سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

روزهای سفید و سرد

سلام و صد تا سلام گرم به روی زيبا تر از  ماه گل دختر قند عسلم . بازم عذر تقصیر بابت تاخیر .این روزهای سرد زمستون و برف و یخبندون قیافه شهرمون رو عوض کرده و از طرفی سرماخوردگی کمی کسل و بیحالم کرده و کار هم طبق معمول زیاد نتونستم به وبت بیام و برات پست جدید بگذارم اولین برف امسال حدود 13 روز پیش یعنی چهارشنبه 13 آذر از ساعت چهار و نیم پنج صبح شروع به باریدن کرد و صبح كه ما از خونه در اومديم تا بريم خونه عزيز جون شما از شوق پات روي زمين بند نبود و تا اونجا شعر خوندي و حرف زدي و دلت ميخواست از جاهايي راه بري كه هيچ ردپايي نيست و برف سفيد همه جا رو پوشنده و كلي تعريف كردي و همش ميگفتي مامان ببين چقدر همه جا قشنگ شده ببين همه جا سف...
26 آذر 1392

هفت ساله شدیم

   سلام و صدتا سلام گرم توی این هوای سرد به روی مثل ماهت گل دختر قند عسلم عزیزم امروز اومدم تا برای بابایی چند خطی بنویسم و هفتمین سالگرد عقدمون رو از صمیم قلبم بهش تبریک بگم.    همسر عزیزم از این خونه مجازی که متعلق به سونیای عزیزمون هست این روز زیبا و قشنگ رو بهت تبریک میگم امیدوارم سالیان سال سایه ات بر سر من و سونیای عزیزم مستدام باشه . زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد و سر نوشت اون گل رو تو قلب من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یک گل باشد گل من هفتمین سالگرد عقدمون مبارک. 1392/9/13   ...
13 آذر 1392

سرو صدا نکن میخوام درس بخونم

سلام وصد تا سلام گرم توی این هوای سرد پائیزی به روی ماه نازنین مه جبینم خوبی خوشی انشالله خانم خانمای خودم .شیرین زوبونم انقدر شیرین حرف میزنی و کارات قشنگه که اکثرش رو یادم میره که بیام و برات بنویسم ولی سعی میکنم تیکه هایی از حرفهات که الان توی ذهنم هست رو برات بنویسم البته حرفهات در موقعیتهای مختلف هست منم سعی میکنم به همون صورت برات ثبتش کنم . رفتیم خونه عزیز جون و خواهر عزیز که بشه خاله بابا اومده بوند اونجا خاله جون دو سه ماهی هست که خدا یه نوه خوشگل و ناز  بهشون داده به اسم آقا نیما .خاله جون بهت گفت سونیا میخوای نی نی کوچولومون آقا نیما رو بیارم برات ببری خونتون برای  خودت.شما هم نگذاشتی نه برداشتی و در جواب خاله جون...
11 آذر 1392

نصف شبی توی کتابخونه

سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی انشالله نازنین مه جبینم . خدا رو شکر که این بار بد قول نشدم و زود اومدم تا برات بنویسم . واما ماجرا از این قرار هست که روز چهار شنبه که بشه ششم آذر ماه 1392 یعنی  در سن سه سال و هشت ماهگی شما من یکسری کار اداری داشتم که باید انجام میشد هواهم خیلی خوب و عالی بود و چند وقتی هم بود که از خونه بیرون نبرده بودمت به همین خاطر تصمیم گرفتم  همراه خودم ببرمت خلاصه رفتیم و من به کارهام رسیدم و ظهر شد و میخواستم برم سر کار به دو علت تصمیم گرفتم که شما رو هم همراه خودم ببرمت کتابخونه. دلیل اول اینکه تا میخواستم شما رو ببرم بگذارم خونه عزیز جون و خودم برم س...
7 آذر 1392

جاندار و بی جان

سلام و صد تا سلام گرم به روی ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی انشالله عزیزم . این روزها  سرم خیلی شلوغه و کارم خیلی زیاد ولی سعی کردم زود بیام و برات بنویسم تا حرفهات یادم نره.  این روزها دائم در حال یادگیری و پرسش هستی  حدود دو ماهی میشه که  از روی یکی از کتابهات جاندار و بی جان رو یاد گرفتی و حالا هرچیزی که میخوای  بگی برات بگیرم در انتهای حرفت حتما بر جاندار و بی جان بودنش تاکید میکنی.  و البته یک کار دیگه هم هست  که خیلی وقته بلد هستی اما یک مدت بود گذاشته بودی کنار اما چند وقتی هست که دو باره انجام میدی و هر بار من رو دیونه این کارت میکنی و اون کار اینکه داری حرف میزنی اما یک دفعه  ولوم ص...
3 آذر 1392
1