سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

روزهای اخیر با دردونه

1391/12/5 7:07
578 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام عزیز دلم خوبی مامانی ببخشید اگر دیر به دیر خاطراتت رو مینویسم .حالا امروز میخوام برات از شیرین زبونیهات و شیطنتهات بگم عزیزم گاهی اوقات انقدر ناز حرف میزنی که میخوام خودمو فدات کنم بغلعسل خانم مثلا چند روزی هست که سر سفره موقع غدا خوردن درفشانی میکنی و میگی مامان دستت درد نکنه مننون(ممنون) و بعدشم میگی خدایا شکرت. مامانی نمیدونی وقتی میگی خدایا شکرت همه دنیا رو بهم میدن وافتخار میکنم که که همچین دختری دارم واما کارهای دیگه اینکه یاد گرفتی دائم میری در یخچال رو باز میکنی و آب میاری و به جای خوردن میز و مبل و فرشهای بیچاره رو سیراب میکنی و غذا و میوه هم هرچی توی طبقات پائین باشه که دستت برسه برمیداری میاری یک کوچولو میخوری و بقیه رو هم توی خونه پخش میکنی البته اینم بگم اینقدر خانم هستی که وقتی میوه بر میداری اول میاری میگی مامان برام بشور من بخورم منم برات میشورم تا بخوری و اندر احوالات روزه داری که شما خانم وقتی غذا میخوری عادت داری دهن مامان هم غذا بگذاری باقاشق و این چند روزه وقتی بهت میگم مامان من نمیخورم روزه هستم ناراحت میشی و غصه میخوری دل شکستهالبته روز اول ماه رمضان خیلی این کار رو انجام میدادی و انگاری یواش یواش داره دستت میاد که به جز شما همه توی ماه رمضان روزه هستند مامان و بابا و عزیزو عمه و عمو وبابا بزرگ همه روزه هستند وشما نمیتونی بهشون غذا بدی و خودتم که میگی روزه هستم میگم مامان روزه ای میگی اره میگم سونیا پس چرا غذا میخوری میگی خوب روزه هستم دیگه بعضی وقتا هم بهت میگم مامانی روزه ای امروز میگی نمیدونم. سحرهاهم بلند نمیشی پارسال چند شب اول ماه رمضان رو که من و بابایی بلند میشدیم برای خوردن سحری بلند میشدی و خوابت سبک تر بود و چون اون موقع شیر هم میخوردی بیشتر به من وابسته بود تا من از جام بلند می شدم و تکون میخوردم شما هم بلند می شدی اما امسال بلند نمیشی هم دوست دارم که بیایی سر سفره سحری و از فیض این ماه عزیز بهر ه ببری و صد البته سفره با وجود دختر لذت بیشتری برای مامان و بابا داره و از طرفی میترسم اگر بلند بشی دیگر بعد از اذان نخوابی و نگذاری مامانی هم بخوابه خوابو در این صورت دیگه صبح خسته و داغون میرم سر کار و نمیتونم کار بکنم. و از کارهای دیگه اینکه به راحتی در سالن رو باز میکنی و میری توی حیاط در حیاط ما هم که همیشه بازه و چون با صاحبخونه حیاطمون مشترک هست نمیتونیم در حیاط رو ببنیدیم میترسم بری توی کوچه یک بلایی سرت بیاد اما مگر شما حرف گوش میکنی عشق ددر هستی و اگر بیست و چهار ساعت هم بری بیرون از خونه سیر نمیشی منم که نصف روز میرم سر کار نصف روزم که به کارهای خونه میرسم دیگه وقتی برای بیرون بردن شما ندارم و شما از این لحاظ اذیت میشی بهر حال ببخشید مامانی سعی میکنم که جبران کنم. و از مورد علاقه هات برات بگم که کارتن پت و مت هست و همیشه هم جدیدش رو میخوای و تکراری ها رو دو ست نداری و اگر تکراری باشه میگی نخواستیم این رو بزن بره بعدی رو بزن ببینم مامان. به کتاب شعر هم علاقه زیادی داری و شبها حتما باید برات کتاب بخونم تا بخوابی(البته نزدیک به بیست و پنج تا شعر رو الان از حفظی و میخونی مخصوصا وقتی تنهایی و حوصله داری یک شعر طولانی رو هم از اول تا اخرش میخونی جدیداً هم یاد گرفتی کتاب رو میاری میگیری بغلت بعد شروع میکنی شعر رو خوندن هر جاش رو که یادت میره کتاب رو باز میکنی روی کتاب نگاه میکنی دقیقا مثل افرادی که سواد دارند دوباره کتاب رو میبندی و میگی از حفظ بخونم و شروع میکنی دوباره خوندن تا وقتی دوباره یادت بره وگیر بکنی ودوباره کتاب رو باز میکنی و نگاهش میکنی و بعد میبندی و شروع میکنی به خوندن ادامه کتاب ) اول صبح هم که بیدار میشی میگی مامان برام کتاب بخون و جمله دیگه هم اینکه مامان موهام رو درست کن سریع هم میری از جلوی میز آرایش شونه ات رو میاری و می شینی جلوی من تا موهات رو شونه کنم و من عاشق این کار هستم تا گیسوان طلات رو بگیرم توی دستم بهشون شونه بزنم و همینطور این آبشار طلایی جلوی چشام موج بزنه و ساعتها طول بکشه و این لذت ازم گرفته نشه واقعا این لحظات رو دوست دارم واز خدا مهربون میخوام که این لذت رو هیچ وقت ازم نگیره خوب خیلی حرف زدم مامانهای عزیز هم که میخوان این پست رو بخونند حوصله اشون سر میره همگی ببخشید اگر طولانی شد .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ماهان
3 اسفند 91 7:47
سلام.چقدر خوشحال شدم که دوباره وبتون رو دیدم.توی گوگل سرچ کردم پیداتون کردم.
خدا سونیا جون رو براون حفط کنه.
میخواستم توی اون پست آب نخد نطر بذارم نشد.
ما الان جنوبیم و من اولین بار اینجا این غذا رو دیدم.فکر نمیکردم توش آرد هم هست.
خوردم ولی تا حالا خودم درست نکردم.


ممنونم مهربون منم خوشحالم که بعد از اومدن مجدد در اولین لحظات نظر شما رو دیدم
مامان علي خوشتيپ
4 اسفند 91 2:05
سلام مامان سونياي عزيز...خيلي خوشحال شدم پيامتونو ديدم و خيلي خوشحال تر شدم برگشتين
ميام همه پستاتونو ميخونم و نظر ميذارم سر فرصت...
اميدوارم وب سونيا جان پابرجا و اميدوارم روابطمون هميشه دوستانه و در نهايت آرامش و بدور هر گونه سوء تفاهمي باشه


ممنونم عزیزم از محببتتون انشاالله که همینطور باشه
مامان مهربان فاطمه
4 اسفند 91 20:34
سلام٠٠٠٠پس كجا رفته بودي؟دلمو غم گر فته بود٠٠٠٠خداروشكر كه اومدي٠٠٠٠شكر٠٠٠٠سونياي گلم رو ببوس


ببخشید خانمی درست شد قربون اون دلتون که زودی غمگین میشه عزیزم فاطمه جون رو ببوسید از طرف ما
مامان نوژا
5 اسفند 91 8:48
سلام شما به یه مهمونی دعوت شدین لطفا به وبلاگم سر بزنید


چشم اومدیم پیشتون
نسیم-مامان آرتین
5 اسفند 91 10:04
آخ جون چه خوب بازم اومدید دلمون براتون تنگ شده بود


مرسی دیگه پیشتون میمونیم که دلتون تنگ نشه