مقدمه چینی
وقتی در کنارمی احساس غربت نمیکنم ، آرامم و از این زمانه سرد شکایت نمیکنم
وقتی در کنارمی از خستگی های زندگی رها میشوم ، میرم
، و یک عاشق واقعی میشوم
وقتی در کنارمی این گرمای وجودت است
که به من شوق نفس کشیدن میدهد
، این عطر حضورت است که به من عشق زندگی را میدهد
بی خیال از هر چه غم است در این دنیا ، تو را عشق است که خدا به من داده
این فرشته زیبا را
نه دلتنگی ، نه نا امیدی ،
هیچ لحظه ای را در زندگی ام با این حس عوض نمیکنم
، من تو را به هیچ قیمتی رها نمیکنم
دوستت دارم ای زیباترین حس زندگی ام
، دوستت دارم ای تو که مرا به اندازه وسعت قلبم دوست داری
قلبی که به وسعت نگاه تو است ،
نگاهی که به اندازه یک دنیا برایم با ارزش است!
که این نگاه تو است که مرا تا آن سوی دنیا میکشاند
، مرا به پرواز در می آورد تا از آن بلندی ها عشقم
را ببینم که می تابد بر سرزمین قلبم
دوستت دارم عزیزم ، دوستت دارم بهترینم
، و میگویم دوستت دارم چون که کلامی با ارزش تر
از این برای من نیست تا به قلب مهربانت ابراز کنم
و حسی بالاترو شیرین تر از این نیست
که با گفتنش قلبت را آرام کنم
و هیچکس در این دنیا نیست برایم با ارزش تر از تو
، و هیچکس در این دنیا نیست جز تو که به اندازه وسعت قلبم
او را بخواهم
و این حس و این لحظه برایم مقدس است
، چونکه تو اینک در کنارمی
و قلبم از همینجا احساسش را برای تو مینویسد
سلام و صد تا سلام گرم به روی ماه نازنین مه جبینم خوبی انشالله دلبرک طنازم.
نازنینم چه زیبا حرف میزنی و چه زیباتر منظورت رو از هرچیزی بامقدمه چینی بیان میکنی البته الان هرچیزی رو یادم بیاد برات میگم تا زمان باعث فراموش کردنش نشده.
این فقط یک نمونه جالب از دیالوگهای شماست .
سونیا :بابا کوچکترها باید به بزرگترها احترام بگذارند؟
بابایی: بله همیشه باید کوچکترها احترام بزرگترها رو داشته باشند و به اونها احترام بگذارند
سونیا: بابا من دیگه بزرگ شدم .
من سر یخچال بودم و داشتم یخ برمیداشتم بیارم تا شربت درست کنم که شما هم اومدی سر یخچال و
سونیا: مامان این تن ماهی رو چرا گداشتی اینجا خراب میشه
من: نه مامان تن ماهی توی یخچال خراب نمیشه
سونیا: چرا مامان اگر سبزی پلو درست نکنی تا با این تن ماهی بخوریم تن ماهی خراب میشه
و اما کارها و حرفهای دیگه دخترکم
من: توی آشپزخونه مشغول ظرف شستن بودم که دیدم اومدی
سونیا: مامان برو کنار میخوام دستام رو بشورم (در حالی دستات رو همون ثانیه کرم زده بودی، نصف قوطی کرم رو مالیده بودی به دستات)
من :مامان مگه تو الان کرم نزدی به دستات پس چرا داری میشوریش؟
سونیا: خوب من که نمیخوام دستام کرمی باشند فقط میخواستم دستام بوی کرم بده بعدشم دستات رو شستی و رفتی
برنامه کودک شعر گذاشته در مورد مسواک زدن و توی یک قسمتش میگه هرکسی که دندوناش سیاه بشه پیش همه رو سیاه میشه و دهانش هم بد بو میشه شما با دیدن این کلیپ بدو بدو اومدی پیش من
سونیا: مامان چرا شبها که میخوای مسواک بزنی من رو صدا نمیکنی تا من هم بیام مسواک بزنم
من ببخشید خانم کوچولو از این به بعد هر بار که خواستم مسواک بزنم صدات میکنم تا بیایی با هم مسواک بزنیم
سونیا:مامان تو چرا شب ها مسواک نمیزنی ؟ من صبح که بیدار میشم میام پیشت دهانت بو میده
من: ببخشید سونیا خانم الان ماه رمضونه به خاطر اون دهانم بو میده به خاطر مسواک نیست چون هر روز بعد خوردن سحری مسواک میزنم
سونیا: مامان زود مسواک من رو بده میخوام مسواک بزنم هر شب هم یادت نره خواستی مسواک بزنی من رو هم صدا کن سحر هم خواستی مسواک بزنی من رو صدا کن منم مسواک بزنم.
بابایی گوشت خریده بود که کمی از اون رو چرخ کردم و تصمیم گرفتم که یک دلمه برگ مو درست کنم تا فصلش هست .
من: سونیا مامان فردا که میری خونه عزیز جون بهشون بگو برات یک کم برگ مو بچینن (عزیز جون توی خونه درخت انگور دارند )شب که اومدی بیار خونه .
سونیا :مامان برگ مو میخوای چکار کنی؟
من : میخوام دلمه برگ مو درست کنم
سونیا: مامان چندتایی دلمه فلفل هم درست کن آخه دلمه فلفل که درست میکنی خیلی خوشمزه است
من: سونیا خانم توی دلمه برگ مو فلفل نمیزارن هرکدوم یکی رو باید جدا ازهم درست کرد
سونیا: باشه مامان دلمه فلفل هم خیلی خوشمزه است درست کن .
خوب گل دختر نازنینم متاسفانه خیلی از حرفهایی رو که میخواستم برات بنویسم از یادم رفته اگر یادم بیاد بعدا برات مینویسم.
در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
1393/4/19