سفر . . . زندگی است
ساعت نشدم پشت به دیوار کنم
خود را به دقیقه ها گرفتار کنم
ساعت شده ام که دوستت دارم را
هر ثانیه در گوش تو تکرار کنم . . .
سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماه دختر نازنینم خوبی انشالله عزیز دلم
خوب عزیزم مستقیم میرم سر اصل مطلب از اونجایی که شما از عید فطر که رفتیم قم و برگشتیم یکسره دار میگی مامان بریم قم مامان بریم قم و خودمم دلم برای خانواده تنگ شده بود از طرفی دلم میخواست که برای تا سوعا و عاشورای حسینی قم باشیم روز یکشنبه گذشته یعنی روز هشتم محرم قرار شد بریم قم من صبح سرکار بودم ظهر که از سرکار برگشتم اومدم خونه عزیز جون دنبالت اونجا ناهار خوردیم و بعد رفتیم خونه خودمون و وسایلمون رو آماده کردیم وقبل از حرکت یک دونه قرص ضد تهوع رو با کمک بابایی وبا هر سختی بود دادیم خوردی که توی ماشین حالت بهم نخوره و راه افتادیم رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس شدیم خدا رو شکر توی اتو بوس خیلی خانم بودی حالت هم اصلا بد نشد نزدیک دو ساعت و نیم رو خوابیدی بعد از بیدار شدن هم یک کم بازی کردی اما چون خیلی جاده شلوغ و ترافیک بود خسته شده بودی اما خدا رو شکر خیلی اذیت نکردی و نق نزدی ساعت ده بود که رسیدیم و مستقیم رفتیم خونه مامان جون اونجا خاله ها ودایی علی ازت حسابی استقبال کردند بعد از خوردن شام تا نزدیکیهای صبح نشستیم و حرف زدیم البته شما ساعت دو نیم بود که خوابیدی ولی من ساعت از چهار گذشته بود که خوابیدم ساعت نه بیدار شدیم بعد از خوردن صبحانه شما رفتی با بچه ها بازی تا عصری که رفتیم حرم وزیارت کردیم و برگشتیم و شب هم رفتیم مسجد محل که روضه و سینه زنی بود و شما هم با بچه ها بیرون بودید و بازی کردید بعد از روضه اومدیم خونه و شب ساعت نزدیک دوازده بود که خوابیدیم صبح ساعت هشت بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه شما رفتی با بچه هابا تا اینکه ساعت یازده بود که رفتیم امامزاده نزدیک خونه که شما همون جا به محض رسیدن توی بغل دختر خاله خوابیدی بعد از زیارت عاشورا نماز ظهرو عصر بود و بعد هم مراسم عزاداری امام حسین علیه السلام بود و هیات عزاداری به سمت حرم میرفت که ما هم همراهشون تا حرم رفتیم و تا برگشتیم خونه ساعت 6 بعد از ظهر بود بعد از اینکه اومدیم خونه شما رفتی با بچه ها دنبال بازیت و شب هم رفتیم مسجد محل روضه و بعد از برگشتن از روضه شام خوردیم و شما تا ساعت نزدیک دوازده با بچه ها مشغول بازی بودی ساعت دوازده خوابیدیم و صبح ساعت هفت و نیم من بلند شدم رفتم که بلیط برگشتمون رو تهیه کنم که به خاطر قطع بودن سیستم تا ساعت ده و نیم معطل شدم البته توی این زمان رفتم حرم و یک زیارت دل بچسب کردم چون اول صبح بودوحسابی حرم خلوت بود خلاصه بعد از گرفتن بلیط اومدم خونه و تا عصر خونه بودیم عصر رفتیم سرخاک مامان جون و بابا جون سر راه برگشتن هم رفتیم یک سر خونه دایی زدیم و بعدشم اومدیم خونه و از اونجا رفتیم جمکران و خوشبختانه مسجد جمکران هم حسابی خلوت بود شما با دختر خاله مشغول بازی شدید و من خاله هم نمازها مون رو خوندیم ساعت هشت و نیم نه بود که برگشتیم خونه و شما مشغول بازی شدی تا ساعت یازده و نیم که خوابیدیم و صبح ساعت هشت بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحونه یک کم رفتیم بیرون خرید و تا ظهر برگشتیم بعد از ظهر هم اول رفتیم خونه خاله زهرا و بعد از اونجا هم اومدیم خونه مامان جون و بعدش از اونجا رفتیم خونه خاله منیره که اسباب کشی داشتند که برای اسباب کشی کمکشون کنیم البته خاله جون و عمو خودشون زحمت همه کارها رو کشیده بودند و کاری نمونده تا ما بخوایم کمکشون کنیم دو سه ساعتی طول کشید تا اسباب ها به ماشین منتقل شد و بعد رفتیم خونه جدید خاله رو هم دیدم (خدایا به حق این ایام عزیز خاله جون تا سال دیگه عاشورا خودش صاحب خونه بشه و نیاز به اسباب کشی مکرر نداشته باشه)اسبابهای خاله که اومد و رسید ما دیگه چون میخواستیم صبح زود برگردیم نموندیم برا کمکشون و عمو ما رو آورد خونه مامان جون بعد از خوردن شام باز شما تا ساعت یازده مشغول بازی بودی و ساعت دوازده بود که خوابیدیم صبح ساعت هفت بیدار شدیم و لباس پوشیدیم و من با هر زحمتی که بود وبه زور یک قرص ضد تهوع به خورد شما دادم و از خونه زدیم بیرون ساعت هشت بود که به سمت خونه حرکت کردیم ساعت یک و ربع رسیدیم خونه بعد از خوردن ناهار یک ساعتی رو خوابیدم و بعدش بلند شدیم و از شما خواستم تا تکالیف مدرسه ات رو انجام بدی بعد از انجام تکالیف هم بردمت حموم و حسابی آب بازی کردی و بعدشم اومدی یک کم کارتون تماشا کردی و بازی کردی ساعت از ده گذشته بود که خوابیدی و صبح ساعت هفت از خواب بلند شدیم و کارهات رو کردم و فرستادمت مدرسه و خودم هم ظهر رفتم سرکار عصر که از سرکار برگشتم اومدم خونه دیدم عزیز جون خونه ماست چون شما رو آورده بودند خونه بابایی اون روز اضافه کاری مونده بودند و عزیز مجبور شده بود پیش شما بمونه از در که اومدم تو دیدم توی رختخوابی و رنگت پریده و حالت خرابه همین که اومدم سمتت اخمهات رو کشیدی توی هم و با ناله گفتی مامان تو بی ادبی. پرسیدم چرا؟ گفتی من رو بردی قم مریضیم کردی اومدم جلو و بغلت کردم دیدم ای وای من مثل کوره داری توی تب میسوزی درجه برات گذاشتم دیدم تبت 39 درجه است و اما مشکل این هست که شما به هیچ وجهی هیچ نوع دارویی رو نمیخوری و همیشه موقع بیماریت من و بابایی با هزار ترفند و نهایتا زور باید دارو رو توی گلوت بریزیم تا بخوری خلاصه که اون شب هم با هزار ترفند و زور بازو شربت استامینافون به شما دادیم تا خوردی و کم کم تبت اومد پائین و تونستی بخوابی صبح هم که از خواب بیدار شدی مدرسه نفرستادمت تا حالت بهتر بشه خدا رو شکر ظهر که اومدم دیدم تبت اومده پائین و حالت خوبه بعد از ظهر بردمت کلاس زبان چون یکشنبه قبل هم نرفته بودی و اگر این جلسه رو هم غیبت میکردی خیلی از درست عقب میموندی .خوب عزیز دلم این هم ماجرای سفر قم و وعواقب بعد از اون .انشالله که همیشه تنت سالم باشه و لبت خندون عزیزدلم تا پست بعدی در پناه حق باشی خدای مهربون خودش در هر لحظه نگهدارت باشه .
آنقدر دوستت دارم که
پروانه ها گیج می شوند
گل ها تعجب می کنند
و باران دلش آب می افتد !
1393/8/19