سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

معذرت خواهی از دختر گلم

1391/2/4 9:23
811 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عشق مامان خوبی خوشگلم مامانی چند روزی هست که سر کار که نت نداریم خونه هم فقط شبها نت هست منم خسته و بی حوصله شبها نت نمیرم که روز بتونم راحت برم سر کار و به کارام برسم به همین خاطر هیچی برات ننوشتم حالا که مینویسم یک عذر خواهی بهت بدهکارم خوشگل مامان علت عذر خواهی مامان چیه؟ علتش این هست که یکی از همکارای مامانی به تازگی صاحب فرزند شده و یک دونه نی نی خوشگل که اسمش رو گذاشتند مهبد به دنیا آورده چند روز پیش قرار شد با همکاران بریم خونشون دیدنشون و من به شما گفته بودم که میخوام ببرمت تا نی نی کوچولو رو ببینی شما هم چند روز بود تا صبح از خواب بلند میشدی میگفتی مامان من رو ببر نی نی کوچولو ببینم من و ببر نی نی کوچولو رو بغل کنم خلاصه اینکه قرار شد دوشنبه عصر ساعت هفت بریم خونه همکار مامان و من سر کار بودم و باید از همون جا با بقیه همکارانم میرفتم و متاسفانه بابا هم مشغول بنایی خونه بود و کسی نتونست شما رو بیاره تا من ببرمت خونه خاله تا نی نی کوچولو رو ببینی و خیلی از این بابت ناراحت شدم وشرمنده شما که نتونستم به قولم وفا کنم وببرمت تا نی نی کوچولورو ببینی شما هم که چند روزه همش میگی مامان من رو ببر کتابخونه(آخه من کتابدارم و کتابخونه کار میکنم)میگم مامانی من ببرمت شما که نمیتونی هفت ساعت اونجا بمونی خسته میشی اگرم ببرمت که زود برگردی کسی نیست بیاد برت گردونه خونه منم که نمیتونم برت گردونم پس نمیشه بریم کتابخونه دیروز صبح گفتی مامان من رو ببر کتابخونه گفتم مامان جون نمیشه کسی نیست بیاد شما رو بیاره شما گفتی مامان شما من رو ببره عمه میاد من رو میاره خلاصه هر روز با یک کلکی باید از دست فرار کنم مامانی با این که خودم خیلی دلم میخواد بیارمت اما میدونم خسته و اذیت میشی گلم به هر حال ببخشید خانم گل معذرت میخوام. و اما امروز صبح من و شما و عزیز سه تایی رفتیم خونه جدید خودمون که در حال ساخت هست اونجا بابایی به همراه بابا بزرگ و عمو جون مشغول کار بتون ریزی بودند چون من هنوز مراحل کار روندیده بودم امروز به بابایی گفتم میتونیم بیاییم اونجا رو ببینیم بابایی هم گفت میتونید بیایید به همین خاطر رفتیم و اونجا رو دیدیم شما اونجا یک کم شیطونی کرد ی و یک کوچولو هم خوردی زمین البته کوچولو بود و مشکلی برات پیش نیومد و فقط یک کم لباسهات سیمانی شد عزیز دلم یک کم اونجا نشستیم شما یک چای هم خوردی و کلی هم زبون ریختی بعدش از بابایی و بابابزرگ و عمو جون خداحافظی کردیم و رفتیم خونه عزیز جون من شما رو گذاشتم و خودم اومدم خونه خودمون و کارهام رو انجام دادم و اومدم سر کارالان شما خونه عزیز جون هستی و من سر کارم خوب اینم ازمروز فعلا تا بعد....

4/2/1391

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)