سونیا سونیا 14 سالگیت مبارک

همه زندگی من سونیا

این روزهای دخترکم

1392/11/30 14:35
613 بازدید
اشتراک گذاری

آنه ! تكرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت

 

وقتي روشني چشمهايت

 

در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود

 

با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم كودكيت

 

از تنهايي معصومانه دستهايت

 

آيا مي داني كه در هجوم دردها و غم هايت

 

و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت

 

حقيقت زلالي درياچه نقره اي نهفته بود؟

 

آنه !

اكنون آمده ام تا دستهايت را

 

به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري

 

در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي

و اينك آنه شكفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار تو

 

سلام و صدتا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دخترقند عسلم خوبی انشالله نازنینم .

بازم دیر اومدم تا برات بنویسم  معذرت میخوام ازت نازنینم .اما طبق معمول کار زیاد هست و وقت کم و گذشته از اینها من تنبل شدم عجیب و بی حوصله. اصلا حوصله ندارم که بیام و برات بنویسم و متاسفانه خیلی از کارها و حرفهای قشنگت رو یادم  میره و برات ثبت نمیکنم به هر حال شما ببخش دخترکم .

روزهای پایانی سال داره از راه میرسه، زمستون دراه تموم میشه و جاش رو میده به  بهار و سر سبزی. زندگی دوباره طبیعت  شروع میشه.  با اینکه از اومدن بهار خوشحالم اما از اینکه دیگه دختر کوچولوی سه ساله من پاش رو فراتر از سه سالگی میگذاره و میشه چهار ساله کمی دلم میگیره .اما این قانون طبیعت هست و نمیشه کاریش کرد.

 فردا اول اسفند هست و کمتر از چهل روز دیگه میشی چهار ساله و امسال برای کیک تولدت باید عدد 4 رو بگیرم .باورم نمیشه که به همین زودی دختر فسقلی من که وزنش به سه کیلو هم نمیرسید و انقدر جون نداشت تا شیر بخوره چهار ساله میشه .

دخترک من  این روزها عجیب من رو به یاد کارتون آنه شرلی میندازی نه به خاطر رنگ موهات که طلایی هست( البته آنه موهاش قرمز بود) و این روزها همش میگی مامان من موهام طلاییه و دختر موطلایت هستم ولی تو مامان مو مشکی من هستی. به خاطر حرف زدنت و رویا پردازیهای بی پایانت . از قصه تعریف کردنات که کتابها رو میگیری دستت و از رو تصاویرش شروع میکنی به قصه گفتن .

هنوز کتابهایی رو دوست داری که پر هستند از تصاویر رنگاگ و وارنگ و من هنوز نمیتونم برات از کتابخونه کتابهای قصه بیارم که تصاویر رنگی ندارند . و هر بارم برات کتاب بیارم یک عیبی میگذاری روش و میگی این رو نمیخوام . دلم میخواد زود تر این مرحله رو پشت سر بگذاری تا من دستم باز بشه برای انتخاب کتاب و دایره کتاب وسیع تری رو بتونم برات بیارم و بخونم و  یا بخرم.

این روزها دائم داری کتاب میخونی و این خیلی خوبه هر چی توجهت به کتاب باشه و کمتر تلوزیون ببینی به نفعت هست .گاهی  روزها هم  بیشتر از سه ساعت میشنی شبکه پویا میبینی . و من سعی میکنم یک جوری توجهت رو ببرم روی کتاب تا تلوزیون تما شا نکنی. این روزها مثل آانه انقدر حرف میزنی که گاهی دلم میخواد از دستت فرار کنم ولی سعی میکنم خودم رو کنترل کنم و حرفهای قشنگت رو بشنوم. اینروزها خیلی حرفهای بزرگترها رو تکرار میکنی و خیلی سوال میکنی؟ خیلی از سوالهایی رو که میپرسی از کنجکاوی بیش از حد هست لذت میبرم از این حس قشنگت  و گاهی هم خندم میگیره که چه جوابی باید به شما بدم .این روزها از فیسبوک چیست سوال میپرسی؟و از ایناستاگرام سوال میکنی و هزار تا سوال دیگه که من از یاد بردم.

چقدر زود داری بزرگ میشی و زمان چه زود داره میگذره این روزها و این لحظه  ها رو خیلی دوست دارم و دلم نمیخواد به همین راحتی و چشم بر هم زدنی از دستشون بدم  اما...

امروز داشتی توی دفترت نقاشی میکشیدی صدام کردی مامان بیا ببین چی کشیدم . ازت سوال کردم چی کشیدی ؟ میگی دابلیو دابلیو دابلیو آی آر(www ir) کشیدم .

 

چند شب پیش رفتی توی اتاق و در رو پشت سرت بستی ده دقیقه بعدش از اتاق اومدی بیرون و گفتی مامان من اگه بزرگ شدم رفتم مدرسه حق نداری نی نی کوچولو بیاری چون اونوقت نی نی گریه و سر و صدا میکنه نمیگذاره من درس بخونم.

خوب دختر ناز نینیم فعلا وقت ندارم تا ادامه بدم و بازم بنویسم از این روزهای قشنگت

تا پست بعدی در پناه خدای یگانه باشی گلم.

1392/11/30

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مرجان مامان آران و باران
1 اسفند 92 15:08
ای جانممم قربونت برم دختر کتاب خون عزیزممم چقدر بامزه دبلیو دبلیو میکشید قربونت برم که میخوای درس بخونی نی نی نمیزاره
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
2 اسفند 92 8:59
واى ديدى چقدر دل آدم مى گيره ...؟؟ يادته چقدر دلم براى سه سالگى تنگ ميشد اين دخترا انگار هر چى بزرگتر ميشن بيشتر حرف ميزنن باور كن .... اين فسقل ايناستاگرام رو از كجا شنيده .....؟؟؟!!!!!!
*یاسمین*
2 اسفند 92 12:38
وای اگه مثل شخصیت آنه باشه که من میام مچلونمش چون آنه رو خیلی دوست داشتمآفرین به سونیا خانومه کتابخون و کنجکاومامانی گل کاشکی دبلیو کشیدنشو عکس میداختی و میذاشتی تو وبش برای یادگاریخب راست میگه،بچه میخواد درس بخوونه.پس تا نرفته مدرسه دست به کار شوبوس برای سونیا جونم
مریم بانو
2 اسفند 92 13:59
عززززززززززیززززززززززدل خاله مریم کاممممممممممملن میتونم تصور کنم که چقدر شبیه آنه شده و حرکاتش چطورین انشالله با صحت و سلامتی بزرگ شدن دختر موطلاییتونو ببینید و خدا و امام زمان (عج) همیشه و همیشه محافظ و نگهدارش باشن
مریم بانو
2 اسفند 92 16:12
سلام سلام صدتا سلام وب جدیدم افتتاح شد لطفن به خونه ام بیا تا اطلاعات کامل رو ببینی منتظرتم اگه دوست داشتی برام تبلیغ کن
ღ¸.•مامان ِ آینده یه فسقِـلی•.¸ღ
2 اسفند 92 18:34
بیادت هستم، ای دوست...
مامان تارا و باربد
3 اسفند 92 14:04
سلام عزیزم خوبی خسته نباشی روزهای زیبای اسفندیتون بخیر هزار ماشالا به این دخمری شیرین زبون مدتها بود که نمی تونستم وبت رو باز کنم امروز متوجه شدم ایراد از مرورگرم بوده براتون لحظه هایی پر شادی و نشاط آرزو دارم امیدوارم این دخمر 4 ساله عاقبت بخیر باشه
طراح نو
4 اسفند 92 1:38
-- تخفیف ویژه......به به چه نی نی خوشملی مامانی بابایی عید نزدیکه هاا قالب تکونی نمیخوای زود زود عکس نی نی خوشملتو بفرس برام تا برات یه قالب و یه تقویم خوشمل با تم و عکس خوشمل نی نی ناناست برات درس کنم بدو بیا منتظرم بهترین طراحی ها رو از ما برای وبلاگ نی نی خود از ما بخواهید یه سری بزن دست خالی نمیری با سفارش یک قالب ...تقویم رایگان..بالابر رایگان..صحفه وردی رایگان از ما هدیه بگیرید .همین الان اقدام کنید
الهه مامان یسنا
4 اسفند 92 8:44
سلام عزیزم... روزهاتون قشنگ! میبینی مامان سونیا جون رسم روزگار همینه منم باورم نمیشه چند ورز دیگه دخترم چهارساله میشه و دیگه روزشمار بالای وبلاگش میشه 4 سال و 1 روز و ... کاش کوچولو میموندن نه!از طرف من دختر موطلایی رو هزارتا بوس بکن
مامان نگار
5 اسفند 92 10:32
چقدر دلم برای سونیا جون و حرفهای بزرگتر از سنش تنگ شده بود. من عاشق آن شرلی هستم و البته عاشق سونیا جون با اون حرفهای قلمبه و سلمبه
مامان نگار
5 اسفند 92 10:34
مامانی خانوم سونیا جون راست می گه ها! یه دفعه نذارین وقتی سونیا جونم یه عالمه درس داره نی نی بیارین ها. بچه مون از درساش عقب می مونه!!!
مامان نگار
5 اسفند 92 10:35
راستی اون نقاشی دبلیو دبلیو آی ار خیلی خیلی باحال بود
مامان مهنا
6 اسفند 92 15:36
خخخخخخخخخخخخخخخخخ اولش ک گفتی آنه فک کردم پستو برای من نوشتی اخه همه برام اینو میگن ک آنه تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت و من هی اه میکشم
نازنین
8 اسفند 92 11:24
ای جانم دخترک موطلاییی قصه پرداز خدا حفظت کنه خوشگل دوست داشتنی
آیسان مامان ماهان
10 اسفند 92 10:29
ننه مهناااااااااااااااااااااا...گندت بزنه تو اینجا چیکار میکنی ،،بعدشم مگه مردم بیکارن بشینن برا تو و از تو بنویسن وقتی من هستم خخخخخخخخخخخخخخخخ
آیسان مامان ماهان
10 اسفند 92 10:30
عه وااااااااااااااااااااااا..مامان سونیا جونی و سونیا جونم سلاااااااااام..این آنه هواس برا آدم نمیزاره کههههههههههههههههه
آیسان مامان ماهان
10 اسفند 92 10:33
ای جااااااااااااااااااااااااانم مباااااارکه......خانومی میخوای نی نی بیااااااااااری . . شیرینی ما کو پسسسسسسسسسسسس؟؟؟؟
آیسان مامان ماهان
10 اسفند 92 10:34
دابلیوووووووهاتو برم سونیاااااا جونم،،میخواسی چیکار این دابلیوها روووووووووو
آیسان مامان ماهان
10 اسفند 92 10:35
مامانی منظور سونیا جونی اینه که زودتر بیار نی نی روو که تا مدرسه رفتن اون بزرگتر بشه و از گریه بیفته خخخخخخخخخخخخخآفرین سونیا جووووونی
مامان آوا
11 اسفند 92 22:00
خیلی زیبا وقشنگ هست متن ان شرلی از اون قشنگ تر ان شرلی کوچولوی خودمون سونیا خانم.
مامان بهار
28 اسفند 92 6:51
با خوبي ها و بدي ها، هرآنچه که بود؛ برگي ديگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ ديگري از درخت زمان بر زمين افتاد، سالي ديگر گذشت. روزهايتان بهاري و بهارتان جاودانه باد ...
مامان محیا(ارام جانم)
28 اسفند 92 10:49
وای چ دلم هوای بچگی کرد.مرسی ی عالمه