بهشت و جهنم
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه دختر نازنیم
خوبی انشاله نازگل مامان امیدوارم که همیشه خوب و شاد و سرحال باشی دخترکم این روزها با وجود بلندی روزهای تابستون روزها خیلی زود دارند میگذرند و یکی بعد از دیگری از راه میرسن و شما روز به روز داری بزرگ و بزرگتر میشی و مسلما خانم تر از روز قبل این روزها خدا رو شکر خوشحالی و شاد وباعث شادی و دمیدن روح توی زندگی ما هم شدی عزیزم .قربون اون خندهای ازته دل و جیغهای از سر شوقت مامانی .وای که ماشالله بهت باشه چه انرژی داری توی بپر بپر و جیغ و فریاد زدن هر روز یک ساعت برنامه آب بازی داری که ماشالله به جای اینکه بعدش خسته بشی و بخوابی تازه انرژی میگیری و میری سراغ شلوغ کاری چند وقتی هست که دوست داری خاله بازی کنی و من هم حتما باید باهات بازی کنم هر بار میای اجازه میگیری که اسباب بازیهامو بیارم بریزم وسط اتاق با هم بازی کنیم و من مخالفت میکنم ولی شما چنان مظلومانه حرف میزنی و چنان بلبل زبونی میکنی که من میگم باشه و شما از خدا خواسته هرچی که هست و نیست رو میاری وسط خونه که در اینطور مواقع بی شباهت به بازار شام نیست بساطت رو پهن میکنی و بعدش به من میگی مامان بیا خاله بازی کنیم خالاصه که بنده حسابی برگشتم به دوران کودکی و روزی یک ساعتی یا بیشتر با شما خاله بازی میکنم .
اما سرگرمیهای دیگه ای که داریم در روز نزدیک چهار یا پنج ساعتی رو باید سی دی های زبان ببینیم و دائم هم در حال خوندن و تکرار و پرسش و پاسخ هستیم در مورد معنای کلمات و شکلاشون و اعدا هرچیزی رو میبینی از من معنیش رو میخوای فکر میکنم من باید یک فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی و بلعکس به گردنم آویزون کنم تا به محض اینکه شما سوال داشتی و نتونتسم خودم جوابت رو بدم با توسل به این فرهنگ لغت بتونم جواب صحیح رو به شما بدم مثلا دیروز معنی رنگ کرم رو ازم میخواستی و من شک داشتم که همون کرم میشه یا نه به همین دلیل گفتم مامانی معنی دقیقش رو نمیدونم باید نگاه کنم بهت بگم و شما گفتی باشه مامان شب یادم بیار از بابا بپرسم حتما بابا میدونه معنیش چی میشه .
مطالبی هم در مورد بهشت و جهنم و اون دنیااین روزها زیاد ذهنت رو درگیر کرده چند روز قبل برام از بهشت و جهنم گفتی میگی مامان میدونی توی بهشت توی نهرهاش به جای آب شهد و عسل هست .میدونی جهنم یک نگهبان داره که سیاه پوشه آدم بد هارو هم میبرند جهنم اون آدمهایی که خیلی بدن میرن ته جهنم که اسمش اسفل السافلین هست. بعدش هم گفتی مامان برام از کتابخونه کتاب بهشت وجهنم بیارکه متاسفانه همچین کتابی مناسب با گروه سنی شما ما نداریم توی کتابخونه و نتونستم برات بیارم .
دیشب اومدی یک تراش آوردی که مداد رنگی هات رو بتراشی (البته این کار هر روزت شده بدبخت این مدادها رو میتراشی و گند میزنی به کل خونه)و من گفتم نه نمیشه نمیتونی این کار رو بکنی بهت اجازه نمیدم شما هم یکی از مداد رنگی ها رو برداشتی و رفتی توی اتاق منم رفتم توی آشپزخونه کار داشتم شما بعد از اینکه رفتی توی اتاق زودی اومدی بیرون و رفتی پیش بابا دیدم داری با بابایی پچ پچ میکنی من که اومدم بیرون میگی مامان من مداد رو تراشیدم بابا بگو تراشیدم .دیدم بابایی داره میخنده اونم به چه شدتی .پرسیدم چی شده؟ چرا میخندی؟ بابایی میگه شما مدا رو نتراشیدی بعدش اومدی به بابا گفتی من مداد رونتراشیدم ولی به مامان از دروغ بگیم مداد رو تراشیدم که شما دروغ بگی بری توی جهنم.
روز شنبه هم صبح ساعت نزدیک دوازده بود که اومدی کتابخونه و اون روز قرار بود که بازرس از اداره بیاد بهت گفتم مامانی امروز رو برگرد برو همراه بابا بزرگ خونه یک روز دیگه بیا من امروز کار دارم در ضمن بازرس میاد اینجا صورت خوشی نداره که شما اینجا باشی خودت هم اذیت میشی چون من نمیتونم برات وقت بگذارم بیام پیشت اما شما اصلا به روی مبارکت نیاوردی و یک راست رفتی اتاق کودک گرفتی نشستی تا وقتی که خیالت راحت شد که بابا بزرگ رفت از کتاب خونه بعدش بدو اومدی پیش من و شروع شد کل کل کردن من و شما هی رفتی و اومدی و حرف زدی هرچی میگفتم مامان برو بنشین اتاق کودک توی دست پای من نیا بگذار کارام رو بکنم اما کو گوش شنوا تازه اومده بودی طلبکارم بودی که چرا اینجا هیچی نی نی نیست که با من بازی بکنه خلاصه یک دختر اومد اونجا و یک کم با اون سرگرم شدی تا بازرسها اومدند و هی جلوی اونها مانور دادی و چسبیدی به من و مامان مامان کردی. رئیسمون دیدتت میگه ای وای چرا موهای سونیا رو کوتاه کردی بلند بود خیلی قشنگ تر بود و بهش میومد آخه چطوری دلت اومد موهاش رو کوتاه کنی ؟ براش توضیح دادم که موهات داشت موخوره میشد و مجبور شدم که موهات رو کوتاه کنم خلاصه بازرسها رفتند و ساعت کاری من هم تموم شد شما قبل از اینکه بخواهیم از کتابخونه بیاییم بیرون گفتی مامان من خسته ام نمیتونم راه بیام منم زنگ زدم آژانس و با آژانس رفتیم خونه عصرش کلاس داشتی بهت گفتم بخواب که برای کلاس بیدار بشی ولی شما اصرار کردی که میخوای سی دی زبان ببینی و برات brainy baby رو گذاشتم و پای اون خوابت برد و ساعت چهار ونیم به زور بیدارت کردم رفتیم کلاس زبان خدا رو شکر خیلی خوبه مربیت و خیلی با هم تعمل دارید و هر دویتاتون به هم علاقه مندید و این باعث توجه بیشترت شده و علاقه ات نسبت به قبل خیلی بیشتر شده .خوب عزیز دلم من دیگه باید برم تا پست بعدی در پناه حق باشی نازنینم .
28/5/1393