من این مطلب رو یه جا خوندم
دست خود را حلقه کن بر گردنم
خنده زن بر چشمهای خسته ام
عشق تو آواز صبح زندگی ست
مهر تو آغاز لطف و بندگی ست
سر گذار بر شانه های مادرت
بوسه زن بر گونه های زرد من
خانه ام سبز از صدای شاد توست
مادرت مست از نوازش های توست
اشک های سرد خود را پاک کن
گرمی قلب مرا با جان خود دمساز کن
سلام به روی زیباتر از ماه نازدونه مامان خوبی انشالله نازنین مه جبینم
باز هم مامانی تنبل انقدر از حرفها و کارهای قشنگت برات ننوشته تا همه چی رو فراموش کرد فقط چند تاییش رو که یادم هست برات مینویسم.
این روزها بیشتر خونه عزیز جون هستی تا خونه خودمون اونجا بیشتر بهت خوش میگذره و عمو و عمه ها باهات بازی میکنن و سرگرمی .از شنبه هفته قبل میری کلاس زبان و متاسفانه تکالیفت رو با اعمال شاقه انجام میدی شاید هنوز دستای کوچولوت توان گرفتن قلم در دست رو نداره هرچی که هست خیلی راغب به انجام این کار نیستی اما از کلاس و از مربیتون خیلی راضی هستی و کلاس رفتن رو خیلی دوست داری امروز پنجمین جلسه ای هست که به کلاس میری دو جلسه هفته قبل رو خودم بردمت اما مابقی جلسات متاسفانه من سرکارم و زحمت بردن و آوردن شما افتاد گردن عزیز جون و عمه ها و من شرمندشون شدم انشالله که بتونم جبران کنم .سی دی درسیت رو همون روز دوم سوم گم کردی و مجبور شدیم برات یکی دیگه از موسسه بگیریم . سه روز پیش سی دی جدید رو برات گذاشته بودم و داشتیم با هم گوش میکردیم تکلیف نوشتاریت اون روز عد یک (وان ) بود و به محض اینکه به این بخش رسید و وان رو تکرار میکرد سریع گفتی مامان این همون چیزیه که امروز باید ازش بنویسم امروز باید بنویسم وان .
چند روز تعطیلی هفته گذشته رو کلا توی خونه بودیم و هیچ کجا نرفتیم البته شما جمعه رو خونه عزیز بودی و چهارشنبه و پنجشنبه رو توی خونه بودی و از شانست چنان باد و طوفانی بود که نتونستم ببرمت پارک توی اون دو سه روز کلی انرژی ازمون گرفتی تا دوخط aبزرگ و دوخط هم a کوچک بنویسی روز چهار شنبه از صبح تا شب بابا مشغول بود و روز پنج شنبه از صبح تا شب من هر ترفندی رو که به کار بردم جواب نداد البته با ماژیک و روی وایت برد مینوشتی کم و بیش اما توی دفتر و با مداد نمینوشتی بلاخره هم روز شنبه صبح یک کم زودتر از خواب بیدارت کردم و کلی التماست کردم تا بلاخره اونم من دستت رو گرفتم و با اعمال شاقه چهار خط a رو نوشتیم البته فکر میکنم 90 درصدش کار من بود و 10 درصدش کار شما . عصری که اومدی خونه و دفترت و نگاه کردم دیدم مربیت برات برچسب انگری برد چسبونده توی دفترت و امضا هم کرده و تشکر کرده از همکاریت وشما کلی خوشحال بودی که مربی برات انگری برد چسبونده .خدا رو شکر که تا الان خیلی تمایل به رفتن کلاس داشتی و خیلی خوشحالی اما چند تا نکته این وسط هست که باعث آزارم میشه
یکی اینکه هنوز سرکلاس یک کلمه هم حرف نمیزنی و من نمیدونم آخر ترم مربی چطوری میخواد ازت ازمون بگیره و آیا مدرکی خواهی گرفت؟
دوم تا کی میخوای اینطور تکلیف بنویسی یعنی مدرسه هم بری میخوای همین بلاها رو سرما دربیاری یا الان موقتی هست و هنوز دستای کوچولوت توان این کار رو نداند؟ شایدم اصلا دلت نمیخواد این کار رو بکنی میدونی گاهی حس میکنم فوق العاده سریع الانتقالی و مطلب رو میگری اما نمیخوای بروز بدی (شاید دلت میخواد ما رو آزار بدی یا توجه بیشتری میخوای و هزار اما و اگر دیگه که به ذهنم میاد اما جوابی براش پیدا نمیکنم) .
نکته سوم اینکه آیا مدرسه هم بری میخوای همه کارهات رو بگذاری برای دقیقه نود و تا فشار و زور بالای سرت نباشه همینطوری تکالیفت رو انجام بدی یا نه این مشکل مقطعی هست و بعد ها چنین مشکلی وجود نخواهد داشت
و نکته دیگه این که ما فرستادیمت کلاس زبان تا انقدر حوصله است سر نره و سرگرم باشی اما هنوزهم بارها و بارها این کلمه رو ازت میشنوم
انشالله که در این راه موفق باشی و با موفقیت زمینه ای براموفقیتهای بیشتر فراهم بشه و از طرفی مایه سرافرازی من و بابا باشی .
اما از حرفای قشنگت و دلتنگیهات از عید که از قم اومدیم دائم میگی مامان کی میریم قم این هفته میرم ؟ و خیلی دوست داری که بازم بریم پیش بچه های خاله ها و داییها و خیلی بیشتراز گذشته بهانه میگری برای قم رفتن .همین دیروز صبح داشتیم با هم میرفتیم خونه عزیز که یکدفعه توی کوچه گفتی مامان گوشت رو بیار جلو کارت دارم میخوام یه چیزی توی گوشت بگم .گوشم رو آوردم جلو گفتم بگو مامان
گفتی مامان جمعه که عید نیمه شعبانه میای باهم بریم قم؟ و من خیلی شرمنده روی ماهت شدم که نمیتونم این کار رو برات انجام بدم عزیزم آخه با یک روز که نمیتونیم بریم و بیاییم و اگر بخوایم بیشتر باشه که من باید مرخصی بگیرم و به علت کمبود نیرو متاسفانه این امر امکان پذیر نیست منم دیدم چی بهت بگم که ناراحت نشی گفتم این جمعه که نه من مرخصی ندارم اما چند تا جمعه دیگه که بگذره اونوقت با هم میریم.
چند روز پیش نخود فرنگی گرفته بودم و داشتم پاک میکردم شما اومدی و اول گفتی مامان بگذار من کمکت کنم گفتم باشه بعد یادت دادم که چکار کنی بعد از یک کم شلوغ کاری و بریز و بپاش گفتی مامان اجازه میدی من چند تا از اینا بخورم .گفتم نه مامان اینا خام هستن باید بپزمشون بعد شما بخوری اینطوری که نمیشه . فوری گفتی چرا میشه من یه مطلبی یکجا خوندم که گفته بود میشه اینها رو خام بخوری .منم پرسیدم مگه شما سواد داری که یکجا خونده بودی فوری حرفت رو عوض کردی و گفتی نه یعنی نخوندم یکجا دیدم ،گفتم خوب کجا دیدی ؟ شما گفتی توی تلوزیون توی یک برنامه آشپزی خانمه میخواست غذا بپزه از اینا میخواست بریزه توی غذا ،منم گفتم خوب دیدی مامان اون خانمه هم میخواسته اینها رو اول بریزه توی غذا و بپزه بعد بخورند .شما که جوابت رو گرفتی بلند شدی رفتی و دیگه هیچی هم نگفتی.
نزدیک بیست روز پیش یک دندون کشیدم که تا ده روز جاش درد می کرد انقدر این چند روز مسکن خوردم که خدا میدونه شما هم می دیدی که من چقدر درد دارم و مسکن میخورم خلاصه بعد از ده روز کم کم دندون دردم خوب شد اما شما دو روز پیش ازم پرسیدی مامان دندونت درد میکنه؟ گفتم نه مامان دیگه خوب شده و شما گفتی میخواستم بهت بگم اگر خوب نشده قرص مسکن بخورد که دردش زود خوب بشه .
یک روزم حسابی زانوی پای راستم درد میکرد و درست نمیتونستم راه برم برگشتی بهم گفتی خوب شیر بخور دیگه شیر بخوری استخونات محکم میشه پاهات درد نمیگیره.باید روزی سه لیون شیر بخوری اگر هر شب قبل از خواب یک لیون شیر بخوری دیگه پادرد نمیگیری .
امروز صبح هم از خونه که اومدیم بیرون گفتی به به چه هوای خوبی چه بادی میاد مامان من باد رو دوست دارم ،باد که بیاد توی هوا بوزه هوا خنک میشه من خیلی دوست دارم.
خوب نازدونه برگ پونه به دستان مهربان خدا میسپارمت تا پست بعدی
1393/3/21