سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 22 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

55 ماهگی نازدونه

1393/9/9 12:21
951 بازدید
اشتراک گذاری

تو را سفید می نویسم که ازدحام تمام رنگ هاست

و عاشقانه می خوانم

عشقی که حاصل جمع تمام عاطفه هاست !

 

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماه دختر نازنینم  خوبی انشالله  عذر تقصیر بابت تاخیر ببخشید دخترکم این روزها سرم خیلی شلوغه و کارم خیلی زیاد شده اصلا وقت نکردم بیام و برات بنویسم از شیرین زبونیات که روز به رود داره بیشتر و بیشتر میشه و من متاسفانه چون جایی ثبت نمیکنم یادم نیست تا چیز زیادی برات الان بنویسم فقط یک حرفهایی رو که یادم بیاد رو برات ثبت میکنم خوب میریم سراغ بلبل زبونیهای دخترک 55 ماه من .توی ماه محرم و صفر که تلوزیون سریال مختار نامه رو میگذاره شما هم بعضی از قسمتهاش رو تماشا میکنی و عاشق تیتراژ ابتدا و انتهای سریال مختارنامه هستی و دائم داری توی خونه راه میری و واحسینا واحسینا رو میخونی چند شب قبل داشتیم سریال مختارنامه رو میدیدیم اون قسمتی بود که مربوط میشد به مرگ حرمله و حرمله برای اینکه مختار رو ناراحت بکنه از شهید کردن علی اصغر گفت و اون صحنه رو نشون داد و شما هم پیگیری کردی که چی بود و چی شد و من هم برات ماجرا رو با زبان کودکانه و طوری که بفهمی برات توضیح دادم که علی اصغر تشنه بود و امام حسین علی اصغر رو آورد که دشمنان بهش آب بدن و دشمنانش به جای اینکه آب بهش بدن شهیدش کردند . شما این فیلم رو دیدی تحت تاثیر قرار گرفتی طوری که دو سه روز پیش داشتیم با هم میرفتیم کلاس زبان که توی راه سر درد دلت باز شد و گفتی مامان من دیگه دوست ندارم این فیلم رو ببینیم پرسیدم کدوم فیلم گفتی این فیلمی که توش بچه امام حسین رو به جای اینکه بهش آب بدن شهیدش کردند  دوست دارم یک فیلم ببینیم که توش وقتی بچه امام حسین تنشنه میشه براش آب بیارن انقدر آب بیارند که هر وقت دلش آب خواست بهش آب بدن نه اینکه وقتی آب میخواد شهیدش بکنند. دو روز پیشم دیدم خیلی خوشحالی داری بازی میکنی و جیغ و هورا میکشی  ازت پرسیدم چرا انقدر خوشحالی برای چی داری جیغ و هورا میکشی گفتی فردا میخوام برای خدا جشن تولد بگیرم همه خدا ها رو هم میخوام دعوت کنم .گفتم مامان فقط و فقط یک خدا وجود داره خدا فقط یکیه و هیچ خدای دیگه ای نداریم گفتی پس امام حسین رو دعوت میکنم بیاد جشن تولد خدا .جمعه هفته قبل میخواستیم بریم نماز جمعه بهت گفتم بیا اماده شو میخوایم بریم بیرون  شما پرسیدی کجا میریم ؟گفتم میخوایم بریم نماز جمعه برگشتی میگی مامان من چی بپوشم؟ مامان لباس جدید که تا حالا نپوشیده باشم دارم که بپوشم بریم نماز جمعه ؟ منم گفتم مامان جون نماز جمعه که لباس جدید نمیخواد با همین لباس معمولی هم میتونی بیای بریم نماز جمعه ولی مگه شما کوتاه میومدی  از الان دختر بودن و روی مد بودن و ست کردن و لباس جدید برای هر مهمونی پوشیدن رو بلدی و همیشه باید طبق مد و ست کرده از خونه بری بیرون . جمعه رفته بودیم خرید من برای خودم یک پالتو یک شلوار و یک شال خریدم اومدی توی اتاق پرو میگی وای مامان چقدر بهت میاد مثل یک تیکه ماه شدی مامان امروز تو برای خودت یک سیندرلا شدی خیلی خوشگل شدی با این لباسهای جدید. پنجشنبه هفته گذشته هم که با من اومدی کتابخونه و کتابخونه به علت عضویت بالای هفته کتاب خیلی شلوغ بود شما هم سنگ تموم گذاشتی و حسابی اذیت کردی تازه وقتی اومدیدم خونه میگی امروز کتابخونه خیلی خوب بود خیلی به من خوش گذشت . خوب دختر نازنینم متاسفانه از اون همه حرفهای قشنگت فقط همینها رو یادم بود برات نوشتم اگر بازم چیزی یادم بیاد توی پست بعدی مینویسم 55 ماهگیت یا بعبارتی 243 هفتگیت و یا وهزار و هفتصد و هفتمین روز زندگیت  مبارک باشه انشالله که 55 سالگیت رو ببینم عزیز دلم خوب گل مامان من دیگه وقت ندارم انشالله پست بعدی رو زود برات میگذارم تا پست بعدی در پناه حق باشی گلم                                                   

 

 

جز دعا کار دگر نیست مرا
شب روزت همه شاد
دلت از غم آزاد
همه ایام به کام
و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون
همچو گنجشک به هر بام ودرخت
بنشینی خندان
وسبکبال تر از برگ درخت
در هوا رقص کنان
مشق پرواز کنی سوی سپیدار بلند
و ز تو نغمه مستی آید ...
لحظه هایت چون قند
روزگارت لبخند
هفته هایت پر مهر
هر کجایی که قدم بگذاری
همه از کینه تهی
همه از قهر و عداوت خالی
همه جا ، نام تو از مهر ، به لب ها جاری ...
و تو با یاد خداوند بزرگ
به سلامت ببری راه به پیش..

1393/9/9

 

پسندها (2)

نظرات (5)

بانو
10 آذر 93 11:35
سلام مادران معتاد اینترنتی www.banoo.ir/post/1281 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
مریم بانو
10 آذر 93 17:24
سلام مامان سونیای گلم.وااااای نمیدونی وقتی اون جمله ی سونیا رو که راجب علی اصغر گفته بود خوندم، اشکام همینجور میومد پایین خدا حفظش کنه حرفش خییییییییییییلی بزرگتر از سنش بود جشن تولد برای خدا هم خیلی بامزه بود.کاش منو هم دعوت میکرد آدم یه دختر دردونه مث این سونیا خانوم داشته باشه پیر نمیشه اصلن بجای من سه تا ماچش کنید هزار ماشالله
مامان تارا
12 آذر 93 8:16
55 ماهگیت مبارک سونیا جون عزیزم چه سوالاتی به ذهنش میرسه؟
مامانی
12 آذر 93 10:59
55 ماهگیت مبارک خانوم طلاااااااااا و همینطور هفتصد و هفتمین روز زندگیت عزیزممممممممم
مامان انیس
16 آذر 93 9:07
عزیز من این خانوم خانمای 55 ماهه ایشالا که خدا حفظش کنه لباسای جدید هم مبارک باشه عزیزم به شادی و دل خوش بپوشی شاد و پاینده باشید