سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

شوق پرواز

1393/4/24 22:39
706 بازدید
اشتراک گذاری

شبها تو بتاب

من فدای تو ،به جای همه گل ها تو بخند

اینک این من که به پای تو در افتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو!

قصه ابر هوا را تو بخوان!

تو بمان با من،تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش.

سلام وصد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر قندعسلم خوبی انشالله برگ گلم .

نمیدونم چی بگم از حرفهای قشنگت از آرزوهای زیبات از افکارت و تصورات جالبت البته چون طبق معمول به موقع هر چیزی رو که میگی برات ثبت نمی کنم خیلی از حرفهات رو یادم میره و برات یادداشت نمیکنم ببخش عزیزم اما هرچیزی رو که در خاطر دارم برات می نویسم تا یادگاری بمونه عسلکم.

چند روز پیش رفته بودیم بیرون سوار تاکسی بودیم و از یک منطقه پر درخت و مزرعه یک جای خیلی سر سبز و قشنگ داشتیم عبور میکردیم که شما یکدفعه گفتی مامان میدونی من چی دوست دارم؟

منم گفتم نه مامان چی دوست داری؟

گفتی من آرزو دارم که پرواز کنم .آرزو دارم که یک روز  پرواز کنم توی آسمون و برم اون بالا توی آسمون .

 

و بعدش گفتی مامان دوست دارم یک کبوتر بشم و برم برای خودم روی درخت یک لونه بسازم بعدشم با تاکید گفتی با چوب و خاشاک نه هان با خاک و سنگ و گل( البته این فکرت تاثیر گرفته از قصه سه تا برادر خرس هست که خونه برادر سومی که با سنگ و خشت و گل هست سالم میمونه و مال دو تا برادر اولی که با چوب و خاشاک هست تحت تاثیر باد و طوفان ورعد و برق از بین میره)

دیشب میگی مامان من دوست دام بزرگ که شدم مثل تو برم توی کتابخونه کار بکنم اما میخوام کتابخونم خیلی دور باشه به خونه .

صبح بهت میگم دوست داری این ترم کلاس زبانت تموم شد باز م بری کلاس زبان؟

شما گفتی نه دوست ندارم

ازت پرسیدم چرا دوست نداری بری؟ مربیت رو دوست نداری یا کلاست رو؟

جواب دادی مربیم رو

پرسیدم چرا مگه مهربون و خوش اخلاق نیست؟

جواب دادی چرا مهربونه اما وقتی میاد کلاس خیلی ادکلن میزنه من سردرد میگیرم

 

داشتم برای افطار غذا درست میکردم شما هم داشتی تلوزیون تما شا میکردی

من داشتم  با فلفل ساب کمی فلفل توی قابلمه میسابیدم

شما گفتی مامان صدای چیه ؟ داری چکار میکنی؟

جواب دادم که دارم فلفل میسابم

شما پرسیدی فلفل مسیابی که بریزی توی دهن من؟

گفتم نه مامان دارم میسابم توی قابلمه .آخه من تاحالا کی تود دهنت فلفل ریختم که این دفعه دومم باشه ؟

ولی این مسئله فکرم رو مشغول کرد که چرا این سوال رو ازم پرسیدی من توی خونه هیچ وقت از این حرفها نزدم هیچوقت به همچین چیزی هم تهدیدت  نکردم نمیدونم شاید از تلوزیون یاد گرفتی.

چند وقتی هست که جلوی یکی از کتابخونه های شهرمون یک المان درست کردند که یک ستون ساخته شده از کتاب هست که در بالای اون ستون یک نفر نشسته  یک کتاب در دستش هست که داره مطالعه میکنه عمه دو  سه روز پیش اون المان رو دیده بود و برات تعریف کرده بود .

شما هم اومدی و برای من گفتی مامان عمه فاطمه میگفت نزدیک شهرک دیده که یک مجسمه هست که یک نفر نشسته روی کتابها داره کتاب میخونه  .گفتم بله مامان یک المان هست تازگیها ساختن که یک ستونی از کتابها هست که یکنفر نشسته روی کتابها و داره کتاب میخونه .

شما یکدفعه گفتی چه بی ادبه

پرسیدم کی بی ادبه؟

گفتی همون آدمی که روی کتابها نشسته دار کتاب میخونه

سوال کردم خوب چرا بی ادبه؟

جواب دادی آخه آدم میشنه روی کتاب .بشینی روی کتاب که کتابها پاره میشن ،خراب میشن آخه نباید بشین روی کتابها کار بدی کرده.

گفتم مامان آخه اون مجسمه است .اون کتابها از سنگ و سیمان ساخته شدن کاغذی که نیستن که پاره بشن و ازبین برن چیزیشون  نمیشه .

شما قانع نشدی و گفتی بازم نباید روی کتاب بشینه .اون بی ادبه کارش کار بدیه نباید این کار رو بکنه .

خوب عزیزم دیگه چیزی یادم نمیاد بقیه حرفهات باشه برای بعدبای بای

24/4/1393

 

پسندها (11)

نظرات (12)

مریم بانو
25 تیر 93 8:52
عززززززززززززززیزززززززدلم چقد نکته سنجه این سونیا جووووووونی چ تصورات خلاقانه و زیبایی داره گلللللِ خاله مریم اون جریان فلفل هم خیییییییییییلی بامزه بود
❤مامان سونیا❤
پاسخ
مرسی خاله این فسقلیها حواسشون به همه چی هست ماشالله هرچیزی رو که یاد میگیرن سریع بروز میدن
مامان فتانه
25 تیر 93 14:08
ای جوووووووووووون به این دختر که انقدر دقیقه و مودب
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم خال جون محبت دارید
هنرمند
27 تیر 93 8:44
به بچه ها یاد ندهید ثروتمند باشند........به بچه ها یاد بدهید خوشحال باشند تا وقتی بزرگ میشوند...ارزش چیزها را بدانند نه قیمتشان را سلام و عرض ادب با افتخار دعوتی
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم از جملات زیباتون حتما بهتون سر میزنم
مامان رها
27 تیر 93 11:29
ای جونم دختر خوشگلم رو ببوس مامان جون
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم خاله جونشما هم روی ماه راستین جون رو ببوس از طرف ما
فرزانه (مامان آرین)
28 تیر 93 16:49
عزیزززززززمی سونیا جون..قربون شیرین زبونیاااات عسل خاله خیلی خوشم اومد نطرت در مورد اون ادمه یا مجسمه که رو کتاب نشسته رو خوندم..باهات موافقم عزیزم...کتاب بهترین دوست ماست نباید روش نشست و خرابش کرداین یه بی احترامیه فرق نمیکنه مجسمش رو هم نباید ساخت حتی
❤مامان سونیا❤
پاسخ
سلام خانمی خوبین خیلی ممنونم از محبتت انشالله صد سال زنده باشی .اره خاله این دختر ما از الان مدافع فرهنگه نه که امسال هم سال فرهنگه دختر ماهم دفاع میکنه از فرهنگ مکتوب
مامانی
29 تیر 93 9:15
ای شیرین زبون بلا ، خو راست میگه چرا رو کتاب نشسته؟!!
❤مامان سونیا❤
پاسخ
بله راست میگه بچم
سونیا
29 تیر 93 16:14
سلام عزیزم.من تازه به وبتون معرفی شدم وهم نام دخترشیرینتونم.میشه عکس های سونیاجون روهم بذارید؟
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خوش اومدید خاله جون
مامان آریسا
30 تیر 93 1:28
اخی خدا حفظش کنه چ روحیه ی لطیفی داره نازی
❤مامان سونیا❤
پاسخ
مرسی خاله جون خدا نگهدار نی نی ناز شما هم باشه
مامان نسی
30 تیر 93 8:27
من عاشق اين شيرين زبونياي اين تربچه ام يادم دوست داشت هواپيماداشته باشه الانم ميگه بره آسمون چه بچه با احساسي شايد فضا نورد شد خوووب بچم راست ميگه كتاب يه چيز مقدسه كااغذي چوبي يا سنگي براش فرقي ندارن كار بد بده آخه فسقلي شما ميدوني سردرد چيه كه به اسانس ادكلن معترض ميشي
❤مامان سونیا❤
پاسخ
سلام خاله مهربون انشالله خدا از زبونتون بشنوه خاله فضا نورد بشه که عالی میشه اره دیگه بچم راست میگه البته اون المان منظورش اینه که اون آدم با خوندن کتاب لالا و بالاتر رفته و اوج گرفته و با خوندن کتاب داره روز به روز بیشتر ترقی میکنه و کتبه که باعث پیشرفتش شده اما این فسقل خانم هنوز کوچولو هست و نمیتونم براش توضیح بدم شایدم اگر خودم اونجا بودم براش توضیح میدادم درک میکرده
مامانی ماهان جون
6 مرداد 93 8:56
وای سونیا جونم تو چقد رمانتیک و رویایی هستی عزیز دلم..خب خوشگل خاله تو اگه کبوتر نیستی عوضش یه فرشته خوشگل و ناز و شیرین زبونی هستی که ممامان خانمی و ما دوستات اینقد عاشقتیم
مامانی ماهان جون
6 مرداد 93 8:59
مامان سونیای مهربون و اینهمه عاشق سونیا جونی و فلفل و تنبیه و .......عه وااااااااااا دخمل خوب این چه حرفیه
مامان و بابا
29 مرداد 93 16:15
عزیزم به ماهم سر بزن دختر گلت رو هم ببوس