سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

نوروز 1393 و چهارسالگی دلبندم

1393/1/17 12:01
994 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبی خوشی انشالله نازنین مه جبینم

جونم برای نازنین دخترم بگه که سال 92 با همه خوبیها و خوشیها و سختیها وتلخیها هاش به پایان رسید و بهار خانم جمعه شب 29 اسفند ماه  92 ساعت هشت و بیست و هفت دقیقه قدمهای زیباش رو به خونه ها و همینطور دلها گذاشت همه رو همراه خودش بهاری کرد . امسال برخلاف دو سه سال گذشته که بر ای سال تحویل می رفتیم قم خونه خودمون موندیم تا سه تا یی باهم به استقبال سال نو بریم چون اولین سالی بود که توی خونه  خودمون بودیم تصمیم گرفتیم سال نو رو توی خونه خودمون شروع کنیم . سال نو اومد و پا به خونمون گداشت و چها روز اول به عید دیدنی رفتن و اومدن مهمون به خونمون گذشت و از روز پنجم من رفتم سر کار تا آخر هفته .روز جمعه صبح بنا بر برنامه قبلی راهی قم شدیم.

 ساعت هشت و نیم نشده بود که از خونه بیرون زدیم توی راه.شما یکی دو ساعتی رو خوابیدی و بعد از اینکه بیدار شدی خیلی ساکت بودی و حسابی خانم البته مثل دفعه های قبل حالت بد شد و خدا رو شکر با اقدام به موقع زیاد کثیف کاری نکردی البته ناگفته نماند که به   خاطر ترس از اینکه شما حالت بد نشه بهت صبحونه نداده بودم و معدت خالی بود .

خدا رو شکر حالت که به هم خورد خیلی اذیت نشدی و زود هم حالت سر جاش اومد و بعدش یک ساعتی رو بیدار بودی تا نیم ساعتی قبل از رسیدنمون دو باره خوابیدی .ساعت حدود دو ونیم  بود که رسیدیم قم و رفتیم خونه خاله جون،که از صبح چشم انتظارمون بودن و ناهار رو هم نخورده بودند تا ما برسیم بعد از رسیدن و تعویض لباس سریع ناهار رو آورند و شما زیاد نخوردی  و رفتی با بچه ها دنبال بازیت غروب تصمیم داشتیم بریم حرم و همینطور تهیه بلیت برگشتمون که مهمون اومد و نشد و شب هم خاله منیره اومد اونجا و تا ساعت دو و سه بیدار بودیم شما هم بیدار بودی و با بچه ها مشغول بازیت بودی نزدیکهای ساعت سه خوابیدیم و صبح ساعت ده و نیم بود که از خواب بیدار شدیم چون شنبه روز نهم فروردین بود و تولدشما از طرفی هم مصادف بود با ایام فاطمیه و نمیتونستیم جشن مفصل بگیریم تصمیمم بر این بود که یک کیک تولد کوچولو و یک مهمونی کوچولویی داشته باشیم تا برات خاطره بمونه بنا براین از روز قبلش به دایی علی گفته بودم که یک کیک  کوچولو به شکل پروانه برات شفارش بده. نزدیک ظهر بود که خاله منیره گفت برای مهمونی وکیک تولد خوردن بریم خونه ایشون و همه این تصمیم رو تایید کردند عصری عمو جون اومد دنبالمون و رفتیم قنادی کیک و وسایل مورد نظر رو که دایی علی سفارش داده بود تحویل گرفتیم و رفتیم خونه خاله منیره .چون خاله منیره خونه شون آپارتمانی هست و جلوی منزلشون یک فضای سبز هست با وسایل اسباب بازی برای کودکان شما و بچه های دیگه به محض رسیدن به خونه خاله جون رفتید فضای سبز به بازی کردن و اون شب تا ساعت دوازده شب به زور شما رو برای خواب اوردیم تو برای خوابیدن، البته موقع خوردن شام و مراسم تولد اومدید داخل اما دو باره رفتید بازی و اونشب نزدیک صد بار شما ها رفتید و اومدید هی در زدید و زنگ زدید و شیطونی کردید و حسابی بهتون خوش گذشت و براتون یک شب به یادموندنی شد .

ساعت نزدیک یک بود که خوابیدیدم و صبح ساعت نه و نیم بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه دوباره شماها رفتید بیرون بازی کردن تا موقع ناهار که اومدید ناهار خوردیم و بعد از خوردن ناهار هم عموجون زحمت کشدیدند و دوباره برمون گردوند خونه خاله صدیقه  یک ساعتی رو استراحت کردیم و بعد رفتیم حرم و شما به محض اینکه من توی حرم نشستم زمین سرت رو گذاشتی روی پای من و خوابیدی و نیم ساعت چهل دقیقه ای صبر کردم بیدار نشدی از بس که از صبح بدو بدو کرده بودی و خسته شده بودی یواش یواش شروع کردم صدات زدم اما مگه بیدار میشدی موقع نماز مغرب و عشا هم شده بود و همه جا شلوغ و شما بیدار نمیشدی که نمیشدی بلاخره انقدر صدات کردم خسته شدم به هر مصیبتی بود توی اون شلوغی بلند شدم و بغلت کردم که بیاییم بیرون که زیر دست و پا له نشی که خوشبختانه بیدار شدی و اومدیم خونه ،به خونه که رسیدیم انگار نه انگار که شما خوابت میومده دوباره بدو بدو و بازی کردنت با بچه ها شروع شد تا موقع شام که اومدی شام خوردی و بعد شام هم تا ساعت یک رو مشغول بازی بودی و این چند روز اونجا دور و برت حسابی شلوغ بودو بهت خوش میگدشت .

ساعت یک و نیم بود که اومدی خوابیدی تا صبح ساعت ده صبح که بیدار شدیم تصمیم داشتیم بریم سر خاک مامان و بابام  اما هوا بد جوری سرد بود و باد خیلی شدیدی میوزید و بارون هم میومد به همین دلیل خونه موندیم و جایی نرفتیم و تولد زهرا خانم دختر خاله هم بود که هفت سالش میشد البته مراسم تولد زهرا خانم هم دقیقا مثل مال شما بود یک  کیک کوچولو بود و فوت کردن شمع و خوندن تولدت مبارک  در همین حد چون توی ایام فاطمیه بود از جشن و مهمونی مفصل خبری نبود اما برای شادی دل شما فسقلیها همینها هم دنیایی ارزش داره و دیدن لبخند و شادی و رضایت توی چهره شما برای ما پدر و مادرها از گنج قارون هم ارزشمند تر هست. اون روز به دلیل بدی هوا خونه بودیم و روز دوازدهم صبح بود که رفتیم خونه خاله نرگس و عصرشم از خونه زدیم بیرون رفتیم به دل طبیعت و کنار یک رودخونه که شما حسابی بازی و بدو بدو کردی و در کل خیلی بهت خوش گذشت  و شب ساعت دوازده نشده بود که خوابیدی تصمیم بر این بود که صبح اگه خوب باشه بریم سیزده بدر اما هوا ابری و کمی هم سر بود برای همین جا ی دور نرفتیم و باز رفتیم نزدیک رودخونه و یک ساعتی بیرون بودیم و برگشتیم خونه و بعد از خوردن ناهار که حسابی هم خوشمزه بود و شما خیلی خوشت اومده بود(کباب بوقلمون) دو باره عمو زحمت کشید و ما رو برد خونه خاله صدیقه  و همون موقع خاله زهرا هم که شب قبلش از مشهد برگشته بودند اومدند اونجا و خاله جون یک کیف کیتی هم برات سوغات اورده بود که حسابی ازش خوشت اومد و از همون موقع گرفتیش دستت و با بچه دو باره رفتی سراغ بازی و بدو بدو تا موقع شام و بعد از شام هم تا ساعت یک بیدار بودی و ساعت یک گذشته بود که اومدی خوابیدی تا صبح ساعت نه صبح که بیدار شدیم

 تصمیم داشتیم بریم سرخاک که دیدیم بارون شدیدی داره میباره و هوا حسابی سرده خلاصه که عصر بعداز چند روز بلاخره موفق شدیم هم یک روضه رفتیم هم سرخاک مامان جون و بعدشم رفتیم سرخاک باباجون و از اونجا هم رفتیم حرم و بعد از نماز مغرب و عشا چند تایی هم دسته و هیات عزادرای ( به مناسبت شهادت فاطمه زهراسلام الله علیها )رو دیدیم و شما که مراسم های عاشورا رو دیده بودی و نمایشهای سمبلیک روز عاشورا که دارود دسته شمر داشت و خانواده امام حسین پرسیدی مامان پس شمرا کجان چرا نمیان؟ منم برات توضیح دادم که شمر مربوط عاشورا و امام حسین هست ولی الان شهادت حضرت فاطمه مادر امام حسین هست و فقط یک تابوت میبرند و سینه میزنن و نوحه میخونند و شمر نداره برای مراسم عاشورا شمرداره.

بعد از دیدن چند تایی هیئت و دسته هایی عزاداری به خونه اومدیم و بعد از خوردن شما بهت گفتم باید زود بخوابیم چون فردا صبح زود باید بریم خونه خودمون که شما زدی زیر گریه حالا گریه نکن کی گریه کن که من نمیام من قم رو دوست دارم و میخوام همین جا بمونم .اینجا بچه زیاده همین جا بمونیم و بعد از مخالفت من گفتی پس مامان میخوای تو بری منو بگذاری خونه خاله بمونم پیش بچه های خاله بمونم من اینجا رو دوست دارم خالاصه که نیم ساعتی باهات حرف زدم  بهت قول دادم که دوباره زود ببرمت قم تا قانعت کردم بگیری بخوابی تا صبح زود بتونی بیدار شی که برگردیم خونه خودمون بلاخره بعد از کلی حرف زدن ساعت نزدیک یک بود که خوابیدی صبح ساعت هفت بیدارت کردم اول یک کم غرولند کردی که من نمیام و میخوام اینجا بمونم نریم خونمون و بعدشم خودت تنها برو من رو اینجا بگذارو، دوباره از تو ناز کردن و از من نازکشیدن تا لباسهات رو با مکافاتی  تنت کردم و راهی شدیم و ساعت دو رسیدیم خونه و از جمعه که اومدیم همش میگی مامان بیا بریم قم دیروز میگی مامان بیا دوشنبه با هم پیاده بریم قم . خوب دختر گلم اینم از خاطرات چند روز گدشته .

به خداوند مهربان میسپارمت خدا نگهدارت باشه گل گلدون من .

1393/1/17  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (35)

عالمه مامان امیرحسین
18 فروردین 93 13:01
سال نو مبارک.سال خوبی داشته باشی عزیزم.آپم
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خیلی ممنونم سال نو شما هم مبارک
مامان نگار
19 فروردین 93 8:42
هورا سونیا خانوم ما دیگه 4 ساله شده و خانم تر از قبل ایشالا جشن 120 سالگیت رو مفصل و بزرگ بگیری تا ما هم بیایم دیگه
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خیلی ممنونم خاله جون انشالله که شما هم در جشن 120 سالگی من همراه نگارجون حضور داشته باشید
مامان نگار
19 فروردین 93 8:43
راستی سونیا جون اینقدر بدو بدو می کنی خسته نمی شی؟ قم که می ری بدو بدو می کنی اما خونه خودتون حرفهای قلمبه سلمبه می زنی؟
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خاله جون توی قم هم زیاد سخنرانی داشتم منتها مامان یادش رفته همه رو و ننوشته تا شما بخونید البته پست هم خیلی طولانی میشد به همین خاطر مامان ننوشت حرفهای قشنگ من رو
مامان نگار
19 فروردین 93 8:45
مامانی منتظر حرفهای قلمبه سلمبه سونیا جون هستیم
❤مامان سونیا❤
پاسخ
انشالله در یک فرصت مناسب از حرفهاش مینویسم انقدر ننوشتم همه رو یادم رفته باید یک چندتاییش رو یا داشت کنم بعد توی یک پست بنویسم
مامان نگار
19 فروردین 93 8:46
به به یه کیف کیتی. دست خاله زهرا درد نکنه من که عاشق کیف کیتی هستم
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خاله این دختر ما هم عاشق کیف کیتی و هر چیز دیگه ای هست که روش کیتی باشه هرچی من سعی میکنم کمتر از این جور چیزا براش بگیرم این فسقل خانم اصرارش بیشتره همه این شخصیتها رو هم میشناسه از کیتی و میکی موس و باب اسفنجی بگیر تا تام و جری و پت و مت و الی آخر...
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
19 فروردین 93 15:13
چه خاله هاى مهربونى داره سونيا خانم هزارماشالله بهت كه اصلا كم نميارى توى دويدن و بازى كردن و البته زبون ريختن
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم خاله بله خاله هام خیلی مهربون و خوبند مثل شما دوست داشتنی و نازنین هستند خاله جون ای بابا ماشالله به این همه انرژی حیف که ماها یک دهمش نداریم تا باهاشون همراه بشیم و لذت ببریم
مامان تارا و باربد
20 فروردین 93 9:26
سلام عزیزم خوبی چه تعطیلاتی امیدوارم همیشه در کنار عزیزانتون خوش باشید هزار ماشالا به این دخملی پر انرژی امیدوارم همیشه سلامت و سرحال باشه سوغاتی هم مبارکش باشه دخملی ما هم عاشق کیتی کته مامانی پیاده روی کنید تا قم دخملی دلش می خواد ببوس سونیا خانوم گلو راستی یادم رفت زیارتتون قبول
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خیلی ممنونم از محبتتون خاله مهربون پیاده روی رو منم دوست دارم ولی اگر بخوام پیاده برم قم و برگردم حداقل باید دوهفته مرخصی بگیرم مرخصی نمیدن
مامان پریسا
20 فروردین 93 10:59
سلام دوست عزیزم مجددا سال نو مبارک. به به پس شما هم سال نو به سفر رفته بودید. ایشالله خوش گذشته باشه. البته از نوشته های مامان معلومه که خوش گذشته.
❤مامان سونیا❤
پاسخ
سلام به شما دوست عزیز سال نو شما هم مبارک خدا رو شکر ما که نوروز خوبی داشتیم انشالله که به شما هم خوش گذشته باشه
مامان پریسا
20 فروردین 93 11:00
اخی عزیزم ... حالا مامان یه فرصت دیگه براش پیش بیاد حتما سونیا جون رو باز هم به قم میبره
❤مامان سونیا❤
پاسخ
انشالله خاله جون دعا کنید من که قول دادم زودی ببرمش بلکه بتونم مرخصی بگیرم و بدقول نشم پیش این دختر گل
مامان پریسا
20 فروردین 93 11:00
راستی تولد سونیا جون هم مبارک باشه. ایشالله مامانی تولد 120 سالگی شما رو هم بگیره
❤مامان سونیا❤
پاسخ
مرسی خاله جون انشالله شما هم تولد 120 سالگی پریساجون رو بگیرید
مامان نادیا و نلیا
20 فروردین 93 21:38
سال نو شما هم مبارک باشه همچنین زادروز سونیا خانوم ناز
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم گلم متشکر از تبریک زیباتون
مامان یاسمن و محمد پارسا
22 فروردین 93 1:27
الاهی من فدای نازی خانم
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خدا نکنه خاله جون الهی 120 سال زنده باشید
khale roya
22 فروردین 93 17:38
سلام 28 اردیبهشت تولد خواهرزادمه ممنون میشم بیای تبریک بگی
مامان سيد محمد سپهر
23 فروردین 93 9:01
سلام عزيز دلم تولد سونياي عزيز مبارك باشه انشاء الله.....من كه نشد براي محمد تولد بگيرم...گذاشتم سر يه وقت تا به خوبي برگزار كنم آخه ايام فاطميه بود..اما براش يه كيك خريدم كه فكر مي كرد همش را بايد خودش بخوره.....
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم بازم تولدش مبارک باشه انشالله سر فرصت یک جشن حسابی براش بگیرید
مامان سيد محمد سپهر
23 فروردین 93 9:03
عزيزم اين چه حرفيه كه كي زني......تولد سونياي عزيز بازم مبارك.....تولد گل پسر درست 12 فروردينه..ما يه جورايي خيلي انقلابي هستيم.ممنونم به هر حال تولد گل پسر مبارک باشه انشالله که 120 ساله بشه
مامان آرشيدا قند عسل
24 فروردین 93 11:07
به به زيارت قبول هميشه به تفريح و گردش ، چه آتيشي سوزوندي خانوم خانوما ، چه خوب بوده كه اينهمه بهت خوش گذشته خصوصا تو پارك خونه خاله منيره
❤مامان سونیا❤
پاسخ
مرسی خاله جون جای شما خالی
آرشیدا
25 فروردین 93 23:51
سلاااااااااااااااااام فرشته زیبای خداعیددددددددددددددددت مبارک خاله جون.معلومه که خیلی خوش گذشته بهت.ایشاله همیشه به خنده و شادی.رااااااااستی تفلدت هم مباااااارک عسیس دلم.میبوسمت گلم
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم خاله عید شما هم مبارک ممنونم از تبریک زیباتون
نیلوفر
26 فروردین 93 0:19
سلام 4 سالگیت مبارک عروسک قشنگ.مرسی خاله جون
لیلا جواهری
26 فروردین 93 8:34
سلام عزیزم عیدتون مبارک تولد سونیا جوووونم مبارک
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خیلی ممنونم گلم
مریم بانو
26 فروردین 93 15:37
سلاااااااااااااااااااااااام مامان سونیای عزیزم تولد دختر گلت مبارک عزیزم شرمنده این مدت دسترسی درست و حسابی به اینترنت نداشتم دوست داشتم خیلی پیش از این بهش تبریک بگم انشالله خدا برای شما و پدر محترمشون حفظش کنه و شاهد موفقیت هاش باشید
❤مامان سونیا❤
پاسخ
سلام به روی ماهت خیلی ممنوم از تبریک زیباتون دشمنت شرمنده باشه گلم
نسيم-مامان آرتين
27 فروردین 93 13:53
با تاخير فراوان سال نو مبارك دختر شيرين زبون من
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم سال نو شما هم مبارک سال خوبی داشته باشید
maryamی
28 فروردین 93 22:58
این چه وضعیه؟؟!! وقتی میام تو وبلاگ شما تمام وقتم صرف ترکوندن این حباب ها میشه! دیگه نمی رسم جیزی بخونم.بعد از دو ساعت که حباب ترکوندم خسته میشم و بدون خوندن پست هاتون خارج میشم. انگار به همه ی اون حباب ها بدهکارم که بترکونمشون! مسئولین رسیدگی کنن خواهشا!
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ای بابا خو بچم دلش حباب میخواد دیگه اونم میخواد بترکونتشون زادو ولدشونم که بزنم به دیوار خیلی خوبه هرچی میترکونی بیشتر میشه
مریم بانو
30 فروردین 93 8:23
سلاااااااااام و صد سلام به مامان سونیای عزیززززززززم روز مادر و روز زن رو به شما مادر نمونه و دوست عزززززیزززززم تبریک میگم انشالله که در پناه خدای مهربون و دعای حضرت زهرا (س) سالهای سال برای دختر نازنین مه جبینت مادری کنی و درکنار همسرتون خوشبخت و سعادتمند باشید
❤مامان سونیا❤
پاسخ
سلام بر مریم بانوی عزیز روز شما بانوی عزیز هم مبارک باشه
مامان سيد محمد سپهر
30 فروردین 93 12:00
عزيزم روز مادر بر شما مبارك
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم بانو بر شما هم مبارک
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:39
سلاااااااااااااااااااااااااام دوست قدیمی و بی وفااااااااااااااا
❤مامان سونیا❤
پاسخ
علیکم السلام و رحمت الله و برکاته
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:40
سال نوتون خیلی خیللللللللللللللللللللللی مبااااااااااااااااااااارک
❤مامان سونیا❤
پاسخ
مرسییییییییییی
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:40
فدات بشم عزیز دلممممممممممممم،خیلی دلتنگت شدم کجایین شما پ؟؟؟؟؟؟؟؟
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خدا نکنه دوست گلم والا ما که همینجا زیر سایه شما هستیم شما پیداتون نیست
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:41
راستی طبق قرار سال قبل بیا بگو کادوی روز زن چی گرفتی از شوشووووووووو
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ای به چشم اطاعت امر پس فردا اول صبح در خدمتیم بانوی من
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:45
به به چه خوب که برا دیدن خاله جونیا و دایی جونا رفتین قممطمئنم اونام به اندازه شما بیقرار دیدنتون بودن
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خدا رو شکر که تونستیم بریم خیلی خوش گذشت و جای شما خالی بود به یادتون بودیم و همینطور دعاگوتون
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:46
دست خاله منیر و دایی علی درد نکنه برا محیا کردن تولد دخملمون
❤مامان سونیا❤
پاسخ
بله خاله جون دستشون واقعا درد نکنه خیلی زحمت کشیدن و یک تولد خوب و فراموش نشدنی برام گرفتن
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:46
سونیا جووووووووووووووونی بازم تولدت مبارک عزیز دلمممممممممم
❤مامان سونیا❤
پاسخ
مرسی خاله جون ممنونم
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:47
چقدم بهتون خوش گذشته،خا رو شکرررررررررررر
❤مامان سونیا❤
پاسخ
بله خاله جون جای شما خیلی خالی بود حرم رفتیم یادتون کردیم و نائب الزیاره بودیم و براتون دعا کردیم
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:50
کیف کیتیتم مبااااارکخاله جونی دستشون درد نکنه
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم خاله مهربونم
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:51
خدا بیامرزه مامان و باباتونو ،روحشون شاد و دعاگوتون
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خیلی ممنونم عزیزم خدا پدرمادر شما رو هم بیامرزه روحشون شاد باشه و قرین رحمت الهی باشند
آیسان مامان ماهان
30 فروردین 93 12:52
ای قربونت بشم سونیا ه اینقد زود دلتنگ قم و اقوام شدی
❤مامان سونیا❤
پاسخ
وای خدا نکنه خاله جون ولی باور نمیکنی از بس بهش خوش گذشته که کچل کرده من رو روزی چند بار میگه بریم قم