گفتم احتمال زیاد الان نانوایی تعطیل شده و باید دست خالی برگردیم خونه .و شما گفتی مامان. گفتم جانم مامان بگو مامانی چی شده؟گفتی اگر رفتیم نانوایی بسته بود غصه نخوری ها ناراحت نشی هیچ عیبی نداره اگر غصه بخوری ناراحت بشی چشمات قرمز میشه. پس اگر نانوایی بسته بود غصه نخور باشه .
جمعه ساعت سه و نیم چهار عصر من توی اتاقم کار دارم و شما بیرون و توی سالن بودی گفتی مامان میخوام نماز بخونم برام سجاده بیار با تسبیح. منم برات سجاده رو پهن کردم و تسبیح بهت دادم و اومدم توی اتاق دنبال کارم اومدی در اتاق رو میبندی و میگی هیس مامان در رو باز نکن باشه سرو صدا میکنی هواسم پرت میشه نمازم میشکنه ساکت باش بگذار دراتاق هم بسته باشه. بعدشم در اتاق رو بستی و رفتی سر سجاده و مشغول نماز شدی.
چند شب قبل ساعت 12 شب موقع خواب یک مجله گرفتی دستت و رفتی توی اتاق و در اتاق رو هم بستی و گفتی من میخوام درسام رو بخونم .بعد از چند دقیقه از اتاق اومدی بیرون و رفتی صدای تلویزیون رو کم کم کردی و گفتی : مامان مگه نمیبینی دارم درس میخونم هواسم پرت میشه سر و صدا نکن صدای تلویزیون هم زیاد نکن درس دارم میخوام درس بخونم فردا میخوام برم مدرسه. البته این درس خوندنت چندین بار تکرار شده همیشه یک مجله میگری دستت و میگی میخوام درس بخونم .منم باید ساکت بشم تا شما حواست پرت نشه.
چند روز پیش به عمه جون گفتی میخوام یه تن تاک بخرم .عمه پرسیده میخوای چیکار کنی با تن تاک گفتی میخوام مال مامانم آخه یک کم تپلی شده.
خوب دختر گلم دیگه چیزی یادم نمیاد تا پست بعدی در پناه حق باشی عزیز دلم
1392/9/11