سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

سونیا سر به زیر شده

  شیرین تر از جانم عشقم نفسم عسلکم سلام مامانی خوبی نازنینم خوشگل خانم شیرین زبون امروز می خوام برات از زبون ریختنهات بگم از حرفای بزرگونه زدنت بگم تا وقتی بزرگ شدی و اینارو خوندی بدونی سونیا خانم کوچولو موچولو چه حرفهایی که نزده و چه کارهایی که انجام نداده خوب شرو ع میکنیم از کجا بگم خوب ازاینجا برات مینویسم به لطف خدا و زحمتهای زیاد بابایی با گرفتن یک وام بانکی موفق شدیم یک زمین بخریم و اگر لطف خدا شامل حال مون بشه میخواهیم وام مسکن مهر بگیرم و این زمین رو بسازیم برای گرفتن وام ابتدا باید بیست درصد کار یعنی تا مرحله شناژبندی ساختمان پیشرفت داشته باشه تا معرفی نامه برای وام بگیریم خوب شکر خدا انگار ما داریم موفق میشیم که این کار رو...
20 فروردين 1391

دومین بهار با سونیا

  با تاخیر چند روزه سلام خدمت جیگر مامان عید شما مبارک. توی این چند روز که برات مطلب نگذاشتم کارهای خیلی زیادی کردی که الان همه رو حضور ذهن ندارم تا برات تعریف کنم حالا به طور خلاصه هرچی رو یادم بیاد برات مینویسم از بیست و پنجم اسفند ماه نود روز جمعه شروع میکنیم ساعت هشت و نیم از خونه اومدیم بیرون تا برای ساعت نه ترمینال باشیم ساعت نه سوار اتوبوس شدیم و به طرف قم راه افتادیم شما اول ساکت بودی و سرو صدا و شیطونی نمی کردی اما بعد از اینکه یک ساعت خوابید ی و از خواب بیدار شدی یک کم خوراکی خوردی و چون همیشه توی ماشین حالت بد میشه دوبار حالت بد شد و بالا آوردی و همه لباسهای خودت و لباسهای مامانی رو و ساک لباست رو کثیف کردی و چون حالت بد ش...
5 فروردين 1391

سونیا واستفاده از کلمه لطفا

  سلام عزیزم فدات بشم گلم چند روزی به خاطر نداشتن نت برات مطلب نگذاشتم حالا میخوام برات از روزهای گذشته بگم یک هفته پیش یک شب متوجه یکسری دونه قرمز روی بالاتنه ات شدم که خیلی من رو نگران کرده بود اما خدا رو شکر فردای اون شب دونه ها محو شدند و دیگه هیچ اثری هم ازشون نیست که نیست و مامانی خیالش راحت شد که سونیا خانم بیماری خاصی نداره و شکر خدا خوبه .واما میخوام برات از کارهای روزهای گذشته بگم پریروز خونه عزیز جون واسه عمه گفتی که عمه بابام میخواد برام پیراهن بخره شلوار بخره بلوز بخره و... عمه جون ازت پرسید ه که سونیا مامان برات چی میخواد بخره شما هم گفتی که مامان میخواد برام یک روسری آبی بخره کفش بخره و چند تا چیز دیگه هم گفته بودی که...
22 اسفند 1390

نی نی ککل

  امروز میخوام برات از نی نی ککل حرف بزنم خوب حالا میگی نی نی ککل دیگه کیه خوب الان برات میگم عزیزدلم شما از ماه ششم تولدت به بعد یک دونه نی نی داری که لالا کرده و سرش هم کچل هست شما چون نی نی کچله بهش میگی نی نی ککل البته جدیدا بهش میگی داداش چون حالا تفاوت دختر و پسر رو میفهمی چون این عروسک مو نداره و کچل هست میگی داداش خلاصه اینکه این نی نی رو خیلی دوستش داری هر کجا که میخوای بری باید حتما نی نی رو باخودت ببری شبها موقع خواب اون رو میگیری تو بغلت و میخوابونیش و روز هم اون رو روی پاهات میگذاری و براش لالایی میخونی تا خوابش ببره موقع غذا خوردن هم حتما باید نی نی باشه تا بهش غذا بدی البته میدونی عروسکه و غذا نمیخوره غذارو میگیری جلو...
11 اسفند 1390

مامان بخواب صبح میخوام برم سر کار

  خوب بعد از دو روز تاخیر بازم سلام به نازگل خوبی خوشی چیکار میکنی، خوب معلومه شیطونی و شیطونی و شیطونی بله شیطونی کردن هم خودش یک هنر، مامان شما توی این زمینه بسیار هنر مند تشریف دارید. مامان چند روزی هست خیلی اذیت میکنی شاید هم من طاقتم کم شده ،خانم گل عیب نداره مامان اگر هم یک دقیقه ساکت بشی من دلم برای شیطونیهات تنگ میشه عزیزم البته که شما خیلی خانم تشریف دارید و در کارهای خونه هم به مامان کمک میکنی مثلا موقع آوردن سفره کمک مامان همه چی میاری و سر سفره میگذاری و موقع جمع کردنش هم تند تند همه رو جمع میکنی و میگی یاعلی و ازجات بلند میشی و کمک مامان وسایل رو میاری توی آشپزخونه تازه غذا هنوز تموم نشده و نصفه کاره است دستمال سفره رو ب...
8 اسفند 1390

موفقیت در ترک پستونک

  سلام خانمی خوبی عزیزم مامانی نمیدونم باید به شما تبریک بگم یا به خودم چون در طی سه روزی که شما با گریه و غرولند و ناراحتی سپری کردی در حال ترک کردن پستونک بودی و خوشبختانه ظرف این مدت کوتاه پستونک رو ترک کردی خیلی خوشحالم از اینکه اراده قویی داری مامان، مثل ترک کردن شیر اون موقع هم ظرف مدت یک هفته شما از شیر گرفته شدی و خوشبختانه الان هم پستونک ازت گرفته شد. خوشحالم که پستونک رو ترک کردی چون خیلی برات مضر بود مامانی دیشب مثل یک خانم البته بعد از اذیتهای یکی دو ساعته و خوندن چند تا کتاب شعر و بازی کردن، بالاخره خودت در حال بازی کردن به خواب رفتی و من بعد از اینکه خوابیدی بلندت کردم و سرجای خودت گذاشتمت عزیزم و تا صبح هم اصلا بلند ن...
5 اسفند 1390

حالا یک دست و هورای بلند

  آن برو رویست یا نور است یا قرص قمر آن لب لعل است یا جانست یا تنگ شکر طاق ابرویست یا محراب دل یا ماه نو نرگس شهلاست یا چشم است یا بادام تر آن قد و بالاست یا سرو سهی یا شاخ گل و آن سر زلفست کرده عٰالمی زیر و زبر چون کنم وصف سراپای تو را ای بینظیر چون سراپای تو میسازد مرا بی‌پا و سر بی‌تأمل میکشی چه بی‌زبان چه بیگناه بی تکلف میبری، چه دل، چه دین، چه جان، چه سر خوش نداری طور هر طرزی که آیم پیش تو اینچنین بودست طرز عشق یا طور دگر دل کند جان تا تماشایش کند، لیکن چه سود میرود چون از تماشایش دل از جان بیشتر...
2 اسفند 1390

دوست دارم یه عالمه

  .سلام مامانی نمیدونم الان چند سالته و کجایی که داری این خاطرات رو میخونی نمیدونم من زنده هستم و کنارتم یا توی این دنیا و کنار شما نیستم اما این رو بدون که شما هر اندازه و هر زمان و هر جایی که باشی در قلب من جاداری و برای مامان تک تکی عزیز دلم قربونت بشم من الهی این و بدون که عشقمی خیلی دوست دارم خودمم نمیدونم چرا اما گاهی اوقات دلم میخواد گازت بزنم و بخورمت وقتی حرف میزنی یک جور عزیز و نازی وقتی شیطونی میکنی یک مدل هستی و وقتی مثل یک فرشته معصوم میخوابی یک نوع دیگه عزیز دلم و من شما که خواب هستی گاهی بالای سرت میشینم و نگاهت می کنم و گاهی دائم بوست میکنم اما سیر نمیشم که نمیشم اما چون میترسم بیدار بشی دست از سرت بر میدارم و م...
27 بهمن 1390

سونیا و پستونک

سونیا وپستونک   دختر خوبم میوه عمرم سونیای عزیزم سلام جونم برات بگه که شما خیلی شیطون تشریف دارید و خیلی هم زبون میریزی بعضی وقتها که خیلی شیطونی میکنی من میگم بابایی سونیا رو بگذار توی کوچه هاپو ببردش شما هم چند روز که برف اومده و کوچه ها پر برفه به بهانه رفتن توی کوچه کاپشنت رو میاری میگی مامان بپوشون بهم وقتی که کاپشنت رو تنت کردم میگی بابا سونیا شیطونی میکنه بگذارش توی کوچه هاپو ببردش چون که همش بهونه میگیری و عاشق ددر رفتنی دختر ددری من از وقتی که ازشیر گرفتمت و دیگه شیر نمیخوری خیلی بد میخوابی شبها انقدر اذیت میکنی و بهونه میگیری تا ساعت داوازده یک به زور میخوابی(وچون دیر میخوابی صبح که مامان میخواد بره سر کار باید ...
21 بهمن 1390