سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

82 ماهگی دلبرکم

1395/11/9 16:34
438 بازدید
اشتراک گذاری

دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست

مرا شاد میکند و لبخند را به دنیایم هدیه میکند

حتی این روزها گاهی پرواز میکنم

من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم 

سلام و صد تا سلام گرم توی این روز برفی سرد به دخترک برگ گلم خوبی انشالله جان مادر .بازم تاخیر و معذرت خواهی از خانم کوچولوی من .خوب بریم سر اصل مطلب .این روزها سخت مشغول درس و مدرسه و علم آموزی هستی دخترکم خدا رو شکر که تا به اینجادر ارزشیابی تحصیلی  هر هفته کلیه درسهات رو خیلی خوب گرفتی همچنین انظباط هات رو به جز هفته چهارم آذر که انظباطت خیلی خوب نبود وبه غیر از این یک مورد  ارزشیابی هفتگیت از ابتدای سال تا به اینجا همه خیلی خوب بوده و مشکلی نداشتی توشون معلمتون هم دیگه ازت  راضیه چون شکر خدا هم از روی درس سرکلاس میخونی و هم به درسهایی که ازت می پرسه جواب میدی توی خونه هم که خودم ازت میپرسم فرایند پیشرفتت کاملا رضایت بخشه و درحد کتاب هرچی رو معلمتون یاد میده کاملا مسلط هستی و معمولا با توجه به سی دی و کلیپهایی که میبینی چیزی فراتر از کتاب رو بلدی و توی درسهات مشکلی نداری فقط طبق معمول همیشه از نوشتن خوشت نمیاد و باهاش میونه ای نداری و همیشه موقع نوشتن ناراضی هستی و با هزار نق و نوق و غرولند و چندین ساعت وقت گذاشتن تکالیفت رو انجام میدی البته الان به نسبت اول سال تکالیفتون خیلی کمتر هست و معلمتون زیاد نوشتنی بهتون نمیگه و این مسئله باعث شادی و رضایت شما هست و منم نفس راحتی میکشم و نگرانی بابت کم کاری شما ندارم .واما هوای این دوروزه حسابی سرو زمستونیه دیروز از صبح تا شب برف می بارید و شب بارش برف تموم شد و امروز دوباره از ظهر تاحالا داره برف میباره خدا رو شکر .دیروز شما رفتی توی حیاط و یک کم برف بازی کردی اما بدجوری سر خوردی و زمین خوردی و اومدی تو و دیگه نرفتی بازی کنی فقط خدا رو شکر که مشکلی برات پیش نیومد فقط یک ده دقیقه ای گریه کردی و بعدش آروم شدی .به بهانه باریدن برف دلت نمیخواست امروز بری مدرسه و دائم پیگیر اخبار بودی امروز رو تعطیل اعلام بکنند که نکردند و مجبور شدی صبح بری مدرسه .الان داره برف خیلی شدیدی میباره و من سرکارم و شما خونه هستید و در این ساعت ازتون خبری ندارم که در چه حال هستید ولی احتمال زیاد الان خوابید .چون هر روز ظهر که از مدرسه میای خونه یک ساعتی رو صرف ناهار و بازی میکنی و بعدشم میخوابی حسابی سه چهار ساعت تا غروب و بعد بلند میشی بازم بازی و تلوزیون تا ساعت هفت که من از سر کار برگردم و التیماتوم بدم که اگر نوشتنی داری بیار بنویس اگر مشق داشته باشی که از ساعت هفت من باید بگم بنویس تا یازده دوازده گاهی وقتها مثل دیشب تا ساعت یک و نیم شما داشتی مینوشتی خلاصه اینکه ساعات مشق نوشتنت خیلی طولانیه چون اصلا تمرکز نمیکنی و انگیزه و علاقه ای هم به نوشتن نداری و همه اینها دست به دست هم میدن تا پروسه انجام تکالیفت ساعتها طول بکشه . و اما مسئله حرف نزدن و برقرار نکردن ارتباط داره برطرف میشه چون با هم به پارک آموزش میریم و یکی از مربیهای اونجا با شما بازی درمانی کار میکنن و اعتقاد ایشون این هست که شما خیلی خجالتی و کم رو هستی و این اصلا مشکل حادی نیست و باید ما کمکت کنیم و باعث تقویت اعتماد به نفست بشیم تا به زودی این  مشکل حل بشه پروسه درمانت هم به عقیده ایشون زمان بر نیست و نیاز زیادی به مراجعه به پارک آموزش نیست فقط من و بابا باید حسابی بهت اعتماد به نفس بدیم و دائم هم بری توی اجتماع و دائم با دیگران در ارتباط باشی تا برقراری ارتباط با دیگران برات عادی و معمول بشه و بتونی راحت با دیگران حرف بزی و ارتباط برقرار کنی . خوب اینم از حرفهای امروز مامان برای دخترکش در پایان 82 ماهگیت مبارک نازنینم انشالله 82 ساله بشی دخترکم تا پست بعدی به دستان بزرگ پروردگار لایزال میسپارمت .خدانگهدار .بای بای

1395/11/9

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)