سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

چهارمین سالگرد ازدواج

1391/12/5 7:08
1,160 بازدید
اشتراک گذاری

 

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

سرور و عیش که در زندگانی من و توست زفیض یکدلی ومهربانی من و توست

چنان به کام دل هم ، همیشه خوش هستیم که هستی تو و من ،‌کامرانی من و توست

به یاری هم و نیروی هم تواناییم تو و مرا چه غم از ناتوانی من و توست

به گفتگوی اگر می بریم از هم دل زجذبه ای است که درهمزبانی من و توست

بسی زباغ محبت من و تو بهره بریم که خرم ازاثر باغبانی من و توست

محبت است کزو کارما شود آسان گمان مدارکه از کاردانی من وتوست

ز نور مهر بود این نه از بهار شباب اگر شکفته رخ ارغوانی من وتوست

اگر همیشه دل خویش را جوان داریم تمام عمر بهارجوانی من و توست

گران سری نکند روزگار با تو و من وگر کند همه ازسرگردانی من و توست

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

سلام دخملی مامان الان که بزرگ شدی و داری این پست رو میخونی حتما میدونی که مناسبت این پست چیه ولی حالا که کوچولو موچولو هستی هنوز فلسفه این پست رو نمیدونی خوب من برات میگم تا بدونی این پست به مناسبت سالگرد ازدواج مامانی با بابایی هست قصه از اون جا شروع شد که توی یک روز گرم از مرداد ماه سال هزار و سیصدو هشتاد و پنج که مصادف بود با 13 رجب روز روزی بود که بابایی به خواستگاری مامان اومد و برای اولین بار بود که ما همدیگر رو دیدیم اما تا عقد کنیم یک کم طول کشید چون اهل یک شهر نبودیم و برای شناخت و تحقیقات دو طرف یک کم زمان لازم بود بالاخره در 13 آذر ماه سال یکهزارو هشتادو پنج عقد کردیم و درتاریخ 25 تیرهشتاد و هفت عروسی کردیم یک شبی مثل فردا شب و مصادف با 13 رجب یعنی تولد حضرت علی (ع)بود که من و بابایی زیر یک سقف رفتیم وزندگی دونفره مون رو به صورت رسمی شروع کردیم و من الان از همین جا این روز فراموش نشدنی و رویایی رو به بابایی تبریک میگم و امیدوارم این آشیانه گرم که به یمن قدم خانم طلا گرمترو پر شور تر شد سالهای سال پا برجا وسر پا بمونه .

قلبقلبقلبقلبقلبقلبقلبقلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)