سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 22 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

سونیا واستفاده از کلمه لطفا

  سلام عزیزم فدات بشم گلم چند روزی به خاطر نداشتن نت برات مطلب نگذاشتم حالا میخوام برات از روزهای گذشته بگم یک هفته پیش یک شب متوجه یکسری دونه قرمز روی بالاتنه ات شدم که خیلی من رو نگران کرده بود اما خدا رو شکر فردای اون شب دونه ها محو شدند و دیگه هیچ اثری هم ازشون نیست که نیست و مامانی خیالش راحت شد که سونیا خانم بیماری خاصی نداره و شکر خدا خوبه .واما میخوام برات از کارهای روزهای گذشته بگم پریروز خونه عزیز جون واسه عمه گفتی که عمه بابام میخواد برام پیراهن بخره شلوار بخره بلوز بخره و... عمه جون ازت پرسید ه که سونیا مامان برات چی میخواد بخره شما هم گفتی که مامان میخواد برام یک روسری آبی بخره کفش بخره و چند تا چیز دیگه هم گفته بودی که...
22 اسفند 1390

نی نی ککل

  امروز میخوام برات از نی نی ککل حرف بزنم خوب حالا میگی نی نی ککل دیگه کیه خوب الان برات میگم عزیزدلم شما از ماه ششم تولدت به بعد یک دونه نی نی داری که لالا کرده و سرش هم کچل هست شما چون نی نی کچله بهش میگی نی نی ککل البته جدیدا بهش میگی داداش چون حالا تفاوت دختر و پسر رو میفهمی چون این عروسک مو نداره و کچل هست میگی داداش خلاصه اینکه این نی نی رو خیلی دوستش داری هر کجا که میخوای بری باید حتما نی نی رو باخودت ببری شبها موقع خواب اون رو میگیری تو بغلت و میخوابونیش و روز هم اون رو روی پاهات میگذاری و براش لالایی میخونی تا خوابش ببره موقع غذا خوردن هم حتما باید نی نی باشه تا بهش غذا بدی البته میدونی عروسکه و غذا نمیخوره غذارو میگیری جلو...
11 اسفند 1390

موفقیت در ترک پستونک

  سلام خانمی خوبی عزیزم مامانی نمیدونم باید به شما تبریک بگم یا به خودم چون در طی سه روزی که شما با گریه و غرولند و ناراحتی سپری کردی در حال ترک کردن پستونک بودی و خوشبختانه ظرف این مدت کوتاه پستونک رو ترک کردی خیلی خوشحالم از اینکه اراده قویی داری مامان، مثل ترک کردن شیر اون موقع هم ظرف مدت یک هفته شما از شیر گرفته شدی و خوشبختانه الان هم پستونک ازت گرفته شد. خوشحالم که پستونک رو ترک کردی چون خیلی برات مضر بود مامانی دیشب مثل یک خانم البته بعد از اذیتهای یکی دو ساعته و خوندن چند تا کتاب شعر و بازی کردن، بالاخره خودت در حال بازی کردن به خواب رفتی و من بعد از اینکه خوابیدی بلندت کردم و سرجای خودت گذاشتمت عزیزم و تا صبح هم اصلا بلند ن...
5 اسفند 1390

حالا یک دست و هورای بلند

  آن برو رویست یا نور است یا قرص قمر آن لب لعل است یا جانست یا تنگ شکر طاق ابرویست یا محراب دل یا ماه نو نرگس شهلاست یا چشم است یا بادام تر آن قد و بالاست یا سرو سهی یا شاخ گل و آن سر زلفست کرده عٰالمی زیر و زبر چون کنم وصف سراپای تو را ای بینظیر چون سراپای تو میسازد مرا بی‌پا و سر بی‌تأمل میکشی چه بی‌زبان چه بیگناه بی تکلف میبری، چه دل، چه دین، چه جان، چه سر خوش نداری طور هر طرزی که آیم پیش تو اینچنین بودست طرز عشق یا طور دگر دل کند جان تا تماشایش کند، لیکن چه سود میرود چون از تماشایش دل از جان بیشتر...
2 اسفند 1390

دوست دارم یه عالمه

  .سلام مامانی نمیدونم الان چند سالته و کجایی که داری این خاطرات رو میخونی نمیدونم من زنده هستم و کنارتم یا توی این دنیا و کنار شما نیستم اما این رو بدون که شما هر اندازه و هر زمان و هر جایی که باشی در قلب من جاداری و برای مامان تک تکی عزیز دلم قربونت بشم من الهی این و بدون که عشقمی خیلی دوست دارم خودمم نمیدونم چرا اما گاهی اوقات دلم میخواد گازت بزنم و بخورمت وقتی حرف میزنی یک جور عزیز و نازی وقتی شیطونی میکنی یک مدل هستی و وقتی مثل یک فرشته معصوم میخوابی یک نوع دیگه عزیز دلم و من شما که خواب هستی گاهی بالای سرت میشینم و نگاهت می کنم و گاهی دائم بوست میکنم اما سیر نمیشم که نمیشم اما چون میترسم بیدار بشی دست از سرت بر میدارم و م...
27 بهمن 1390

سونیا و پستونک

سونیا وپستونک   دختر خوبم میوه عمرم سونیای عزیزم سلام جونم برات بگه که شما خیلی شیطون تشریف دارید و خیلی هم زبون میریزی بعضی وقتها که خیلی شیطونی میکنی من میگم بابایی سونیا رو بگذار توی کوچه هاپو ببردش شما هم چند روز که برف اومده و کوچه ها پر برفه به بهانه رفتن توی کوچه کاپشنت رو میاری میگی مامان بپوشون بهم وقتی که کاپشنت رو تنت کردم میگی بابا سونیا شیطونی میکنه بگذارش توی کوچه هاپو ببردش چون که همش بهونه میگیری و عاشق ددر رفتنی دختر ددری من از وقتی که ازشیر گرفتمت و دیگه شیر نمیخوری خیلی بد میخوابی شبها انقدر اذیت میکنی و بهونه میگیری تا ساعت داوازده یک به زور میخوابی(وچون دیر میخوابی صبح که مامان میخواد بره سر کار باید ...
21 بهمن 1390

سلام سلام صد تا سلام

  سلام سلام صد تا سلام به خوشگل مامان سلام فدات بشم من که الان داری چشم چشم دو ابرو رو میخونی امروز یکم میپردازیم به مورد علاقه های شما و کمی هم دایره لغاتت در کل خیلی خوب حرف میزنی زیاد توی حرف زدن مشکل نداری و خیلی از کلمات رو درست بیان میکنی مثلا کلمه قسطنطنیه رو کامل و درست میگی اسامی کشورها و پایتخت هاشون رو اکثرا درست میگی ولی برخی از کلمات رو هم به زبون خودت میگی که چند تاش رو برات میگم:   تبزیون:تلویزیون   پورتالاخ:پرتقال   راهنده:راننده   ککل:کچل   نیوکرک:نیویورک   قوربابه:قورباغه   الان دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه که برات...
14 بهمن 1390

درد دل با دختر گلم

  سلام به دخملی مامان قربونت بشم من مامانی چند روزی بود که برات هیچی ننوشته بودم آخه سرعت اینترنت خیلی پایین هست و نمیشه هیچ مطلبی رو ارسال کرد نمیدونم از کجا شروع کنم بگم خوشگل من از شیطونیهات بگم از شیرین کاریهات یا حرف زدنت جیگر من خوب از شیطونیهات میگم که بدونی کوچولو بودی چیکارا که نمیکردی چند شب پیش اسباب بازیهات رو آورده بودی و داشتی با هاشون بازی میکردی یه دونه توپ کوچولو توی اونها بود که افتاد و رفت زیر پارتیشن من که داشتم توی آشپز خونه شام میپختم بابا هم رومبل خوابش برده بود شما توپت که میره زیر پارتیشن سرت رو برده بودی زیر پارتیشن و داشتی میرفتی اون زیر که توپ رو در بیاری که اون زیر گیر میفتی من نمیدونم چطوری سرت رو اون ز...
10 بهمن 1390

شب بیست و هشتم صفر

خوشگل مامان برای بیست و هشتم صفر که شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام ورحلت حضرت محمد هست عزیزجون نذر حلیم دارند و هر سال حلیم میپزند امسال هم طبق برنامه هر سال برنامه نذری پزون داشتند به همین خاطر مامانی مرخصی گرفت و شنبه رو سر کار نرفت و ما از صبح به همراه بابایی رفتیم خونه بابا بزرگ اینا که کمک کنیم برای پختن حلیم شما که عاشق این هستی که همیشه خونه عزیز جون باشی و مامان بابا هم باشند پیشت خیلی خوشحال بودی و ذوق میکردی و خیلی بهت خوش گذشت هرچی دلت خواست ورجه ورجه کردی بازی کردی توی دیگ نشستی توی تشت نشستی زبون ریختی واسه همه خلاصه اینکه کم نذاشتی و حسابی از همه دلبری کردی مخصوصا با حرف زدنت وقتی که حلیم آماده شده و آورند (شما هم که عشق حلی...
4 بهمن 1390

شیرین زبون مامان

دختر خوشگلم امروز میخوام یک کوچولو از شیرین زبونیهای قشنگت برات بگم چند روزی هست که شما رو از شیر گرفتم و غذا خوردنت بهتر شده میوه که اصلا نمیخوردی حالا کمی میخوری البته بیشتر بهانه میگیری تا بخوای بخوری مثلا میگی مامان پورتالاخ بوخورم (پرتقال بخورم) پرتقال که آورم میگی پور تالاخ پوست بکنم (پرتقال برام پوست بکن )پرتقال رو که پوست کردم برات که بخوری میگی مامان پورتالاخ بوخورم خپه میشی(پرتقال بخورم خفه میشم)اخه چند بار پرتقال پریده توی گلوت و جیگرم ترسیده و فکر میکنه هر بار پرتقال بخوره خفه میشه پرتقال رو که یک پره کوچولو خوردی میگی مامان انار دون بکنم (مامان برام انار دون بکن) انار رو میاری منم برات بعد از شستنش دون میکنم شما میگی زحمت کشیدی...
29 دی 1390