سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

طوطی

1392/3/28 8:53
1,339 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به روی ماه گل دخترم چطوری نازنین مه جبینم فرشته.امیدوارم که هر روزت بهتر از دیروز باشه و فرداهایی زیبا و سرشار ازعشق؛ امید و موفقیت در انتظارت باشند و آینده ای درخشان رو تجربه کنی ماچ.خوب جونم برای گل دخترم بگه که دیروز 27 خردادماه بود و من با بقیه همکارانم قرار داشتیم که برای شب بریم منزل یکی از همکارانمون که به تازگی خونه دارشدند. برای اینکه با آرامش و بدون دغدغه بتونیم یکی دو ساعتی رو پیش هم باشیم قرار رو گذاشتیم برای شب و قرار شد که شب ساعت نه به بعد بریم منزل ایشون .دیروز که همون 27 خرداد ماه باشه من صبح سرکار بودم وشما رفتی خونه عزیز جون و ظهر هم که من اومدم از شما خبری نشدمنتظرو تا ساعت هفت نیومدی خونه بنابراین خودم زنگ زدم خونه عزیز جون و پرسیدم که سونیا رو نمیارید خونه خودمون که عمه جون  گفتش سونیا خودش نمیخواد بیاد و میگه میخواد که اینجا بمونه و من به عمه گفتم بهش بگو که  قرار هست بریم ددر خونه خاله  و تلفن رو قطع کردم  و ساعت هفت ونیم با عمه اومدی دیدم شاید تا بخواهیم برگردیم خونه دیر بشه شام رو آوردم وشما با لذت کامل غذاتو خوردی و البته یک خط در میون یک قاشق میخوردی و میگفتی مامان پاشو بریم خونه خاله تا شام تموم بشه فکر کنم ده باری این جمله رو تکرار کردیوقت تمامساعت نه نشده بود که سفره رو جمع کردم و لباسهات رو کردم تنت و موهات رو بافتم و چندتا گیره کوچولوی تزئینی هم زدم به موهات و رفتم تا خودم آماده بشم و تا آماده شدن من دوباره شروع کردی مامان بیا بریم مامان دیر میشه هان زود باش بیا بریمکلافه و بنده هم به سرعت هرچه تمامتر آماده شدم و راه افتادیم و ساعت نه و نیم اونجا بودیم و بقیه همکاران هم به موقع اومده بودند .وقتی که رفتیم و نشستیم شما دلت میخواست که با بچه ها بری بازی ولی اولش خجالت میکشیدی اما یواش یواش رفتی طرف بچه ها و خاله یکدونه طوطی کوچولو داشتند که قفس طوطی رو آورد و شما گفتی مامان برم طوطی رو ببینمسوال و منم گفتم برو مامان ایرادی نداره رفتی اول سراغ طوطی و با کلی ذوق و شوق اومدی پیش من و گفتی مامان پاشو بیا ببین طوطی رو وای مامان طوطی خاله چه جالبه بیا ببینش بعد از پیش طوطی هم رفتی سراغ بچه ها کسرا و پویا البته مهبد کوچولو هم بود اتفاقا خیلی هم اومد طرفت ولی چون کوچولو بود زیاد نرفتی طرفش و باهاش همبازی نشدی و بیشتر با کسرا و پویا بازی و بدوبدو کردی و حسابی با هم بازی کردید هورادر کل بهت خیلی خوش گذشت و از خونه خاله که میخواستیم بیایم بیرون گفتی مامان دیدی چه خونه جالبی داشتند دیدی چه طوطی جالبی داشتند و دلت نمیخواست بیای ولی چون همه با هم بلند شدیم شما هم اعتراضی نکردی و مثل یک خانم بدون و سرو صدا اومدی بیرون و ساعت یازده رسیدیم خونه و من فکر میکردم با اون بدو بدوها الانه که بیهوش بشی خیال باطل اما تا ساعت دوازده نخوابیدی و هرجور دلت خواست آتیش سوزندی ساعت دوازده گذشته بود که اومدی خوابیدی و منم هم با خیال راحت خوابیدم.خوب این هم از خاطره یک شب ددر رفتنت بود عزیزم تا پست بعدی در پناه یزدان پاک .بای بای

1392/3/28

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (40)

ღ مونا مامان امیرسام ღ
29 خرداد 92 3:28
شما هنوز هم برای اومدن از مهمونی مشکل دارید؟؟ اگر اینطوره پس چه پروسه های عظیمی پیش رو داریم.خدا صبرمون بده ااای جان که هرقدر بازی میکنی بازهم خسته نمیشی بووس برای سونیای عززم
نسیم-مامان آرتین
29 خرداد 92 9:18
ای جونم همیشه خوش باشی گلم خانمی پس ایشالا تو خونه جدیدتون حتما باید یه طوطی ناز بزای دخملی بخرید
نسیم-مامان آرتین
29 خرداد 92 9:32
دوست جونم 1سوال تخصصی شما در مورد نحوه از شیر گرفتن کودک از کتاب ریحانه بهشتی رو میدونید من تو اینترنت نتونستم چیزی پیدا کنم فقط باید کتابشو بخرم اما فرصت ندارم آخه قراره فردا پسری رو از شیر بگیرم


عزیزم متاسفانه اطلاع کامل از مطالب این کتاب ندارم و نمیدونم در مورد از شیر گرفتن کودک چه توضیحاتی داده خواستم نسخه pdfپیداکنم که نتونستم توی کتابخونه هم یک نسخه داریم که الان امانت هست و نیست تا براتون بنویسم که چطوری هست ببخشید که نتونستم کمکت کنم عزیزم
رضوان
29 خرداد 92 9:45
خصوصییییییییییییییییییییییییییی
خاله بهاره
29 خرداد 92 10:17
فدای این سونیا جون با اون جالب بودنش بشم من
نسیم-مامان آرتین
29 خرداد 92 10:17
نه بابا خواهش میکنم همین که وقت گذاشتی وجوابمو دادی خیلی خیلی ازت ممنونم
نرجس خاتون، مامان طهورا خانوم
29 خرداد 92 10:37
ای جان دل خاله
مامان دخترا
29 خرداد 92 10:41
این لرزش های اومدن از مهمونی همه رو درگیر میکنه و من رو کاملا عصبانی.
خوبه دخترک یه مهمونی با چاشنی بازی رو تجربه کرد.
نوش جونش!


مرسی خاله جون بله با بچه ها کلی بدو بدو و بازی کرد و چقدرم سرگرم شد با اون طوطی کوچول حالا همش میگه مامان بریم خونه خاله که طوطی دارن
مامان مهرو جون
29 خرداد 92 11:36
مامان هدیه
29 خرداد 92 12:43
الهی فدای دل پاک این بچه ها بشم من همشون حیوونا و پرنده هارو دوست دارن ولی چرا تا بزرگ میشن بعضیاشون میترسن مثل خود بنده
☆ یاسمین ☆
29 خرداد 92 14:14
باریکلا به سونیا جون که تو مهمونی دختر خوبی بوده.یاسمین هم وقتی میخوایم بریم جایی صد مرتبه میگه زود باش دیر شده
خاله الهام
29 خرداد 92 18:14
آفرين به اين گل دخترمون كه بدون اعتراض مثل يه خانم همراه مامانش بلند شده وايراد نگرفته خاله جونم طوطيشون نمي حرفيد؟؟؟
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
29 خرداد 92 20:00
ای جان، ایشالا همیشه به ددر رفتن به خونه خاله که طوطی ِ جالبی دارن

چقدر دقیق و زیبا نوشته بودی خانومی، بسی لذت بردممممممم

یه ماچ واسه سونیا گلی با اون موهای بافته شده ش


مرسی خاله مهربون
خواهش می کنم خانمی دست نوشته ها مون به پای شما که نمیرسه
مامان تسنيم سادات
29 خرداد 92 21:09

من كه هم موقع رفتن فيلم سينمايى دارم هم برگشتن ....!!!!موقع رفتن قايم موشك بازيش شروع ميشه براى حاضر شدن و موقع برگشت هم كه براى موندن پيش بچه ها
حالا خوبه كه همه با هم بلند شديد براى رفتن ...


بعله خاله ما هم همیشه فیلم داریم اون شب خوبیش این بود که همه با هم بلند شدیم
ساراکوچولو
30 خرداد 92 15:15
سلام...ماشالله به دخترم....شرمنده که خیلی وقت سرنزدیم فقط به خاطر کمبودوقت...سری به سار جون بزنید الان ده ماهش شده...منتظریم..بای


سلام خانمی چه عجب از این طرفها دشمنت شرمنده باشه الان میایم پیشت
مامان موژان
31 خرداد 92 0:26
قربونت خانم ناناز الهی فدات بشم
بهناز مامی یلدا و سروش
31 خرداد 92 3:02
قربون گل دختری ما که حسابی خانومی شده
مامان بهار
31 خرداد 92 9:30
وای چه با مزه ان این وروجک ها!!! هیچ وقتم از شیطونی خسته نمیشن. تازه خسته که میشن دیرتر هم میخوابن! خوش بحال همکارتون که خونه دار شدن، آخی دلم خواست.
مامان محمد و ساقی
31 خرداد 92 17:52
سلام ای جان سونیا ایشالله همیشه به این مهمونیهای قشنگ سونیا جون امیدوارم همیشه لبت خندون باشه این رفتن و اومدن همه ی ماها شبیه همه. کی میریم؟ نه نریم خونه
آرشیدا خانم
31 خرداد 92 23:51
ماشاله خاله تو هم که کم از طوطی نداری با این حرفای خوشمزه ای که میزنی و اداهات بووووووووووووووووووووووووووووووووووس
خاله الهام
1 تیر 92 9:05
سلام دوست خوبم رمزو براتون خصوصي گذاشته بودم رسيده؟؟؟
مامان عبدالرحمن واویس
1 تیر 92 10:47
جانم عزیزکمم خاله جون سونیا جونم دوست دارم همیشه به بازی عزیزم
مریم بانو
1 تیر 92 10:58
وااااااااااااااااای ناززززززززی من عاشششششششششق سونیا و خاطراتشم خدا حفظش کنه راستی مامان سونیای عزیزم روز جوان برشما مبارک باشه
مامان سيد محمد سپهر
1 تیر 92 11:25
عزيز دلم ممنون از احوال پرسي گرمتون حسابي گرفتار بودم.....به روزم..
آيسان مامان ماهان
1 تیر 92 11:36
سلام گلم،،ممنون كه بهمون سر زدين عزيز دلم ، چرا عزيزم يه خبر توپ توپ و ازدواج خودش دارم تو يه پست ميذارم خبرت ميكنم...رژم هيچي ديگه هر روز پايه ام سونيا جونمو ميبوسم...الان اومدم سك سك ،،پست جديدتونو نخوندم چون دارم پست ميذارم برميگردم حسابي ميبينمتون
mamanebaran
1 تیر 92 11:59
____##########*______I__LOVE__YOU. __*##############______________________ _################_____________________ __##################_________**##*______ _ ##################_____*##########___ __##################___*#############__ ___#################*_###############*_ ____#################################*_ ______###############################__ _______#############################=__ ________=##########################____ __________########################_____ ___________*####################=______ ____________*##################________ _____________*###############__________ _______________#############___________ ________________##########_____________ ________________=#######*______________ _________________######________________ __________________####_________________ __________________###__________________ ___________________#___________________ قربونت برم که انقدردوست داشتنی هستی
آيسان مامان ماهان
1 تیر 92 13:01
خونه جديد همكارتون مبارك انشالله شمام به آرزوهاتون برسين...
آيسان مامان ماهان
1 تیر 92 13:02
اين سونيا جون و عجولم با موهاي بافته و گيره هاي تزئيني چقدر خوشگل ميشه،،حيف كه ازش عكس ندارين
آيسان مامان ماهان
1 تیر 92 13:04
اي جونم كه چقد حواست به زيبايي ها و اطراافت هست عزيزكم...اون طوطي و خونه ام از طرف من قابل شما رو نداره
آيسان مامان ماهان
1 تیر 92 13:06
مرسي عزيزم كه حالمو پرسيدي يه ذره ضعف عمومي دارم هر از گاهي ميگيره...الان خوبم...منم بععععععععله بنفش
مامان امیررضا
1 تیر 92 16:24
سلام مامان سونیا ماشالله چه دختر گلی داری خدا حفظش کنی خوشحال میشم به ما هم سر بزنی و اگه موافق باشی تبادل لینک کنیم. دختر نازتو بوس کن.
مامان ضحی
2 تیر 92 0:10
مامان سيد محمد سپهر
2 تیر 92 10:08
عزيز دلم سلام پيشاپيش روز ميلاد نور مبارك...................
مامان نگار
2 تیر 92 10:21
خوش به حالتون که کلی می رین مهمونی و سونیا جون هم کلی خوش می گذرونه راستی این طوطیه از تو کلش دود در نیومد وقتی حرفهای قلمبه سلمبه سونیا جون رو شنید؟
مامان آرشيدا قند عسل
2 تیر 92 11:38
واي خوشششششششششششششش بحالت كه ميذاره موهاي خوشگلش رو ببافي آر شيدا عمرا كه بذاره من موهاش رو گل سر بزنم خيلي لطف كنه موهاشو درست شونه كنم ممنونم ازش!!! چه جيگري شده اين دختر خو يه عكس ازش ميگرفتي ديگه چي ميشد!! خو راست ميگه ديگه چقدر طولش ميدي خو زود آماده شو دخترمون منتظره والا به قرعان!!! بوسسسسسسسسسس واسه دخملمون
مامان آروبن(مریم)
2 تیر 92 12:13
آمدنت چون رستاخیز، عدل گستر است و چون سپیده صبح،نوید آغازی دوباره برای همه خوبی هاست . میلاد مهدی موعود بر شما و خانواده محترم مبارک باد.
مامان تارا و باربد
2 تیر 92 15:10
همیشه به ددر و مهمونی عزیز دلم عیدتون مبارک باشه
مامان مهدیس و ملیسا
2 تیر 92 16:25
آخهههههههههههه الهی من فدای این نازدونه خانوم بشم بوووووووووووووووس
مامان بهراد
4 تیر 92 7:39
اي جان چه دختر حرف گوش كني من لذت ميبرم از اين همه حسن اخلاق اين گل دختر اميدوارم كه مهموني بهتون خوش گذشته باشه هميشه خوش باشين/از شما هم تشكر ميكنم بابت اين تربيت زيبايتان كه همچين دخملي خوبي پرورش دادين.
مامان موژان جون
4 تیر 92 20:40
الهی فدای این دخملی شیرین زبون