زنانگی درژن نهفته
می نویسم از تو...
از تو ای شادترین...
تازه ترین نغمه ی عشق...
تو كه سرسبزترین منظره ای
تو كه سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا كردم
و تو كه سنگ صبورم هستی
در تمامی لحظاتی كه خدا شاهد غصه و اندوهم بود
به تو می اندیشم...
به تو می بالم و از تو می گیرم هر چه انگیزه درونم دارم
سلام نازگلم خوبی خوشی انشالله امیداورم که هرکجا هستی چرخ روزگار به کام دلت بچرخه و هر روزت بهتر از دیروز باشه
واما دخترک من توی این روزها چه شیرین زبونیها ودلبریها که نداری وای که چقدر خانم شدی وخانمی از وجناتت میباره یعنی زن بودن توی خونت هست رفتارها و گفتارهای زنانه ات گاهی دیونه ام میکنه ذوق مرگ میشم وقتی که لباس عروست رو تنت میکنی و حتما باید من موهات رو هم برات شنیون کنم و تور هم برات روی سرت بزنم تا شما واقعا عروس بشی نمیدونم چرا انقدر دوست داری عروس بشی ومن غرق لذت میشم وقتی قد و بالات رو توی لباس عروس میبینم.
از طرفی فکر اینکه باید یک روز با لباس عروس از خونه من بری و برای خودت زندگی مستقل داشته باشی قلبم رو مچاله میکنه و نفسم بند میاد اما به خودم نهیب میزنم که این نیز بگذرد اگر سونیا این کار رو بکنه همون کاریه که خودت یک روز همون کار رو کردی و نمیتونی خرده ای بگیری از نازدونه که چرا تو رو میگذاره میره به سوی سرنوشت خودش.
دیروز موقع رفتن به خونه عزیز اصرار کردی که میخوای لباس عروست رو همراهت ببری اول من مخالفت کردم ولی بعدش دیدم من که هزینه کردم واون لباس رو تهیه کردم لباسی هم نیست که بتونی هرجایی بپوشش و فقط به درد مجلس میخوره و ما مگه چند تا مجلس در سال میریم و بعدشم لباسی که یکی دوجا بپوشی که دیگه نمیتونی برای چندمین بار تنت کنی گفتم باشه ببر اونجا بپوش فقط خرابش نکن (چون اگر خودت استفاده نکنی میتونیم بدیم به کسی که استفاده بکنه) شب که اومدی دیدم لباست رو آوردی و گفتی مامان پاشو لباس عروسم رو تنم کن لباست رو پوشوندم بهت و موهات رو هم درست کردم و رفتم توی آشپزخونه که شام بپزم اومدی آشپزخونه و گفتی مامان شام چی داریم گفتم سبزی پلو با تن ماهی شما هم برگشتی گفتی من میخواستم که شام عروسیم چلو کباب باشه نه سبزی پلو و بعدشم از آشپزخونه رفتی بیرون .
چند روز پیش عمه جون اومده بود خونمون و نزدیک ظهر بود موقع رفتن بهت گفت حالا که من تا اینجا اومدم والانم که نزدیک ظهر هست لباسهات رو بپوش تا با هم بریم شما هم سریع اومدی و یک دامن سفید مشکی داری با ساپورت سفید و یک تیشرت سفید پوشیدی که بری رفتی بیرون کفش بپوشی و گفتی مامان کفش چی بپوشم گفتم هرچی دوست داری بپوش یک جفت از کفشها جلو بازت رو بپوش هرکدوم باشه عیب نداره و عمه بهت گفت کفش قرمزها رو پات کن برگشتی با حالت عاقل اندر سفیه یه نگاهی به عمه کردی و گفتی آخه من با بلوز و ساپورت سفید که دامنم سفید مشکی هست کفش قرمز بپوشم آخه با این لباس سفید کفش قرمز میپوشند؟ بعدشم کفشای سفیدت رو پات کردی و به عمه گفتی بیا بریم ( مامان اعتراف میکنم من با 36 سال سن هنوز موقع بیرون رفتن ازخونه اینطوری به فکر ست کردن همه چیز نیستم و زیاد به تیپ زدن و ست کردن اهمیت نمیدم اما شما خونه عزیز هم که میخوای بری انگار داری میری عروسی و باید همه چی سرجاش باشه)
از الان عاشق خرید و ویترین مغازه هایی. یک روز رفته بودیم بیرون رفتی پشت ویترین یک طلا فروشی و دستت رو گذاشتی روی گردنبند که فکر میکنم حداقل پنج تومنی قیمتش باشه و گفتی مامان باید بعدا ها من بزرگتر شدم این رو برای من بخری بعدشم یک گرنبند دیگه رو نشون دادی و گفتی اگر اون گردنبند رو بخری برام من به بابا میگم که این رو برات بخره .
این روزها دائم در حال حرف زدنی و هرچی میخوای بگی قبلش میگی مامان یه سوال بپرسم ؟ البته یک رفتار خوب دیگه ای که داری هرکاری رو میخوای انجام بدی قبلش حتما میای و اجازه میگیری البته اگر من موافقت هم نکنم کارت رو انجام میدی اما همین که از قبل خبردارم میکنی که چکار میخوای بکنی خودش برام خیلی ازش داره .
ازم پرسیدی مامان تور از چی درست شده ؟ منم برات توضیح دادم که از گیاه و نفت بدست میاد از گیاه پنبه و پلاستیک که از نفت گرفته میشه بعد از تجزیه و تحلیل و بعد رفتن به کارخونه نساجی تبدیل به نخ میشه و بعد نخها رو میبافند و پارچه ها که انواع و اقسام متفاوتی دارند تشکیل میشه .بعد از اینکه همه مراحل رو برات توضیح دادم ازت پرسیدم حالا میدونی تور از چی درست شده ؟ گفتی خوب اره دیگه از پنبه و نفت درست شده دیگه.
امروز صبح از م میپرسی مامان چرا همه نون ها رو سوراخ میکنن گفتم برای اینکه زودی پف نکنه پاره بشه و هوا از توی اون سوراخها بیرون بیاد و نون خوب به تنور بچسبه و نیفته پایین توی تنور اما شما حرف من رو قبول نکردی گفتی نخیرم اصلان اینطوری نیست و منم هیچ جواب دیگه ای نداشتم که بهت بدم وقت توضیح دادن و دلیل و برهان آوردن هم نبود چون دیرمون میشد حالا اگر یادم نره شب باید برات دو باره توضیح بدم تا قانع بشی یک سوال دیگه هم پرسیدی که خیلی برام جالب بود اما هرچی فکر میکنم یادم نمیاد حالا اگر یادم اومد حتما برات مینویسم
خوب نازنینم ببخشید که دیر اومدم تا پست بعدی به دستان مهربان خدای مهربون میسپارمت در پناه حق باشی عزیزم
5/4/1393