61 ماهگی
کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنون
سلام و صد تا سلام گرم بهاری به روی زیبا تر از ماه دختر بهار سونیای نازنینم بازم عذر تقصیر بابت تاخیر این روزها کارم زیاده و وقت ندارم برای ثبت خاطرات قشنگت عزیز دلم و خیلی از شیرین زبونیات و کارهای قشنگت بدون اینکه توی این خونه مجازی ثبت بشه از خاطر میره به بزرگی خودت این مامانی تنبل رو ببخش چند وقتی هست که اصلا دستم به نوشتن نمیره میخواستم از خاطرات سفرمون به قم که عید نورزو رفتیم بنویسم اما متاسفانه این سفر با اینکه باخوبی و شادی شروع شد اما در نیمه های سفر با غم اندوه سفر به کاممون تلخ شد و من نتونستم جزئیات شیرینی سفر رو هم به یاد بیارم تا برات به صورت کامل این سفر رو شرح بدم و خیلی خلاصه برات اینجا مینویسم روز 29 اسفند بود که صبح ساعت هشت از خونه زدیم بیرون و به علت ایام تعطیل عید نوروز و ترافیک بالای جاده ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته بود که رسیدیم قم و با استقبال گرم خاله و دایی و بچه های خاله روبرو شدیم و شب سال تحویل هم چون از صبحش هشت ساعت توی راه بودیم و خسته شده بودیم و نتونستیم برای سال تحویل بیدار بمونیم و متاسفانه منو شما خوابیدیم و برای سال تحویل سر هفت سین کنار بقیه نبودیم .صبح ورز اول فروردین بعد از خوردن صبحانه شما مشغول بازی بودی و ما تصمیم داشتیم برای عصر بریم خونه عموها برای عید دیدنی به همین خاطر زنگ زدیم که هما هنگ کنیم برای عصر که فهمیدیم عموی بزرگم بیمارستان بستریه بنابراین به جای رفتن خونه عمو من و دوتا از خاله ها رفتیم بیمارستان برای ملاقات که دیدم عمو به وضعیت خیلی وخیم در بخش آی سی یو بستری هست البته ایشون چند ماهی بود که حال خوبی نداشتن و در بستر بیماری بودند خلاصه با دیدن عموم توی اون وضعیت تمام خوشی و سفر و عید از سرمون پرید و پس فردا صبحشم که خبر فوت عمو رو شنیدیدم و دیگه تا روز جمعه صبح که قم بودیم همش توی مراسم تشریح جنازه و ختم و عزاداری بودیم و شما هم همه جا پا به پای من اومدی و هر کاریت کردم تا خونه خاله پیش بچه های دیگه بمونی اصلا قبول نکردی و متاسفانه از طرفی هم قرار بود برات روز پنجشنبه یعنی 6 فروردین یک جشن تولد کوچولو بگیریم که خاله و داییها باشند و متاسفانه اون جشن کوچولو کنسل شد و شما خیلی ناراحت شدی و کلی توی اون روزها سر من غر زدی با توجه با این اوصافی که برات گفتم و با توجه به کار زیادی که داشتم تا امروز نتونستم بیام و برات بنویسم البته این روزها برنامه های روتین همیشگی رو داریم شما صبح میری مدرسه و بعد از ظهر شنبه و دوشنبه کلاس زبان و پنجشنبه هم که میریم کلاس نقاشی و در کل مشغولیم خوشبختانه در جلسه پایانی اسفند 93 ترم چهارم زبانت رو با موفقیت پشت سرگذاشتی و از فروردین 94 داری ترم پنج رو میخونی البته مربیتون هم عوض شده و یک مربی جدید براتون اومده که شماهنوز اونطور که باید باهاش ارتباط برقرار نکردی البته میگی مهربونه و خیلی دوستش داری فقط ایشون فوق العاده پرانرژی هستند و سرکلاس براتون سی دی آموزشیتون رو میگذارند با صدای بلند و خودشون با صدای خیلی بلندی تکرار میکنند و از شما هم همراهی میخوان و شما از صدای زیاد بلند اصلا خوشت نمیاد و از سرو صدای زیاد و شلوغ بازی بچه ها اذیت میشی به همین خاطرم میگی مامان اون مربی قبلیمون بهتر بود این مربیمون انقدر بلند حرف میزنه که من سردرد میگیرم .از مدرسه هم راضی هستی و تکالیفت رو با تاخیر و چند بار گفتن من اما خیلی با سرعت و ضربتی انجام میدی .کلاس نقاشی رو دوست داری اما چون نمیتونی تمرکز کنی و خیلی عجول و کم حوصله ای اصلا براش وقت نمیگذاری و یکجورایی دوست داری سرهم بندی کنی و سریع یک چیزی رو تحویل مربیت بدی تا یک کار جدید یاد بگیری و این متاسفانه خیلی بده اما متاسفانه در این مورد هرچی من و مربیت باهات حرف میزنیم که برای انجام کارت وقت بگذاری و کارت رو با حوصله انجام بدی تا به نتیجه مطلوب برسی نمیتونیم مجابت کنیم البته مربیت از کارت راضیه و میگه برای بچه پنج ساله همین حدم خیلی خوبه و از طرفی مربیتون سطح کاری رو که یاد میده بالاست چون شما با بچه های بزرگ میری چیزایی رو که به اونها آموزش میده به شما هم اموزش میده چون سطح کار بالاست و هضمش برای شما سنگین زیاد همکاری نمیکنی و حوصله به خرج نمیدی به همین خاطرم تصمیم دارم این ترم تموم شد فعلا برای آموزشهای بعدی اقدامی نکنم تا کمی بزرگتر بشی و هروقت خودت آمادگی و اشتیاقت رو اعلام کردی بری برای آموزشهای بعدی بلکه نتیجه مطلوبی رو هم بگیری خوب دختر نازنیم در پایان این پست اول از خدا مهربون برای آمرزش روح عموی عزیزم طلب مغفرت دارم و دوم برای عزیزانم طلب سلامتی و تندرستی دارم انشالله که هر روز و هر وقت و هرجا که بودی تنت سالم باشه و لبت خندون و دلت شاد عزیز دلم 61 ماهگیت مبارک نازنینم در پناه یزدان پاک باشی و خدای مهربون نگهدارت باشه دختر نازنینم.
با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا
بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی !
خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام …
تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت :
دوستت دارمــ دختر نازنینم
1394/2/8