حرف دلتنگی
دخترم
دردانه ی زیبایم
عزیز تر از جانم
پاره ی تنم
دوستت دارم
...
صدای دلنوازت را
نگاههای معصومانه ات را
شیطنت های کودکانه ات را
اشک های بی کینه ات را
دل پاک و مهربانت را
همه را دوست دارم
می دانی...
تو مژدگانی همه ی مهربانی های عالمی
تو بهترین همدم و مونس
و
با محبت ترین پرستار عالمی
تو ارزنده ترین هدیه ی خدا بر روی زمینی
و
در یک کلام
تو رحمت کاملی
تو را با همه ی وجود دوست می دارم
دخترم
همیشه
خوب باش و خوب بمان
سلام و صد هزار تا سلام به روی ماه گل دختر نازنین مه جبینم .خوبی انشالله گل دختر م تاج سرم .
خوب بریم سر روزمره های این روزها که دارند یکی یکی و به سرعت میان و میرن و انگار زمان هم با جهان مسابقه گذاشته و تند و تند و میاد و میره و ما اندر خم یک پیچیم .
و اما محض سر نرفتن حوصله سرکار علیه از اول بهار چه کارها که نکرده ایم از بستن تاب توی پارکینگ که عمر خوشبختی و مرکب بودنش برای شما فقط یک هفته بود و بعدش با بهانه اینکه وقتی من رو هل میدی کج میشه میترسم عمر خوشبختیش به پایان رسید.
و بعدش هم نوبت مرغ و جوجه و جوجه اردک رسید البته مرغها رو سال گذشته گرفته بودیم و تا عید امسال خونه عزیز جون بودند و امسال عید آوردیمشون خونه خودمون و بعدش هم که شش تا جوجه مرغ و سه تا جوجه اردک دیگه خریدم والبته دو تا از جوجه مرغها که متوفی شدند و یکی شون هم از اون بالا باد برد خونه یکی از همسایه ها (ما هم دنبالش نرفیتم که بیاریمش خونه شاید اون جوجه قسمت اونا بوده ) اما حضور این اعضا گرامی در منزل هم حوصله شما را سرجا نیارود.
بعدش به فکر رفتن هر روز به حیاط و بازی کردن در آنجا را پیش کشیدم محض سر نرفتن حوصله نازدونه و تمدد اعصابی هم برای خودم که البته بی اثر نبود اما بازهم به دلخواه شما خانم کوچولو نبود.
خلاصه از هر چیزی کمک خواستیم از رنگ انگشتی و مداد رنگی و ماژیک و آب رنگ و مداد شمعی و خمیر بازی و گل سفالگری هم استمداد جستیم اما متاسفانه شما بسیار تنوع طلب هستید و با این وسایل عمر سرگرمیت بسیار کوتاه بود.
بنا براین روی آوردیم به خرید اسباب بازی به قول شما وسایل دکتری و وسایل آشپزخانه و... (که در همان لحظه بازگشت از خرید به منزل با یک اقدام ضربتی همه رو قلع و قمع نمودید)عمر خوش بختی و بر سر ذوق آوردن اینها هم بسی کوتاه بود.
با کمی تفکر و تبادل نظر با بابایی تصمیم گرفتیم شما رو راهی کلاس آموزشی بکنیم به همین خاطر هم رفتیم و کلاس زبان شما رو ثبت نام کردیم که در هفته سه روز و هر روز یک ساعت میری کلاس اما این کلاس رفتن هم هنوز حوصله ات رو سرجا نیاورده و باز هم میگی حوصله ام سر میره(البته از حق نگذریم خیلی مفید بود و خیلی قشنگ داری یاد میگری و علاقه ات هم خیلی زیاده).
باز هم با تبادل نظرو با بابایی تصمیم گرفتیم که زود تر از موعد مقرر روانه پیش دبستانی بشی و رفتیم پیش دبستانی ثبت نامت کردیم و منتظر هستیم تا پائیز از راه برسه و راهی پیش دبستانی بشی تا ببینیم حوصله ات رو کاملا سر جا میاره یا نه .
البته دیگه دارم به این نتیجه میرسم که شما این روزها خیلی بیشتر از قبل دلتنگی میکنی و خیلی دلت میخواد که چند تا بچه دورو برت باشن تابااونها بازی کنی و سرگرم بشی و متاسفانه این امر در شرایط حاضر امکان پذیر نیست و شما هم این مسئله رو فهمیدی به همین خاطر خیلی بهانه گیری میکنی برای رفتن به قم و میدونی اگر بریم قم میتونی خیلی راحت به این خواسته ات برسی روزی چند بار میگی مامان پس چرا بهت مرخصی نمیدن که بریم قم من با نی نی ها بازی کنم . دو روز پیش داشتیم با هم از خونه عزیز میرفتیم خونه که بهم گفتی
مامان؟
گفتم بله
گفتی یه چیزی بهت بگم ؟
گفتم بله مامان بگو
گفتی من دوست دارم بریم قم انقدر اونجا بمونیم انقدر اونجا بمونیم(منظورت این بود که برای همیشه اون جا زندگی کنیم) که تو همون جا بری سرکار کتابخونه منم بمونم خونه خاله با نی نی ها بازی کنم
منم بهت گفتم منم از خدامه مامانی اما نمیشه حداقل الان نمیشه شاید سالهای بعد بشه منم از خدامه که بریم قم ولی الان نمیتونیم بریم .
و اما جمعه قبل که نیمه شعبان بود و تا عصری خونه بودیم و عصری یک سر رفتیم بیرون اما هم باد میومد و هم هوا ابری بود و یک کم هم بارون اومد زود برگشتیم خونه البته خیابون ها هم خیلی خلوت بود و برعکس سال گذشته خبری نبود . دیروز جمعه هم عصری رفتیم پارک و یک دوست کوچولو مثل خودت پیدا کردی و با هم کلی بازی کردید وقتی گفتم بیا بریم خونه اول گفتی نه میخوام با دوستم بازی کنم ولی بعد دو سه دقیقه اومدی و گفتی مامان بیا بریم ولی باید هفته های دیگه جمعه هم بیایم چون دو ستم میاد اگر ببین ما نیستیم ناراحت میشه پس باید هر جمعه بیاییم پارک باشه مامان .خوب دختر گلم فعلا وقت ندارم تا دیگه برات چیزی بنویسم تا پست بعدی در پناه حق باشی نازنینم .
تو را دوستت دارم مثل عبادتم ، تو را دوستت دارم مثل سعادتم
تو را دوستت دارم تا آخرین نفس . .
1393/3/31