سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 22 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

حرف دلتنگی

1393/3/31 13:17
662 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم

دردانه ی زیبایم

عزیز تر از جانم

پاره ی تنم

دوستت دارم

... 

صدای دلنوازت را

نگاههای معصومانه ات را

شیطنت های کودکانه ات را

اشک های بی کینه ات را

دل پاک و مهربانت را  

همه را دوست دارم

می دانی...

تو مژدگانی همه ی مهربانی های عالمی

تو بهترین همدم و مونس

و

 با محبت ترین پرستار عالمی

تو ارزنده ترین هدیه ی خدا بر روی زمینی

و

در یک کلام

تو رحمت کاملی

تو را با همه ی وجود دوست می دارم

دخترم

همیشه

 خوب باش و خوب بمان

سلام و صد هزار تا سلام به روی ماه گل دختر نازنین مه جبینم .خوبی انشالله گل دختر م تاج سرم .

خوب بریم سر روزمره های این روزها که دارند یکی یکی و به سرعت میان  و میرن و انگار زمان هم با جهان مسابقه گذاشته و تند و تند و میاد و میره و ما اندر خم یک پیچیم .

و اما محض سر نرفتن حوصله سرکار علیه از اول بهار چه کارها که نکرده ایم از بستن تاب توی پارکینگ که عمر خوشبختی و مرکب بودنش برای شما فقط یک هفته بود و بعدش با بهانه اینکه وقتی من رو هل میدی کج میشه میترسم عمر خوشبختیش به پایان رسید.

و بعدش هم نوبت مرغ و جوجه و جوجه اردک رسید البته مرغها رو سال گذشته گرفته بودیم و تا عید امسال خونه عزیز جون بودند و امسال عید آوردیمشون خونه خودمون و بعدش هم که شش تا جوجه مرغ و سه تا جوجه اردک دیگه خریدم والبته دو تا از جوجه مرغها که متوفی شدند و یکی شون هم از اون بالا باد برد خونه یکی از همسایه ها  (ما هم دنبالش نرفیتم که بیاریمش خونه شاید اون جوجه قسمت اونا بوده خندونک) اما  حضور این اعضا گرامی در منزل هم حوصله شما را سرجا نیارود.

بعدش به فکر رفتن هر روز به حیاط و بازی کردن در آنجا را پیش کشیدم محض سر نرفتن حوصله نازدونه و تمدد اعصابی هم برای خودم که البته بی اثر نبود اما بازهم به دلخواه شما خانم کوچولو  نبود.

خلاصه از هر چیزی کمک خواستیم از رنگ انگشتی و مداد رنگی و ماژیک و  آب رنگ و مداد شمعی و خمیر بازی و گل سفالگری هم استمداد جستیم اما متاسفانه شما بسیار تنوع طلب هستید و با این وسایل عمر سرگرمیت بسیار کوتاه بود.

بنا براین  روی آوردیم به خرید اسباب بازی به قول شما وسایل دکتری و وسایل آشپزخانه و... (که در همان لحظه بازگشت از خرید به منزل با یک اقدام ضربتی همه رو قلع و قمع نمودیدخندونک)عمر خوش بختی و بر سر  ذوق آوردن اینها هم بسی کوتاه بود.

با کمی تفکر و تبادل نظر با بابایی تصمیم گرفتیم شما رو راهی کلاس آموزشی بکنیم به همین خاطر هم رفتیم و کلاس زبان شما رو ثبت نام کردیم که در هفته سه روز و هر روز یک ساعت میری کلاس اما این کلاس رفتن هم هنوز حوصله ات رو سرجا نیاورده و باز هم میگی حوصله ام سر میره(البته از حق نگذریم خیلی مفید بود و خیلی قشنگ داری یاد میگری و علاقه ات هم خیلی زیاده).

باز هم با تبادل نظرو با بابایی تصمیم گرفتیم که زود تر از موعد مقرر روانه پیش دبستانی بشی  و رفتیم پیش دبستانی ثبت نامت کردیم و منتظر هستیم تا پائیز از راه برسه و راهی پیش دبستانی بشی تا ببینیم حوصله ات رو کاملا سر جا میاره یا نه .

البته دیگه دارم به این نتیجه میرسم که شما این روزها خیلی بیشتر از قبل دلتنگی میکنی و خیلی دلت میخواد که چند تا بچه دورو برت باشن تابااونها بازی کنی و سرگرم بشی و متاسفانه این امر در  شرایط حاضر  امکان پذیر نیست و شما هم این مسئله رو فهمیدی به همین خاطر خیلی بهانه گیری میکنی برای رفتن به قم  و میدونی اگر بریم قم میتونی خیلی راحت به این خواسته ات برسی روزی چند بار میگی مامان پس چرا بهت مرخصی نمیدن که بریم قم من با نی نی ها بازی کنم . دو روز پیش  داشتیم با هم از خونه عزیز میرفتیم خونه که بهم گفتی

مامان؟

گفتم بله

گفتی یه چیزی بهت بگم ؟

گفتم بله مامان بگو

گفتی من دوست دارم بریم قم انقدر اونجا بمونیم انقدر اونجا بمونیم(منظورت این بود که برای همیشه اون جا زندگی کنیم)  که تو همون جا بری سرکار کتابخونه منم بمونم خونه خاله با نی نی ها بازی کنم 

منم بهت گفتم منم از خدامه مامانی اما نمیشه حداقل الان نمیشه شاید سالهای بعد بشه منم از خدامه که بریم قم ولی الان نمیتونیم بریم .

و اما جمعه قبل که نیمه شعبان بود و تا عصری خونه بودیم و عصری یک سر رفتیم بیرون اما هم باد میومد و هم هوا ابری بود و یک کم هم بارون اومد  زود برگشتیم خونه البته خیابون ها هم خیلی خلوت بود و برعکس سال گذشته خبری نبود . دیروز جمعه هم عصری رفتیم پارک و یک دوست کوچولو مثل خودت پیدا کردی و با هم کلی بازی کردید وقتی گفتم بیا بریم خونه اول گفتی نه میخوام با دوستم بازی کنم ولی بعد دو سه دقیقه اومدی و گفتی مامان بیا بریم ولی باید هفته های دیگه جمعه هم بیایم چون دو ستم میاد اگر ببین ما نیستیم ناراحت میشه پس باید هر جمعه بیاییم پارک باشه مامان .خوب دختر گلم فعلا وقت ندارم تا دیگه برات چیزی بنویسم تا پست بعدی در پناه حق باشی نازنینم .بای بای

تو را دوستت دارم مثل عبادتم ، تو را دوستت دارم مثل سعادتم

 

تو را دوستت دارم تا آخرین نفس . .

1393/3/31

 

 

 

پسندها (8)

نظرات (9)

〰〰مامانِ چشمه بهشتى 〰〰
31 خرداد 93 13:56
اوضاع خونه ما هم چيزى شبيه خونه شماست !! به اين سرگرمى ها مى تونى استخر بادى رو هم اضافه كنى . يه دو ، سه روزى دختر ما رو سر گرم كرد ولى بعدش بى خيال شد ..... تمام وقت بايد كنارشون بود و بازى هاى هيجان انگيز كرد تا به قول تسنيم خوش بگذره !! مامانى زود نيست براى رفتن به مدرسه ؟ پيش دو ميره يا همون پيش يك ؟؟
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ای بابا ما مامانها چیکار کنیم با این دخمل خانم ها ؟آخه چقدر باید با دلشون راه بیاییم و هرکاری گفتن براشون انجام بدیم به نظر شما اینها پس فردا لوس و از خود راضی نمیشن؟ راستش پیش یک یا دو رو من الان از شما شنیدم اصلا نمیدونم پیش یک یا دو یعنی چی؟ اگر براتون زحمتی نیست برام توضیح بدید راستش یک کم میفرستیمش اگر استقبال نکرد و خوشش نیومد دیگه نمیگذاریم بره دیگه بستگی به خودش داره والا الان که کلاس زبان رو با اشتیاق کامل میره و خیلی دوست داره واقعا یاد میگیره پیش رو نمیدونم چکار بکنه
الهه
31 خرداد 93 15:12
عزیزم این بچه ها همیشه حوصله اشون سر میره و خسته میشن و همه اش هم از نبودن هم بازی کنارشونه... یسنا وقتی یه بچه ای پیشش باشه دیگه از خستگی و حوصله سر رفتن دم نمیزنه اما وقتی تنها باشه و کسی نباشه باهاش بازی کنه مدام میگه حوصله ام سر رفت...
❤مامان سونیا❤
پاسخ
درسته الهه جون سونیا هم همینطور باید دائم با یکی بازی کنه تا حال و حوصله داشته باشه و به محض تنها شدن میگه حوصله ام سر رفت
مامان ز✿ـرا
31 خرداد 93 17:34
مامانی خسته نباشید از این همه اقدامات جهت سر نرفتن حوصلهء سونیا جونولی همه این کارها رو ما، مامان،باباها انجام بدیم بازم جای خالی خواهر و برادر رو نمی تونیم براشون پر کنیم.این مساله رو من بارها از رفتار دخترم فهمیدم ولی..ایشاله که درست بشه
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم خانمی درست میگید حرفتون رو قبول دارم و من دارم به همین نتیجه میرسم که اقدام کنم برای نی نی بعدی
مامان نگار
1 تیر 93 8:39
مامان سونیا جون باور کنید از خنده مردم وقتی خوندم یکی از جوجه هاتون رو باد برده ! احتمالا باد نیاورده بودش؟
❤مامان سونیا❤
پاسخ
نه از بالای پشت بوم که نگهداریشون میکردیم روزها میاوردیمشون از لونه بیرون تا بازی کنن و یک بادی هم بخورن چند روز بود هوا طوفانی بود توی اون روزها باد خیلی شدید بود و جوجه رو باخودش برده بود باور کنید خودمون خریده بودیم باد نیاورده بود مامانی
مامان نگار
1 تیر 93 8:44
چقدر بچه های ما گناه دارن که اینقدر دوست دارن نی نی دور و برشون باشه تاباهاش بازی کنن اما ما مجبوریم به خاطر شرایط زندگی کوتاه بیایم. نگارم هروقت نی نی می بینه اینقدر ذوق مرگ می شه که همه میگن چقدر خوب که حسودی نمی کنه و به راحتی می تونین یه نی نی دیگه بیارین اما من حتی نمی تونم به این موضوع فکر کنم امیدوارم وقتی بزرگ شدن ما رو ببخشن
❤مامان سونیا❤
پاسخ
بله دیگه روزگاره اینطوریه و ما ناچاریم اما من تصمیم گرفتم که به فکر یک نی نی دیگه باشم و بهش فکر کنم تا ببینم خدا چی میخواد انشالله خدا کمک کنه و سونیا خانم هم از تنهایی دربیاد خدا بزرگه انشالله که کمک همه بکنه و مشکلات همه رو رفع بکنه
مریم بانو
1 تیر 93 10:12
عزیززززززز منه این سونیا جون ماشالله دختر بااستعدادی هست و خب دیگه این چیزها رو هم داره استعداد و هوش بالا خوبه که اینا رو می نویسید که بعدن که بزرگ شد بخونه و ببینه که ماشالله مامان و بابا هیچی براش کم نذاشتن بووووووووووووووووووووووووس
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم خاله جون شما لطف دارید انشالله که همینطور باشه و دو روز دیگه از طرف فسقل خانم بازخواست نشیم که چرا به این دنیا اوردیمش
مامان فتانه
1 تیر 93 12:13
عزیزم ...امان از دست این بچه ها که هیچی راضیشون نمیکنه و زود دلشون و میزنه
❤مامان سونیا❤
پاسخ
میبینی مامانی چه باید کرد برای این فسقلیها به نظرم باید یه فکر اساسی بکنیم و دل رو به دریا بزنیم و یه نی نی دیگه بیاریم
مریم بانو
3 تیر 93 10:05
مامان سونیای گلم به روزم با شیرینی خونه جدیدمون
❤مامان سونیا❤
پاسخ
مبارک باشه عزیزم الان میام پیشت
مامان انیس
3 تیر 93 13:53
سلام عزیزم نمی دونم چرا هیچی توجه بچه ها رو کامل جلب نمی کنه این مشکلاتو انگار این روزها همه دارن منم که با وروجکا می دونی چه روزایی داریم آخی همبازی می خواد و دلش برای بچه های خاله ها تنگ شده امیدوارم شرایطتون جوری بشه که دختر گلمون به آرزوش برسه مامانی گل خسته نباشی و خدا قوت
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ای وای انیس جون شما اینو بگی دیگه من چه کنم همه به من میگن یک خواهر یا بردادرش براش بیاری همبازی داشته باشه همه چی حله پس با این حرفی که شما میزنید همبازی و خواهر برادر هم بی فایده است پس چکار باید کرد برای این فسقلیها؟ انشالله که کاش میشد برای همیشه برم اونجا زندگی کنم تا این دختر انقدر دلتنگی نکنه