سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

سلام سلام صد تا سلام

  سلام سلام صد تا سلام به خوشگل مامان سلام فدات بشم من که الان داری چشم چشم دو ابرو رو میخونی امروز یکم میپردازیم به مورد علاقه های شما و کمی هم دایره لغاتت در کل خیلی خوب حرف میزنی زیاد توی حرف زدن مشکل نداری و خیلی از کلمات رو درست بیان میکنی مثلا کلمه قسطنطنیه رو کامل و درست میگی اسامی کشورها و پایتخت هاشون رو اکثرا درست میگی ولی برخی از کلمات رو هم به زبون خودت میگی که چند تاش رو برات میگم:   تبزیون:تلویزیون   پورتالاخ:پرتقال   راهنده:راننده   ککل:کچل   نیوکرک:نیویورک   قوربابه:قورباغه   الان دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه که برات...
14 بهمن 1390

درد دل با دختر گلم

  سلام به دخملی مامان قربونت بشم من مامانی چند روزی بود که برات هیچی ننوشته بودم آخه سرعت اینترنت خیلی پایین هست و نمیشه هیچ مطلبی رو ارسال کرد نمیدونم از کجا شروع کنم بگم خوشگل من از شیطونیهات بگم از شیرین کاریهات یا حرف زدنت جیگر من خوب از شیطونیهات میگم که بدونی کوچولو بودی چیکارا که نمیکردی چند شب پیش اسباب بازیهات رو آورده بودی و داشتی با هاشون بازی میکردی یه دونه توپ کوچولو توی اونها بود که افتاد و رفت زیر پارتیشن من که داشتم توی آشپز خونه شام میپختم بابا هم رومبل خوابش برده بود شما توپت که میره زیر پارتیشن سرت رو برده بودی زیر پارتیشن و داشتی میرفتی اون زیر که توپ رو در بیاری که اون زیر گیر میفتی من نمیدونم چطوری سرت رو اون ز...
10 بهمن 1390

شب بیست و هشتم صفر

خوشگل مامان برای بیست و هشتم صفر که شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام ورحلت حضرت محمد هست عزیزجون نذر حلیم دارند و هر سال حلیم میپزند امسال هم طبق برنامه هر سال برنامه نذری پزون داشتند به همین خاطر مامانی مرخصی گرفت و شنبه رو سر کار نرفت و ما از صبح به همراه بابایی رفتیم خونه بابا بزرگ اینا که کمک کنیم برای پختن حلیم شما که عاشق این هستی که همیشه خونه عزیز جون باشی و مامان بابا هم باشند پیشت خیلی خوشحال بودی و ذوق میکردی و خیلی بهت خوش گذشت هرچی دلت خواست ورجه ورجه کردی بازی کردی توی دیگ نشستی توی تشت نشستی زبون ریختی واسه همه خلاصه اینکه کم نذاشتی و حسابی از همه دلبری کردی مخصوصا با حرف زدنت وقتی که حلیم آماده شده و آورند (شما هم که عشق حلی...
4 بهمن 1390

یک شب خوب

  شب اربعین یکی از اقوام مراسم حلیم پزون داشتند طبق معمول هر سال. ما هم دعوت داشتیم مثل سالهای گذشته ما همراه بابا بزرگ و عزیزجون وعموجون و عمه جون رفتیم اونجا و شما با نوه ها حاجی که رفته بودیم خونشون حلیم پزون دوست شده بودی و حسابی بازی کردی وزبون ریختی خیلی بهت خوش گذشت حلیم هم همزدی منم حلیم هم زدم ونیت کردم که خدا به شما سلامتی بده و همیشه شاد و خوشحال باشی و سرحال باشی اونقدر اونجا بازی و ورجه ورجه کردی که وقتی اومدیم خونه به محض اینکه گذاشتمت توی رختخوابت خوابیدی و تا صبح هم یکبار بیشتر بلند نشدی عزیزم قربونت برم دختر گلم زیاد وقت نوشتن ندارم تاپست بعدی خدانگهدارت باشه    27/10/1390 ...
27 دی 1390

از شیر گرفتن سونیا

دختر خوشگل مامان یک سال و نه ماهگیت که تموم شد چون شما خیلی وابسته به شیر مامان هستی و غذا نمیخوری و دائم میخوای شیر بخوری مامانی به خطر اینکه شما غذا بخوری و لاغر ضعیف نشی تصمیم گرفت که شما خانم گل رو از شیر بگیره تا مجبور بشی غذا بخوری و برای از شیر گرفتن شما همه با مامانی همکاری کردند تا اینکه داریم موفق میشیم که شما شیر نخوری برای این کار دو روز شما رو گذاشتیم خونه عزیز موندی و خونه نیومدی وای مامانی توی اون دو روزچه حالی داشتم داشتم میمردم واسه اینکه یک لحظه ببینمت داشتم از دوری شما دق میکردم به همین خاطر بعد دوروز عمه جون شما رو آورد یک ساعت خونه شما که با مامانی قهرکرده بودی و به مامان اولش محل نمی گذاشتی و یک عروسک داری که بهش میگی...
9 دی 1390

حرف زدن سونیای من

دختر گلم دیگه داری کم کم جمله ساختن با کلمات رو هم یاد میگیری و همه حرفات رو سعی میکنی به صورت جمله کامل بیان کنی و منطورت رو کامل برسونی خیلی هم کلمات رو سفت وسخت به زبون میاری البته بعضی از کلمات رو خیلی با نمک ادا میکنی مثلا کارتون پت و مت رو میگی( پدونت ) دائم هم که یا میخوای کارتون بره ناقلا رو ببینی یا اینکه مامان کتاب بخونه برات البته همه شعرهای کتاب هات رو ر و هم به اسم یاد گرفتی و میاری میگی مامان بخون برام مثلا میگی مامان زنبور طلایی بخونم یعنی شعر زنبور طلایی رو بخون برام منم برات میخونم یا بابایی برات میخونه .یکی از شعر هایی رو کی خیلی دوست داری شعر روز های هفته است البته شما این شعر رو به اسم آبی میشناسی و کتابت رو میاری و میگ...
9 دی 1390

سونیای خوشگلم عشق مامانی

دختر گلم در تاریخ 1389/1/9 در ساعت 4:20 عصرروز دوشنبه چشمهای قشنگش رو به این دنیا باز کرد و با اومدنش شادی و گرما و حرارت رو به همراه آورداز این تاریخ مامانی تصمیم گرفت خاطرات دخترگلش رو اینجا ثبت کنه تا وقتی بزرگ شد اونها رو بهش تقدیم کنه تا دخمل مامان روزهایی رو که به خاطر نمیاره بدونه که چیکارا میکرده و چه اتفاقاتی براش افتاده .تقدیم به سونیای عزیزم .مامان و بابا عاشقت هستند و خیلی دوست دارند بهترینها رو برات ارزو میکنم عزیز دلم . شروع  کاروبلاگت در تاریخ 8/10/1390 ...
8 دی 1390

خرابکاریهای سونیا جونی

دخملی مامان قربونت برم که روز به روز خانم تر و شیرین تر میشی و البته و صد البته که شیطونیها و خرابکاری هات هم بیشتر میشه دیشب یه دست گل به آب دادی و بابایی رو انداختی توی زحمت خوب حتما دوست داری بدونی این دست گلت چی بود نه خانم خانما خوب الان برات میگم جیگرم شما طبق معمول تشریف برده بودید بالای مبل البته همیشه جای مخصوص شما روی دسته های مبله اونجامیاستید و دستای خوشگلتوتن رو هم به هیچ کجا نمیگیرد وواسه مامانی و بابایی هنر نمایی میکنید دیشب هم همین کار رو میکردید که یک مرتبه چشم تون میافته به شیشه شربت بعد اون رو برمیدارید و بااون دستهای کوچولوتون درش رو باز میکنید و سرازیرش میکنید روی مبل بابایی هم از دست شما ناراحت شد و گفت چرا این کار رو...
12 آذر 1390

دختر با هوش

چند وقتی هست که دختر گلم همش یک کتاب میگیره دستش و میاره تامامان بخونه براش و با اون حرف زدن قشنگش میگه مامان بوتاب بوخونم(کتاب بخونم) من هر جا میرم اونم میاد دنبالم و کتاب رو میده بهم تا براش بخونم البته بیشتر تصاویرش رو نگاه میکنه و تا من میام بخونم نصفه صفحه رو نخونده ورق میزنه و میره صفحه بعد و میگه مامان بوخونم انقدر این کار رو تکرار کرده که عادت کرده بهش تا اینکه چند شب پیش ساعت سه نیمه شب بلند شده توی خواب و بیدار چشمهای خوشگلش رو میماله و میگه مامان بوتاب بو خونم منم گرفتمش توی بغلم و شیرش دادم تا خوابش برد صبح تا از خواب بیدار میشه سریع میره طرف کتاب دفتر و اونها رو میاره و یا میخواد نقاشی بکشه (البته فقط خط خطی میکنه)یا میخواد کت...
4 آذر 1390