یک شب خوب
شب اربعین یکی از اقوام مراسم حلیم پزون داشتند طبق معمول هر سال. ما هم دعوت داشتیم مثل سالهای گذشته ما همراه بابا بزرگ و عزیزجون وعموجون و عمه جون رفتیم اونجا و شما با نوه ها حاجی که رفته بودیم خونشون حلیم پزون دوست شده بودی و حسابی بازی کردی وزبون ریختی خیلی بهت خوش گذشت حلیم هم همزدی منم حلیم هم زدم ونیت کردم که خدا به شما سلامتی بده و همیشه شاد و خوشحال باشی و سرحال باشی اونقدر اونجا بازی و ورجه ورجه کردی که وقتی اومدیم خونه به محض اینکه گذاشتمت توی رختخوابت خوابیدی و تا صبح هم یکبار بیشتر بلند نشدی عزیزم قربونت برم دختر گلم زیاد وقت نوشتن ندارم تاپست بعدی خدانگهدارت باشه 27/10/1390 ...