49 ماه است که همنفسم شدی
سلام و صد تا سلام گرم بهاری به روی زیبا تر از ماهت نازگل مامان انشالله که خوبی و خوش و سلامت و در کمال عافیت .
امروز هشتم اردیبهشت سال یکهزارو سیصد و نود و سه هستیم یعنی فردا که نهم اردیبهشته میشه دقیقا 1500 روز که به دنیا اومدی و همنفس مامان و بابا. شدی عزیز دلمون, شدی قلب و روحمون شدی دارو ندارمون شدی امید و آرزومون شدی محور و هسته زندگی ما.
و ما رو پویاتر و فعال تر کردی برای تلاش کردن وساختن زندگی آینده و تامین یک زندگی خوب برای هدیه ای که خدا منت برسرمون گذاشت و به ما عطا کرد من شدم مادر و حس زیبا و غیر قابل توصیف مادری رو چشیدیم و چه لذت بخش باده نابیست که خداوند عالم نصیب زنان گردانید واز خدای مهربون میخوام همینطور که دختر چون تو ماهی را به من هدیه داد روزی این لذت و حس زیبا رو به دخترک امروز و بانوی فرداهای من بچشونه و وجودش رو سر شار از حلاوت و شیرینی وصف ناپذیر مادری بکنه.
این روزهای بلند بهار شاید در روز بیش از صدبار کلمه مامان رو از دهانت میشنوم و گاهی انقدر تکرارش میکنی که خسته میشم و وقتی ازت میپرسم چرا وقتی یکبار صدام زدی و جوابت رو دادم بازم میگی مامان و شما با هزار نازو ادا میگی آخه تو مامان خیلی خوب و مهربونی هستی منم دوست دارم هی بگم مامان و تو بگی جانم ,عزیزم ,عشقم ,عمرم,نفسم و... و من دوباره بگم مامان دوباره تو جواب بدی .
این روزها خدا رو شکر بیشتر میرسم که باهات بازی کنم و برات وقت بگذارم و بیشتر با هم هستیم و از بودن در کنار هم لذت میبریم کاش همه روزهامون همینطور بهاری و بلند بود و باهم بودنمون بیشتر و بیشتر و من این احساس ناب رو بیشتر تجربه میکردم روزهای قشنگی رو داریم سپری میکنم که خیلی زیبا و ناب هستند عاشق لحظاتی هستم که روی تاب میشنی و من تابت میدم و وقتی که از روی زمین کند ه میشی و بالا میری چنان از سر هیجان جیغ میزنی و شادی میکنی که غرق در سرورم میکنی .
وقتی بساط اسباب بازیت رو توی حیاط یا اتاق پهن میکنی و صدام میزنی تا بیام و باهم بازی کنیم چنان حس قشنگی رو بهم منتقل میکنی که مثل یک بره رام و دستی میام کنارت میشنیم و شاید تا یک ساعت با هم بازی میکنیم و لذت میبریم و دوست ندارم این آرمش و لحظه های قشنگ رو از دست بدم و گاهی فکر میکنم روزهایی بیایند در آینده که من از تو بخواهم که کنار من بنشینی تا من تنها نباشم و از این که اون روز تو کنارم نباشی و من تنها بمونم دلم میگیره اما این قاعده طبیعته و کاریش نمیشه کرد این جور موقعها دلم میخواد که همیشه دختر کوچولو ی من باقی بمونی و مونس و همدم باشی در این غربت و هیچ وقت تنهام نگذاری .
وقتی که از خرید یک بستی یا یک شلوار جورابی غرق در هیجان میشی و بارها ازم تشکر میکنی و میگی ممنونم تو مامان خیلی مهربونی هستی منم خدارو شکر میکنم و ازش تشکر میکنم که چنین فرشته ای رو بهم داده و همیشه ازش میخوام که توانایی این رو بهم بده که بتونم تمامی خواسته های معقولت رو برآورده کنم تا هیچ وقت احساس کمبودو حسرت چیزی رو نداشته باشی .
همیشه سعیم بر این هست که قولی رو بهت بدم که درتوانم باشه و بتونم بهش عمل کنم و هیچوقت وعده ای رو بهت ندم که نتونم بهش عمل کنم چون ماشالله انقدر در قولی که ازمون میگری مسری که عملیش کنیم و تا اون کار رو انجام ندیم دست بردار نیستی به هیچ طریقی.که نباید هیچ وعده ای رو بدونه اینکه از تضمینش در آینده نزدیک مطمئن باشیم رو بهت ندیم.
نمونه اش جمعه گذشته بود که بهت قول داده بودم که ببرمت پارک که ازصبح که چشمهات روباز کردی و سلام اول صبحت رو دادی گفتی مامان امروز جمعه است باید بریم پارک و تا ساعت پنج بعد از ظهر که راهی شدیم به طرف پار ک شاید نزدیک به صد بار گفتی مامان الان میریم پارک؟ مامان الان وقتش شده ؟که بریم پارک تا بلاخره رفتیم البته این بار زیاد با اسباب بازیها بازی نکردی و بیشتر به فکر بدو بدو از این طرف به اون طرف بودی تا بازی در پارک اما نزدیک یک و نیم ساعتی رو که پارک بودیم بهت خوش گذشت و کلی هم از من تشکر کردی قربون دختر مودبم ماشالله خیلی مودب و سر زبون داری اما متاسفانه جایی که میریم اولش خیلی خجالت میکشی و حرف نمیزنی و بعد از نیم ساعتی شروع میکنی به تبادل اطلاعات و حرف زدن و بازی کردن با دیگران اصلا به بچه های دیگه زور نمیگی و از بچه های زورگو هم سریع فاصله میگیری مثلا جمعه که رفتیم پارک یک پسر کوچولو رفته بود بالای سرسره و نمیگذاشت هیچ بچه ای بازی کنه و شما وقتی رفتارش رو دیدی بی خیال سرسره شدی و من دیدم نزدیک ده تا بچه اسیر اون آقای فسقلی هستند اومدم بهش گفتم برو کنار و بگذار همه بچه ها بازی کنن این یک وسیله عمومی و شما نمیتونی اینطوری رفتار کنی و اون هم رفت از سر راهتون کنار و همه بچه ها دوباره شروع کردند به بازی متاسفانه خانواده اون آقا کوچولو هم به روی مبارکشون نمی اوردند که گل پسرشون داره حق بچه های دیگر رو ضایع میکنه .
خوب گل دخترم تاج سرم انشالله که یک روزخاطرات پانزده هزارمین روز از زندگیت روبنویسم . تا پست بعدی در پناه حق باشی دلبرکم.
1393/2/8