سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

چشم برهم زدنی شد 54 ماه

1393/8/10 9:18
833 بازدید
اشتراک گذاری

عاشقانه
“صادقانه”عارفانه”شاعرانه”
“بی بهانه”باصداقت”بی نهایت”تاقیامت”

من فدایت میشوم…

سلام و صد تا سلام به روی ماه دختر گلم خوبی انشالله عزیزکم

بازم عذز تقصیر بابت تاخیرخوب برات بگم از روزهای آغازآ بان ماه روز پنجشنبه اول آبان رو که اومدی کتابخونه و تا عصری که با هم بریم خونه پیش من بودی و کلی بازی وشادی داشتی و حسابی بهت خوش گذشت با بچه ها بازی کردی و بدوبدو کلی سر صدا به راه انداختی و تا میتونسنتی انرژیهات رو تخلیه کردی و عصر که اومدیدم خونه آروم رفتی سراغ بازی و تماشای تلوزیون روز جمعه هم عصری چون هوا لطیف بود از سرمای گزنده پاییز زیاد خبری نبود با هم رفتیم پارک و ا,نجا با دو سه تا بچه دوست شدی بعد از کلی تاب و سرسره سواری با اون بچه ها نیم ساعتی رو بازی کردی و بعد راهی خونه شدیم بعد از اینکه اومدیم خونه بردمت حمام یک ساعتی رو هم آب بازی کردی من پیش خودم فکر کردم الان بعد از شام ساعت نه نشده شما خوابی ولی زهی خیال باطل چون ساعت داشت از یازده هم میگذشت که شما خوابیدی البته نا گفته نماند که از وقتی مدرسه میری شبها زودتر میخوابی و صبح هم سحرخیز هستی و من رو هم سحر خیز کردی .این روزها از  یک طرف باید تکالیف مدرسه رو انجام بدی از طرفی تکالیف کلاس زبان و این مسئله کمی خسته ات میکنه البته خیلی هم لجباز شدی و تا کاری رو خودت دلت نخواد  انجام نمیدی تکلیفی رو که فقط 5 دقیقه وقت باید صرف انجامش بشه گاهی دو ساعت زمان می بره تا انجام بدی و متاسفانه موقع انجام تکلیف حتما من باید راهنمایت کنم و حرف هیچ کس دیگه به جز من رو گوش نمیکنی نه بابا نه عمه و متاسفانه منم گاهی تا از سرکار برگردم و اوضاع خونه رو رو به راه کنم و شام رو آماده کنم طول میکشه و دیگه برام توان و حوصله سرو کله زدن با شما باقی نمی مونه ولی این باعث مشه که موقع انجام تکالیف با لجبازیها ی شما گاهی صدام بالا بره و سرت غر بزنم که کارت رو انجام بدی و اما از ته دل گاهی پشیمون میشم که چرا آموزش زودهنگام رو برای شما شروع کردم تا حوصله ات سرنره کاش راه دیگه ای برای سرگرم کردنت پیدا میکردم تا حالا مجبور نباشم هم خودم اذیت بشم هم شما رو خسته و ناراحت ببینم امیدوارم بر من و بابا خرده نگیری چون ما فکر کردیم این راه برای سرگرم شدن خیلی خوبه چون استعداش رو داری اما به این فکر نمیکردم که شاید توانایی انجام تکالیف رو نداشته باشی از طرفی کتاب کار کلاس زبانت هست از طرفی نقاشی و اشکال و نوشتار مدرسه ات و این خسته ات میکنه و باعث میشه که بعضی وقتا خسته بشی و بگی مامان دیگه نمیخوام برم کلاس زبان و یا گاهی بگی دیگه نمیخوام برم مدرسه البته این گفتن هات زود گذر هست و روز جمعه همش منتظر اومدن شنبه و رفتن به مدرسه ای و هر روز صبح که ازخواب بلند میشی میپرسی مامان امروز مدرسه دارم ؟مامان امروز کلاس زبان دارم و در جواب بله من کلی خوشحال میشی وآخ جون و جیغ و هورا کشیدنت باز امیدوارم میکنه که اشتباه نکردم که آموزش زود هنگام رو برای دخترکم انتخاب کردم دخترکم الان 54 ماه یعنی 4 سال و هفت ماه هست که مادر شدم و از این لذت ناب خدادای سرشار شدم 54 ماه است که دچار دخترکی شدم که از جانم بیشتر دوستش دارم 54 ماه است که مستم مست مست از عشق دخترکی که با اومدنش دنیایی جدید رو برام به ارمغان آورد و زن بودن و زن شدن به معنای کامل رو برام معنی کردم امروز من یک مادرم مادر دخترکی چهار سال و نیمه که وجودش سراسر عشق است محبت ناب الهی که هرچی بیشتر نگاهش میکنم بیشتر تشنه میشم هرچی بیشتر در آغوشم میفشارم احساس نیاز به بودنش به داشتنش به نگاه کردنش به بوسیدنش در من بیشتر و بیشتر تقویت میشه و هر وقت سرشار میشم از لذت و خوشی بودنش یکدفعه ته دلم هری پائین میرزه که اگه یه روزی بزرگ بشی و بری و مامان بمونه تنها اونوقت  چی به سرش میاد و بعد به خودم نهیب میزنم همون بلایی که سر بقیه مامان بابا ها میاد مگه زن نیستی مگه مادر نیستی پس باید مقاوم هم باشی این روال زندگی عادیه که یک روزی دخترک 54 ماه ات بشه برای خودش یک خانم کامل و برای خودش یک زندگی جداگانه ای رو تشکیل بده همون کاری که خودت یک روزی کردی و پس دلت به همون خدایی که این هدیه رو بهت ارزانی کرد قرص باشه که یک فکری هم برای اون روزوت میکنه دخترک عزیزم امیدوارم هر روز و هر لحظه در پناه خدای بزرگ باشی و من روز به روز شاهد موفقیتهای روز افزونت باشم و شریک روزهای قشنگ و لحظه های شاد زندگیت باشم مثل همیشه میسپارمت به دستای پر از مهر پرودگار عالمیان شاد باشی و سلامت عزیز دلم.

 

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺎﯼ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﯾﻪ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﺮﺍﻧﻪﺀ
ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ ﻭ ﺯﻣﺰﻣﻪ
ﻣﯿﮑﻨﯽ ، ﯾﻨﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﯼ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﺳﺮﺳﻔﺮﻩ ، ﻫﻮﯾﺞ ﻫﺎ ﺷﺪ ......
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﯼ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺠﺎﻉ ﻣﯿﺸﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺳﻮﺳﮏ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ
ﻣﯿﮕﯽ ( ﺩﯾﺪﯼ ﺗﺮﺱ ﻧﺪﺍﺷﺖ ! ) ...... ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﺩﺭ
ﺷﺪﯼ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﯾﺎﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﯿﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻮﺩﮎ ﺗﺐ
ﺩﺍﺭﺕ ﺗﺸﻨﺞ ﻧﮑﻨﻪ ...... ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﯼ !
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﺷﺒﮑﻪ ﭘﻮﯾﺎﺱ ﻭ ﮐﺎﺭﺗﻮﻥ ﭘﺨﺶ
ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ........ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﺩﺭ ﺷﺪﯼ !
ﻭﻫﺰﺍﺭ ﻭﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ....... ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺷﯿﺮﯾﻦ
ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻢ

1393/8/9

 

به تـــ ــــو بدهکارم…
دست کم یک جان برای هر لبخندت … !
.

پسندها (2)

نظرات (8)

انیس
10 آبان 93 11:46
سلام عزیزم خوبی خسته نباشی هزار ماشالا به این شیطونک شیرین زبون پر انرژی ماشالا انرژیشون پایان ناپذیره 54 ماهگی مبارک باشه هم به تو هم به سونیا لحظه های مادرانه ات پر شادمانی بهترین ها رو برای تو و خانواده سبزت آرزو دارم میگم چه جوری سونیا جون میره مدرسه متوجه چند و چونش نشدم مگه می تونه بره پیش دبستانی با توجه به اینکه هنوز 5 ساله نیست مراقب خودتون باشید
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 8:33
سلام ،فرا رسیدن روزهای حق علیه باطل و خون بر شمشیر به شما دوست عزیزم و خانواده محترم تسلیت باد.،به حق و حرمت این ماه عزیز از شفاعت شدگان ابا عبدالله قرار بگیریم.آمین
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 8:38
قربونشون بشم بچه های من و شما خیلی زودتر از سنشون بزرگ شدن و آموزش رو شروع کردن،طبیعی هم هست که گاهی خسته بشن و گاهی خسته کنناما مامان سونیا جونی کاش برا یاد گرفتنا و تکلیفاش تو فشار نزارینشکه خدای نکرده دل زده بشه،بزارین بچگیشو بکنه،مگه نه اینکه قراره فقط سرگرم بشن دوستم..بیخیال به موقع خودش همه چی رو یاد میگیره
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 8:39
قربونت بشم سونیا جونیم،54 ماهگیت که نه الان فک کنم شدی 58 ماهگیتم خیلی مبارک عزیز دلم
مامانی ماهان جون
11 آبان 93 8:40
مامان نسی
11 آبان 93 14:02
مریم بانو
14 آبان 93 15:37
عززززززیززززززززززززم خدا حفظش کنه واقعن خوش بحال سونیا خانوم.حتم دارم بزرگ که بشه و این نوشته های زیبا رو بخونه بیشتر از همیشه عاشششششششششق مامان خوبی مث شما میشه ان شالله همیشه و همیشه شاد و سلامت باشید
مامان تارا
17 آبان 93 13:34
ممنون از تبریکت خانومی الهی سونیا جون خسته میشی خاله؟ اشکال نداره کم کم بنویس خسته نشی وای خدایا منم همیشه به اون روز تنها شدنم فکر میکنم خیلی سخته!