سونیا سونیا 14 سالگیت مبارک

همه زندگی من سونیا

الوعده وفا

1391/12/12 22:06
1,090 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به روی زیباتر از ماه دختر گلم حال و احوالت چطوره مامانی خوبی خوشی سلامتی. خوب جونم برات که همون طور که از قبل قرار گذاشته بودیم چهارشنبه عصر بریم برای خرید عید شما به وعده مون وفا کردیم چهارشنبه من بعد از اینکه از سرکار برگشتم خونه دیگه نخوابیدم چند تا کار کوچولوی خونه رو انجام دادم و بعدش زنگ زدم خونه عزیز جون که شما با عمه بیایید و باهم بریم برای خرید چون ناهار نخورده بود م یک کوچولو غذا آوردم و سفره رو پهن کردم شروع کردم که دوتا لقمه بخورم که شمابه سرعت برق  اومدید که زود بریم بیرون که من هنوز شروع نکرده بودم به خوردن شما تشریف اوردید. با یه عالم نازو اخم و ناراحتی  هرچی ازت پرسیدم چی شده هیچ جوابی ندادی و ناراحت بودی و بغ کرده بودی و هیچی نمیگفتی  من فکر کردم به خاطر اینکه دیدی سفره پهن هست فکر کردی خبری از خرید نیست  گفتم الان ناهار میخوریم و بعدش میریم بیا بشین ناها ر بخوریم بعد بریم.دیدم نه اوضاع خراب تر از این حرفهاست و خیلی ناراحت تر از چیزی که من فکرش رو میکردم هستی از عمه پرسیدم چی شده.  عمه گفت  که سرکار خانم فکر میکردند ما سرکوچه هستیم وزنگ زدیم که ایشون هم تشریف بیارند سرکوچه و از اونجا با هم بریم اما وقتی رسیدند سرکوچه و دیدند از ما خبری نیست و باید بیاند خونه از ترس اینکه مبادا ددر و خریدی در کار نباشه ناراحت شدن الهی قربون اون دل کوچولوت بشه مامان که چقدر غصه خورده بودی عزیز دلم . بعد از این که عمه گفت چرا ناراحتی هر چی بهت گفتم میریم عزیزم قول و قرارمون سرجاش هست بیا ناهار بخور تا بریم فقط یک گوشه وایستادی و ازجات جم نخوردی و یک کلمه حرف هم نزدی من که با این اوضاع دیدم نمیتونم غذا بخورم سفره رو جمع کردم گذاشتم کنار و گفتم باشه بریم که شما شروع کردی به این پا و اون پا کردن  و غرو لند و گفتی من نمیام .منم که خوب میدو نستم چیکار بکنم لباسهام رو که پوشیده بودم و آماده رفتن بودیم رو شروع کردم به در آوردن که یکدفعه بغضت ترکید و زدی زیر گریه حالا گریه نکن و کی گریه کن منم که دیدم نقشه ام گرفت بهت گفتم اگر ساکت بشی و گریه نکنی میریم خرید تازه کتابفروشی هم میریم برات کتاب هم میخریم که یکدفعه گل از گلت شکفت و گفتی(عجب معجزه ای میکنه جمله کتاب میخرم برات) مامان من رو آماده کن که بریم خرید. لباسهای خودتم بپوش تا بریم کتاب بخریم .بنده هم گفتم چشم امرشما متین سرکار خانم و خودم لباسم رو دوباره پوشیدم و زودی شما رو هم آماده کردم و راهی شدیم به سمت بازار. اولین مغازه ای که رفتیم برای خرید گفتی مامان پس کتاب چی شد. خوب بیا بریم کتاب بخریم دیگه (دختر انقدر اهل علم و کتاب و بافرهنگ به مامانش که نرفته) خلاصه باب میل شما یک پیراهن با ؛یک روسری توتوی ترک،یک ساپورت و دوجفت جوراب,یک بلوز و شلوار صورتی کم رنگ که رنگش رو هم خودت پسندکردی هم صورتی پرنگ داشت هم کم رنگ که شما گفتی کم رنگش رو میخوای. دوتا بلوز سفید ساده یقه پنج سانتی که پای ثابت خریدهامون هست ؛چند تکه هم لباس زیر,یک جفت کفش قرمز با پاشنه بلند که اونم خودت پسندیدی. چند تایی هم گل سر واز این قبیل اجناس. مابقی خریدهات رو هم موکل کردیم به بعد انشاالله اگر برای عید رفتیم قم اونجا برات میخرم. والبته یادم رفت بگم شش جلد هم کتاب شعر وقصه که شما خیلی بیشتر برداشته بودی که من یواشکی چند تاییش رو حذف کردم البته بعد از برگشتن به خونه شما فهمیدی و کلی گریه و زاری راه انداختی منم قول دادم دوباره بریم و برات چندتا دیگه ازجمله یکی از اون کتابها رو که تبلیغش پشت جلد کتابهایی که برات خردیم هست و میبینی میگی مامان این رو برام نخریدی . منم میگم باشه چند روز دیگه میریم میخریم. دلم میخواد یا بهت اصلا قول ندم یا اینکه هرقولی که دادم بهش عمل کنم اما مگر شما میگذاری عزیزکم .بعد از چهار ساعت گشت زدن با این گرونی سر سام آور همین چند تا تیکه رو که گفتم خریدیم  هنوز ساعت هشت و نیم نشده بود که یکدفعه گفتی مامان زود باش بریم خونه تاریک شده .شب شده موقع شام خوردن شده بریم خونه دیگه. باشنیدن این حرفها فهمیدم هم گرسنه شدی و هم خسته سریع رفتیم کفش فروشی شما کفش پسندیدی خریدیم و راه افتادیم و امدیم خونه . اینهم از خرید سونیا خانم حرفهام زیاد شد هرکس بخونه خسته میشه تا پست بعدی در پناه پروردگار عالمیان .

12/12/1391


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان تارا
12 اسفند 91 18:46
لباسهات مبارکت باشه سونیا خوشگلم

حالا دیگه سر دخملی رو کلاه میذاری مامانی فکر کردی متوجه نمیشه؟


ممنونم خاله جون سلامت باشید
بله میبینی بچه های این دوره و زمونه رو
نسیم-مامان آرتین
13 اسفند 91 9:07
مباکت باشه سونیا جون پس امسال عید به خوشتیپامون یه نفرم اضافه شده راستی مامان جون یه سوال تخصصی شما چی کار کردید که سونیا این همه به کتاب علاقه داری من هرکاری میکنم آرتین به کتاب علاقه پیدا نمیکنی حوصله کتاب خوندن نداری همین که کتاب دست من میبینی میاد ازم میگیره بعد سریع به عکساش نگاه میکنه وبعد میره سراغ شیطنتش موندم چی کارکنم کتاب خون بشه
رها مامان راستین
13 اسفند 91 10:32
مبارکت باشه سونیا خوشگلم آفرین به این سلیقه وانتخاب
مامان تاراو باربد
13 اسفند 91 12:14
مبارک باشه عزیز دلم ایشالا به شادی و خوشی بپوشی خوشم میاد که دخمر کتابخونی هستی هزار آفرین به تو
نسیم-مامان آرتین
13 اسفند 91 14:28
ممنون عزیزم خیلی مفید بود
یه سوال از چه سنی بچه ها مفهوم کتاب وشعر رو میفهمه ؟؟؟؟یا سونیا جون از کی به کتاب علاقه نشون داد


سونیا با کتاب بزرگ شده قبل تولد هر روز تو کتابخانه بوده از شش ماهگی عضو کتابخانه بوده وهر روز یک وعده شیرشو تو کتابخانه میخورد.هشت ماهگی لوح تقدیر کوچکترین عضو کتابخانه های عمومی رو گرفت از قبل تولد هم براش کتاب و شعر میخوندیم
مهمترین چیزی که در موقع خرید حتما باید براش بخریم کتابه و بهترین جایزه و هدیه ای که می گیره کتابه موقع خوابیدن هم همیشه براش کتاب میخونیم

مامان دخمل
13 اسفند 91 15:28
مبارک باشه خانومی


ممنونم خاله جون مرسی
✿✿الهه مامان روشا جون ✿✿
13 اسفند 91 16:03
قربونت برم سونیا جونم که انقده واسه خرید مشتاق بودی.البته مامانی والا ما هم که آدم بزرگیم واسه لباس نو ذوق و شوق داریم.
خریدات هم مبارک باشه به خوشی و سلامتی ایشالا.


خدا نکنه خاله انشاالله سالیان سال سایه ات روسر روشای عزیز باشه ممنونم خاله جون
مامان فرشته های آسمانی
13 اسفند 91 16:21
سلام
مبارک باشه سونیا خانم .همه مامانا اول برا بچه هاشون خرید میکنند وقتی خرید بچه ها تموم شد فکر میکننددیگه نگرانی ندارند واقعا که بچه ها خیلی عزیز هستندامیدوارم یال خوبی پیش رو داشته باشید


ممنونم خاله جون انشاالله شما هم سال خوبی داشته باشید
مامان آوا
13 اسفند 91 21:32
مبارک خانم گل


ممنونم خاله
مامان ماهان
14 اسفند 91 7:19
مبارک باشه عزیز دلم ایشالا به شادی و خوشی بپوشی.چقدر بامزه س که دنیای سونیا پر از کتابه.دوستت دارم کوچکترین عضو کتابخانه


ممنونم خاله جون محبت دارید
مامان علی خوشتیپ
14 اسفند 91 13:42
خصوصی عزیزم


مرسی اومدم پیشت
مامان متین
14 اسفند 91 16:14
لباسات مبارک خاله جون. به شادی بپوشی.
به به خوشبحالت که مامانی اینقدر برات کتاب خریده.


ممنونم خاله سلامت باشید
مامان محمد و ساقی
14 اسفند 91 22:32
سلام عزیزم
ممنونم که اومدی وبمون
خیلی خوشحالم که دوباره وبلاگتون رو راه انذاختی.هیچ وقت به حرف کسی توجه نکنید و به کارتون که با عشق دوسش دارید ادامه بدید.
و اما سونیا خانم باهوش خریدات مبارک باشه عزیزم
ایشا... به سلامتی ازشون استفاده کنی
مامانی خصوصی لطفا"



ممنونم از محبتتون همین کار رو میکنم
میام پیشتون



علامه كوچولو
15 اسفند 91 8:43
سلام عزيزم
ممنون از لطف و توجهتون
قربون اين عروسك ناز و خوشگلت كه اينقدر شيرين زبونه
خوش بحالت سونياجون كه خريدهات انجام شد ما هنو اول راهيم
مبارك باشه عسل خانوم

ممنونم شما محبت دارید خاله انشاالله شما هم به زودی همه خریدهای عیدتون رو انجام میدید وقت زیاده
مامان آرشيدا قند عسل
16 اسفند 91 8:20
لباسها و كتابها مباركت باشه عزيزم فداي تو كه اينهمه كتاب دوست داري


ممنونم خاله جون انشالله سالیان سال زنده باشید و سایه اتون بر سرارشیداجون باشه
راحله
16 اسفند 91 10:49
الهی فدات شم من خرید عیدت مبارک خانوم خانوووومااااااوای چقدر جالب بچه ای ندیدم اینقدر عاشق کتاب باشه آفرین


ممنونم خاله الهی 120 سال زنده باشی محبت دارید شما خاله
مامان یسنا
17 اسفند 91 11:39
مبارکت باشه سونیا خانم گل. چی میشی تو این لباسهایی که خودت انتخاب کردی یه تیکه ماه میشی


ممنونم خاله جون یسان جونم رو ببوسید
مامان آرین
17 اسفند 91 12:53
آفرین به سونیا خانم گل که عاشق کتابه.
مبارکت باشه عزیزم خریدهای عیدت.دست مامان هم درد نکنه .


ممنونم خاله جون خیلی محبت دارید
مامان دخترا
17 اسفند 91 13:52
خریدا مبارک!
سال تحویل یاد ما هم باشید مامان سونیا جون!


ممنونم خاله به رچشم حتما خاله جون شما هم ما رو فراموش نکنید