سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 22 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

حلیم پزون 92

1392/10/11 20:41
899 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام گرم توي اين روز برفي به روي زيبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبي خوشي انشالله فرشته پاك و قشنگم .

خوب گل دخترم ميرم سر اصل مطلب و ثبت يك خاطره از روزهاي گذشته . امسال هم طبق معمول سالهاي گذشته عزيز جون براي شب بيست و هشتم ماه صفر  حيلم پزون داشتند و شما از چند روز قبل ثانيه شماري ميكردي براي روز موعود كه بيست و هفتم سفر هست و براي شب بيست و هشتم حليم رو ميپزند بلاخره روز دوشنبه نهم دی ماه  روز روز موعود فرا رسيد ساعت ده صبح بود كه لباسهامون رو پوشيديم و كارهامون رو كرديم و رفتيم خونه عزيز جون  شما رفتي دنبال بازي و شيطوني خودت و منم اگر امام حسن مجتبي قبول كنه انشالله رفتم و يك كم كمك عزيز و عمه جونها كردم تا ساعت دوازده و نيم نشده بود كه كار شستن گندمها تموم شد و منم اومدم توي خونه پيش شما بعد از خوردن چاي و ناهار من ميخواستم برم سر كار و شما هم خونه عزيز جون ميموندي  چند بار  بهم سفارش كردي مامان يادت نره هان شب كه تعطيل شدي زودي بيا خونه عزيز حليم پزون يادت نره هان حتما زود بيا به بابا هم زنگ بزن بگو كارش كه تموم شد زودي بياد خونه عزيز حليم پزون نره خونه خودمون خلاصه بعد از كلي سفارش اجاز دادي كه من برم سر كار.

شب كه از سر كار برگشتم خوشحال و خندان اومدي و پيشم و گفتي مامان حليم پزون شروع شده بابا هم اومده اينجا بعد از تعويض لباس و خوردن چاي و شام مهمونها يكي يكي اومدند و شما ديگه انقدر بدو بدو بازي كردي كه نگو حسابي سر ذوق بودي و از خوشحالی بچه هاي ديگه رو هم مجبور ميكردي باهات همراهي كنند .

يك دختر كوچولو بود به اسم فاطمه خانم كه حسابي باهاش دوست شدي و كلی باهم بازي كرديد و تا اون طفلي خسته ميشد و مي ايستاد بهش ميگفتي چرا وايستادي خوب بيا جست و خيز كن ديگه نرو يك جا بايست بعدشم رفتي كتابهات رو آوردي كه فاطمه كوچولو هم مثل شما عاشق كتابه يكيش رو برداشت و شما هم زياد خوشت نيومد و بقيه كتابهات رو از ترسي كه فاطمه بر نداره برداشتي بردي توي اتاق و قايمش كردي و  رفتي كه اون يك كتاب رو هم ازش پس بگيري كه اونم بهت نداد و برد قايمش كرد زير پالتوش و بعد از اينكه حواسش پرت شد شما رفتي كتابت رو برداشتي و بردي قايم كردي يك كم كه گذشت ديدي حوصله ات دار سر ميره به عمه گفتي اسباب بازيهات رو بياره مخصوصا يك دست سرويس چيني فنجون نعلبكي  با قوري و قندون داري كه خيلي دوستش داري به عمه جون گفتي برات آوردش و با فاطمه مشغول بازي شديد و يواش يواش بازي رو به همه سرايت دادي و براي من مثلا چاي ريختي و آوردي دادي دستم و میگی مامان بفرمائید براتون چایی ریختم  ميگم مامان توي اين چاي چي ريختي ميگي مامان زردچوبه ريختم بخور خيلي خوشمزه استبعد از نیم ساعت  اين بازي هم به سر نوشت كتابها دچار شد و براي اولين بار بود كه ميديدم اسبابازيهات رو از بچه ی  ديگه گرفتي و بردي قايمش كردي و فاطمه خانم كه بيشتر از نيم ساعتي بود كه مامانش حريفش نميشد كه ببردش و نميرفت خونشون و دوست داشت بمونه تا با هم بازي كنيد راضي به رفتن شد و رفت خونشون و بازي شما تمام شد البته ساعت از دوازده شب گذشته بود كه مهمونها همه رفتنند و شما هم گفتي خوابت مياد و ميخواي بخوابي بابايي هر چي گفت بريم خونه خودمون صبح دوباره برميگرديم شما قبول نكردي و گفتي من و مامان اينجا ميمونیم شما برو خونه بابايي به خاطر تنها نبودن خونه برگشت و من و شما خونه عزيز جون مونديم ساعت دوازده و نيم گذشته بود كه شما گفتي خوابم مياد و رفتيم توي رختخواب كه شما دوباره بلند شدي به ورجه ورجه و من خوابم برد و نفهميدم كه شما كي خوابيدي اين جور مواقع هميشه ميري بغل عمه تا برات كتاب بخونه و بعد توي بغل عمه ميخوابي.من ساعت يك و نيم بود بيدار شدم ديدم كه شما هم كنارم خوابيدي .

صبح ساعت نه و نيم بود كه از خواب بيدار شدي بعد از انجام كارهاي روزمره يك كم حليم خوردي و بعدش اومديم خونه خودمون .البته قبل از اومدن عزيز جون گفت حليم خيلي زياد هست ميتونيد يك كم ببريد و به همسايهاتون بديد و ما هم گفتيم بله حليم رو شما تا اونجا بياريد پخش كردنش با ما .

بايكي از اقوام كه ماشين داشتند يك سطل حليم برداشتيم و اومديم خونمون و سطل حليم رو كاسه كاسه برديم در خونه همه همسايه پخش كرديم يكي از همه سايه ها كه براشون حليم برديم دعوتمون كرد كه براي ساعت دو بريم خونشون روضه . بعد از پخش حليم و كمي جمع و جور كردن ناهار ساعت دو شد و رفتيم خونه همسايه روضه البته كمي دير رفتيم و اواخر روضه بود كه رسيديم و بعد از روضه اومديم خونه يك ساعتي رو نشستيم و بعدش خواستيم بخوابيم كه متاسفانه من نتوستم بخوابم ولي شما دو ساعت ونيم خوابيدي و بعد از خواب با انرژي كامل بیدار شدي و تا ساعت يك شب بیدار بودي و قصد خوابيدن نداشتي و باكلي غرو لند و نق و نوق خوابيدي و صبح ساعت نه و نيم بود كه از خواب بيدار شدی خوب نازنینم همین حرفها برای امروز بسه تا پست بعدی در پناه یزدان پاک .

1392/10/11

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (36)

الهه مامان روشا جون
12 دی 92 23:50
سلام عزیزم.خوبید؟سونیای گلم چطوره؟ این مدت که نبودیم دلمون براتون تنگ شده بود.ایشالا دیگه بیشتر میام پیشتون. نذری عزیز جون قبول باشه.ایشالا همیشه همگی به این راهها خدمت کنید. قربون سونیا جون بشم من با این همه شیطونیاش و دست و دل بازیاشفکر کنم مال سنش باشه.مثل روشا که الان خیلی با بچه هایی که من دور و برشون میرم و بقلشون میکنم میونه خوبی نداره. خدا حفظ کنه دخملی رو براتون.مامانی حتما واسش اسفند دود کن.
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
13 دی 92 14:04
سلام قبول باشه .... انشالله هر ساله ... اميدوارم اين چند روز تعطيلى رو سونيا جون حسابى كيف كرده باشه
مریم بانو
14 دی 92 6:57
سلام بروی ماه مامان سونیای عزیزم و سونیای نازنینم حلول ماه ربیع الاول رو بهتون تبریک میگم و انشالله این ماه پر از شادی و سلامتی و برکت باشه براتون جووووووووووووووووووونم دختر شیطون بلا همش به این فکر میکنم که این چند روز تعطیلی چقد سونیا طلا ذووووووووق کرده که پیشش هستید انشالله نذرتون هم قبول باشه و ما رو از دعاهای خیرتون محروم نکنید
مامان آروین (مریم)
14 دی 92 13:01
نذری هاتون قبول باشه عزیزم . برای سونیا جوووونی
علامه كوچولو
14 دی 92 13:45
سلام عزاداريهاتون قبول و حلول ماه ربيع مبارك واقعا بچه هامون اين دو-سه طعم زندگي رو چشيدن
علامه كوچولو
14 دی 92 13:46
راستي اون شكلك كنار عنوان وبتون چقدر جالبه! فكر كنم ديگه با كتاب شما نسبت خوني پيدا كردينخوش به حالتون واقعا
نسم مامان آرتین
14 دی 92 16:51
قبول باشه خاله جون * عزيز دلم براي ما هم دعا كردي
مامان یاسمن و محمد پارسا
15 دی 92 2:25
قبول باشه مامان جون فدای سونیا جون شیرین زبونم
ندا
15 دی 92 8:37
ماشاءالله به این دختر پر جنب و جوش . ایشاالله همیشه سالم باشی و شیطنت کنی اما مامان و بابا رو اذیت نکنی
مامان موژان جون
15 دی 92 10:49
سلام عزیزم قبول باشه انشالله هر حاجتی دارین براورده بشه دخملی گلمو ببوس
مامان تارا و باربد
15 دی 92 13:14
سلام عزیزم قبول باشه انشالا .... چه نذری خوشمزه ای من که عشق حلیم هستم و بسیار دوست می دارم سونیبا خانم گلو ببوس امیدوارم همیشه پر از انرژی و سرزندگی باشه لحظه های زیباتون
مامان سيد محمد سپهر
15 دی 92 18:30
سلام عسلم اگه دوست داشتي محمد سپهر را در برنامه شبكه نسيم ببينين
مامان سيد محمد سپهر
16 دی 92 8:48
سلام خانومي.....قبول باشه...هم نذر سونيا هم نذر عزيز جون......
مامی یلدا و سروش
18 دی 92 0:15
حلیم پزونتون هم مورد مقبول خدا باشه. انشاالله هر چی از خدا خواستین بهتون بده. پختن دیگ حلیم جدا از حس و حال معنوی که داره پر از شادی و شعفه. چه برای بزگتر ها و چه کوچیک ترهاا
الهه مامان یسنا
18 دی 92 9:55
ایشالا نذرتون قبول باشه
مامان نگار
18 دی 92 11:34
وای از شور و اشتیاق سونیا جون منم دلم حلیم پزون خواست! کاشکی ما هم همسایه تون بودیم
مامانی درسا
18 دی 92 15:08
قبول حق باشه پخت نذری عزیز جون ....... این دخملی هم هزار ماشاالله روز به روز شیرین تر ........
مامان نگار
18 دی 92 15:52
سلام عزیزم مرسی که به وبلاگ نگار اومدی خانمی ببخشید من یه مدت نبودم سونیا جووووونم چطوره؟ قربونش برم که این قدر شیطون اما خانمه این چند روز تعطیلی حتما خیلی ذووووووق کرده نذرتونم قبول باشه ان شاا.. التماس دعا بهمون سر بزن مامانی پست جدید دارم
مامان دو بهونه قشنگ زندگی
18 دی 92 21:26
سلام به سونیای عزیز و خانواده محترم کاش منم همسایه تون بودم یه کاسه حلیم نذری نصیبمون میشد قبول باشه نذرتون
آیسان مامان ماهان
19 دی 92 12:47
مامان سونیا سلااااام تبریک که نی نی وب دوباره برگشتفقط میبینی چقد به هم زدنشون ناکسااااااااااااا
آیسان مامان ماهان
19 دی 92 12:48
سونیا جونم خوبه ایشالله،نذری بیست و هشتم سفرتون مقبول حقجای ما خالی
آیسان مامان ماهان
19 دی 92 12:48
ای فدای سونیا که مواظبه مامی فراموشکاری نکنه
آیسان مامان ماهان
19 دی 92 12:50
ای ناقلا مامانی این همه کتاب تو کتابخونه داره با سخاوت یکی از کتاباتو میدادی به فاطمه خخخخخخخخخخخخخخخ
آیسان مامان ماهان
19 دی 92 12:51
سونیا جونم آپم با عروسی اماهان بدو بیا که بی دوماد شدی رفت پی کارشششششششش
آیسان مامان ماهان
19 دی 92 12:52
اینام برا خواب ناز و خسته سونیا جوووووووووووووونیم
مامان فافا
19 دی 92 15:01
نذرتون قبول شانس فاطمه بوده که سونیا جون خسیس شده
مامی یلدا و سروش
19 دی 92 16:40
پروردگارا آرامش را همچون دانه های برف آرام و بیصدا به سرزمین قلب کسانیکه برایم عزیزند بباران
آرشیدا
19 دی 92 17:38
نذر عزیز جون قبول باشه ایشالهیه هوس حلیمی کردم که نگو الهی فدات شم با این انرژی
*یاسمین*
20 دی 92 16:21
خانومی گل سلام.دلم براتون تنگ شده بود.ممنون بابت کامنتای که برامون گذاشتی.سونیا جونم دلمون برای شما و شیرین زبونیات تنگ شده بود نذریتون قبول باشه بازم پیشمون بیاین و خوشحالمون کنید،ممنون
مریم بانو
21 دی 92 12:35
سلام همسایه گلم سالروز امامت امام زمانمون رو بهتون تبریک میکنم انشالله عمری باشه و در زمان حیاتمون ظهور ایشون رو درک کنیم
مامان آرشيدا قند عسل
21 دی 92 15:27
به به حليم ، قبول باشه نذرتون آرشيدا عشقققققققق حليمه، براي تو كه چايي با زردچوبه درست ميكني خانوم خانوما
مامان یاسمن و محمد پارسا
21 دی 92 17:15
نذرتون قبول عزیزمفدای شیرین زبونیای نازی خانم
بی هنر
22 دی 92 9:36
سلاااام دوست عزیز. از ابراز محبتتون تو وبلاگ ماهان جونی یه دنیا تشکر... راستش این پست حسااابی ماجراراها داره از یه شیطنت شروع شد و معلوم نیست به کجاها خواد کشید! این شیطنت برای بنده مسئولیتی ایجاد کرد و اونم پاسخگویی به محبت دوستان مهربونی چون شما
مریم بانو
23 دی 92 7:46
مامان سونیای تننننننننننبل!!! پس کی میخای دوباره از شیرین زبونی های گل دختر برامون بنویسی؟؟ خب من هرروز میام میبینم خبری نیست که انشالله هرجا هستید در پناه خدای مهربون و امام زمان باشید
نى نى عسلك
24 دی 92 1:52
واى چه مراسم جالبى.چقدر هم به سونيا جون خوش گذشته.