سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

گل و تـــرانه و لبــخنــد می رســــد از راه

سلام و صد سلام گرم توی این هوای سرد زمستون .به روی همچون ماهت گل دختر قند عسلم . خوبی انشالله گل دخترم .هوا دوباره یک هفته ای هست که حسابی سرد شده و دو بار توی چند روز گذشته برف باریده اما چون یک ماهی هوا گرم شده بود زمین گرم بود برفها به سرعت آب شدند روی زمین نموندند .با اینکه ننه سرما عقب گرد کرده و باز اومده به خونه ها . اما بهار خانم هم  بیکار ننشسته و کارخودش رو میکنه درختها همه برگ باز کردند و زمین سبز و زیبا شده و بوی عید و صدای قدمهای عمو نورز همه جا رو گرفته . و اما شما توی این روزها دائم درحال جست و خیز و ورجه و وورجه هستی کاملا شاد و سرحال و منتظر اومدن بهاری و هر بار که ازخونه میریم بیرون همه توجهت به نشونه های ب...
25 اسفند 1392

کیف و کفش قرمز

سلام و صد تا سلام گرم  به روی همچون ماه گل دخترم خوبی انشالله نازنینم. خوب از حال و هوای این روزهات برات بگم که بوی بهار و عید و خرید سال نو حسابی سر ذوقت آورده و حسابی خوشحال و ذوق زده ای یک بخش از خرید هات رو انجام دادم اما هنوز کامل نشده و چند تا تیکه ای مونده که برات بخرم و با این گرونی بازار نمیدونم بشه یا نه . امیدوارم که بتونم برات اون چند تا تیکه جا مونده رو هم بخرم تا شادیت کامل بشه عزیز دلم.هفته گذشته رفتیم خرید و برای شما یک پیراهن و ساپورت   و یکدست لباس راحتی برای توی خونه خریدیم اما برای زیر پیراهنت باید یک بلوز بخرم تا باهاش ست بشه چون پیراهنت خیلی لخته و بهار هم که اینجا هوا سرده و  با یک پیراهن سرما...
15 اسفند 1392

47 ماه شیدایی

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود که بیندازیش به گردن دخترت دختر که داشته باشی گاهی دلت می لرزد از فکر اینکه روزی بر شانه مردی دی...
9 اسفند 1392

این روزهای دخترکم

آنه ! تكرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت   وقتي روشني چشمهايت   در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود   با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم كودكيت   از تنهايي معصومانه دستهايت   آيا مي داني كه در هجوم دردها و غم هايت   و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت   حقيقت زلالي درياچه نقره اي نهفته بود؟   آنه ! اكنون آمده ام تا دستهايت را   به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري   در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي و اينك آنه شكفتن و سبز شدن در انتظار توست... در ان...
30 بهمن 1392

قلبم را نلرزان دختر

سلام و صد تا سلام گرم  به روی زیبا تر از ماه گل دختر قندعسلم خوبی عزیز دلم .بازم دیر اومدم شرمنده اما چه میشه کرد کارم زیاده و وقت کم . جونم برات بگه که دیروز ظهر از خونه زدیم بیرون به قصد رفتن سر کار البته باید اول شما رو میگذاشتم خونه عزیز جون و بعدش خودم میرفتم سر کار. ده دقیقه ای رفته بودیم که شما دستت رو به زور از دست من بیرون آوردی و شروع کردی به دویدن و هرچی من صدات زدم و ازت خواستم تنهایی ندویی یا حداقل آرو م تر بری تا منم بهت برسم گوشت بدهکار نبود که نبود تا اینکه بلاخره بعد از کلی صدا زدن وایستادی.   منم میخواستم سر راه برم مغازه و یک وسیله ای که خریدنش برام خیلی ضروری بود رو بخرم  بعد از اینکه کلی صد...
20 بهمن 1392

پرستار کوچولو

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی انشالله نازنین مه جبینم .     ببخشید که بازم دیر اومدم تا برات بنویسم امروز دقیقا دو هفته ای هست که بیمارم و حالم خوب نیست و این بیماری قصد بیرون رفتن از تن من رو نداره و خیلی کسل و بیحالم کرده    و متاسفانه نتونستم بیام از کارها و حرفهای قشنگت بنویسم . خوب حالا بریم سر اصل مطلب که بر میگرده به دیروز پنجشنبه که طی یک تصمیم ناگهانی من تصمیم گرفتم که پنجشنبه صبح شما رو با خودم ببرم سرکار.  ماجرا از اینجا شروع شد که چهار شنبه شب که خونه عزیز جون بودی زنگ زدی و گفتی میخوای بیای خونه در حالی که ظهرش که بردمت خونه عزیز ازت قول گرفتم که شب رو ا...
11 بهمن 1392

بزرگ شو اما مهربان بمان

سلام و صد تا سلام گرم به روی همچون ماهت نازنینم خوبی انشالله دلبندم. بازم عذر خواهی بابت دیر نوشتن و اینکه خیلی از حرفها و کاراهات رو یادم رفته اما هر چیزی رو که در ذهنم باقی مونده باشه رو سعی میکنم برات بنویسم موقعیتهای مختلفی رو که از کارهات یادم بیاد رو برات ثبت میکنم عزیزم. صبح زود هست و داریم با هم توی خیابون میریم تا شما رو بگذارم خونه عزیز جون و خودم هم برم سرکار هنوز خورشید خانم طلوع نکرده و ماه هنوز اون ته ته های آسمونه و داره میره که خورشید خانم بیاد سونیا: مامان مگه الان صبح نیست مامان: چرا عزیزم الان صبح شده و من دارم شما رو میبرم خونه عزیز جون بگذارم و خودم برم سر کار سونیا: پس چرا هنوز ماه توی آسمونه...
1 بهمن 1392

تبریک میلام محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و امام جعفر صادق علیه السلام

  عرش و فرش و ملک و آدمی و کوه و در و دشت و یم و قطره مهر و مه و سیاره و منظومه ی شمسی و کرات و همه افلاک الی این کره ی خاک ز برگ و بر و ریگ و حجر و شاخه و نخل و ثمر و بام و در و مرد و زن و پیر و جوان ابیض و اسود همه گویند درود و صلوات از طرف ذات خداوند تبارک و تعالی و همه عالم خلقت به خصال و به کمال به جلال و به جمال قد و بالای محمد که خداوند و ملایک همه گویند درودش همه خوانند ثنایش همه مشتاق لقایش همه عالم به فدایش همه مرهون عطایش که خدا خلق نموده است به یمن گل رویش فلک و لوح و قلم را ملک و جن و بشر را همه ارض و سما را. شب شوق و شب وجد و شب شور و شب پیدایش نور و شب تکرار تجلای رسولان الهی رسد از ارض و سما و ملک و حور و گو...
29 دی 1392

خنده ات از ته دل

سلام وصد سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی انشالله نازنینم و ا ما بریم سر اصل مطلب که ماجرای این پست باشه جریان بر میگرده به ظهر روز پنجشنبه گذشته که من موقع برگشت از سر کار اومدم خونه عزیز جون دنبال شما تا با هم برگردیم خونه خودمون. به خونه عزیز جون که رسیدم دیدم شما درای گریه میکنی و جیغ و فریادت به راهه و من هرچی باهات حرف زدم و ازت پرسیدم که چی شده و برای چی داری گریه می کنی جواب من رو ندادی و همینطور گریه میکردی. تا اینکه از عزیزجون سوال کردم که چی شده و شما برای چی داری گریه میکنی که عزیز جون گفت که شما قبل از اینکه من برسم به خونه عزیز جون زنگ زده بودی به بابایی و داشتی باهاش حرف میزدی، مثل اینکه بابایی س...
22 دی 1392