سونیا و پستونک

سونیا وپستونک

دختر خوبم میوه عمرم سونیای عزیزم سلام جونم برات بگه که شما خیلی شیطون تشریف دارید و خیلی هم زبون میریزی بعضی وقتها که خیلی شیطونی میکنی من میگم بابایی سونیا رو بگذار توی کوچه هاپو ببردش شما هم چند روز که برف اومده و کوچه ها پر برفه به بهانه رفتن توی کوچه کاپشنت رو میاری میگی مامان بپوشون بهم وقتی که کاپشنت رو تنت کردم میگی بابا سونیا شیطونی میکنه بگذارش توی کوچه هاپو ببردش چون که همش بهونه میگیری و عاشق ددر رفتنی دختر ددری من از وقتی که ازشیر گرفتمت و دیگه شیر نمیخوری خیلی بد میخوابی شبها انقدر اذیت میکنی و بهونه میگیری تا ساعت داوازده یک به زور میخوابی(وچون دیر میخوابی صبح که مامان میخواد بره سر کار باید به زور بیدارت بکنه و لباست رو بهت بپوشونه تا بری خونه عزیز جون و این شده یک مشکل تازه به زورم که بیدارت میکنم اون روز تا چند ساعتی بد اخلاقی و حسابی عمه و عزیز جون رو اذیت میکنی) و بد جوری هم به پستونک عادت کردی و تا پستونک نباشه نمیخوابی تا چند وقت پیش درد سر از شیر گرفتنت رو داشتم حالا مشکل دارم با از پستونک گرفتنت نمیدونم چطوری از پستونک بگیرمت عزیز دلم دائم میخوای راه بری و پستونک بخوری شب تا صبحم که توی دهانت هست و تا از دهانت میارمش بیرون بیدار میشی و مجبورم دوباره بهت بدمش بخوری تا بخوابی البته این هم میگذره و چند وقت دیگه انشاالله از دست پستونک خوردن شما هم خلاص میشیم فقط باید یک کمی شما با مامان همکاری کنی تا همه چی به خوبی و خوشی حل بشه نفسم راستی یک خبر خوب برات دارم مامان جونی خاله نرگس در شب شانزدهم بهمن ماه یه دونه دخمل کوچولوی نازنازی به دنیا آوره اسمش رو گذاشتند زهرا زهراخانم از شما دختر خاله گلش یک سال و ده ماه و شش روز کوچک تر هست زهرا خانم فقط دو کیلو پانصد گرم وزن داره و چهل و هفت سانتیمتر هم قدشه وای خیلی کوچولو مامانی البته ما هنوز ندیدیمش چون راهمون دوره و مامان هنوز نتونسته مرخصی بگیره تا بریم شهر خاله اینا و بتونیم نی نی خوشگل خاله رو ببینیم تا چند روز دیگه حتما اینکار رو میکنیم و میریم پیششون تا شما دختر خاله ناز نازی کوچولو موچولوت رو ببینی جیگرم فعلا مامانی کار داره تا بعد برات بنویسم خانمم .

21/11/1390