گل و تـــرانه و لبــخنــد می رســــد از راه
سلام و صد سلام گرم توی این هوای سرد زمستون .به روی همچون ماهت گل دختر قند عسلم .
خوبی انشالله گل دخترم .هوا دوباره یک هفته ای هست که حسابی سرد شده و دو بار توی چند روز گذشته برف باریده اما چون یک ماهی هوا گرم شده بود زمین گرم بود برفها به سرعت آب شدند روی زمین نموندند .با اینکه ننه سرما عقب گرد کرده و باز اومده به خونه ها . اما بهار خانم هم بیکار ننشسته و کارخودش رو میکنه درختها همه برگ باز کردند و زمین سبز و زیبا شده و بوی عید و صدای قدمهای عمو نورز همه جا رو گرفته .
و اما شما توی این روزها دائم درحال جست و خیز و ورجه و وورجه هستی کاملا شاد و سرحال و منتظر اومدن بهاری و هر بار که ازخونه میریم بیرون همه توجهت به نشونه های بهار هست و به منم تذکر میدی که مامان ببین همه جا سبز شده .مامان ببین سبزه عید. مامان ببین تنگ و ماهی قرمزرو و هزاران چیز زیبای دیگه که مژده بهار رو میدن سر ذوقت میاره و بعد از هرکدوم از اینهایی که گفتم بهم گوش زد میکنی ، ازم قول میگری که بهار شد و هوا خوب شد با هم بریم پارک و منم بهت قول میدم که بهار بیاد و هوا خوب بشه حتما حتما تند و تند میبرمت پارک و شما سر شار از شوق میشی از شنیدنش و حسابی سر ذوق میای . انشالله که همیشه همینطور شاد پر انرژی باشی و روزهات پر از طراوت و سر سبزی باشه .
و اما چهار شنبه هفته گذشته قرار بود توی کتابخونه برای اعضای خردسال زیر دبستانمون یک جشن کوچولو بگیرم و براشون فلسفه نوروز و هفت سین رو توضیح بدیم و من اون روز شیفتم عصر بود و جشن قرار بود صبح باشه و من نمیتونستم توی اون جشن باشم اما روز قبلش که سه شنبه باشه همکارم گفتند که براشون کاری اداری پیش اومده و شیفتشون رو با من عوض کردند و من دیدم دارم صبح میرم کتابخونه و جشن هم داریم فکر کردم هم برای تنوع و تغییر روحیه وهم آشنایی با بچه های دیگه و دیدن یک فضای شاد شما رو هم با خودم ببرم کتابخونه . البته این جشن با همکاری یک مرکز پیش دبستانی که همه بچه هاشون عضو کتابخونه هستند انجام شد . خلاصه اش کنم برات که صبح شما همراه من اومدی کتابخونه و جشن قرار بود ساعت نه شروع بشه ولی یکی از مربیهای بچه ها که با همکاریشون جشن رو برگزار میکردیم ساعت هشت و نیم اومد و بعد از ایشون هم دسته دسته بچه ها اومدن و اغلب با پدر یا مادرشون بودند .تا قبل از اینکه همه بچه ها بیاند و جشن شروع بشه شما از روی عادت همیشگی که میای کتابخونه و اعضای کتابخونه که بیشتر پشت کنکوری یا دانشجو هستند و دیگه با من دوست شدند و شما رو دوست دارند بازی میکنی و بدوبدو بین قفسه ها و قایم باشک و از اینجور بازیها فکر کردی که این مربی مهد کودک هم از همون دوستان همیشگی و عضو کتابخونه است رفتی و دستش رو گرفتی و بهش گفتی بیا بریم پشت اون قفسه ها یک دونه موش لونه داره بیا بریم نشونت بدم . بعدشم بردیش سر قفسه نشریات و نشریات رو در آورده بودی و یکی یکی براش توضیح میدادی و بعدشم توقع داشتی که طبق معمول گذشته بین قفسه ها باهاش قایم باشک بازی کنی .
منم دیدم برات نمیتونم توضیحی بدم که کاملا درک کنی فقط چند بار ازت خواستم که این کار رو نکنی و شما زیاد توجهی به حرفم نکردی بنا براین خودم از ایشون معذرت خواهی کردم و کلی خجالت کشیدم ولی ایشون خیلی بزرگوار بودند و گفتند من کارم همیشه با بچه هاست بگذارید راحت باشه و برای ایشون توضیح دادم که چون شما هر بار میای کتابخونه دخترها سرگرمت میکنن و شما الان به امید همیشه با ایشون مشغول بازی شدی . خلاصه جشن ساعت نه شروع شد . مسابقه ماست خورون بود و جشن و شادی و کیک هم داشت این جشن، وشما هم کیک رو که دیدی گفتی مامان چند روز دیگه بهار بیاد عید بیاد تولد منه برام کیک میگیری؟ داشتیم در این مورد صحبت میکردیم که اون خانم مربی حرفهامون شنید و گفت این کیک برای جشن تولد شماست سونیا خانم وما امروز اینجا جمع شدیم که برات جشن تولد بگیریم.
به بچه ها گفتیم برات تولدت مبارک خوندند و کیک رو بریدی و یک تولد شلوغ و حسابی که بیشتر از 50 تا بچه یکجا جمع بودند و شاید دیگه چنین جشن تولدی نداشته باشی. بهر حال که اون روز بهت حسابی خوش گذشت و مربیها برای بچه هاشون یک کادو ی کوچولو گرفته بودن که لطف کردند و به شما هم یکی داند و شما حسابی ذوق زده بودی از اینکه کادوی تولد گرفتی وخدا رو شکر که حسابی برات سورپرایز بود وذوق و شوقی وصف نشدنی داشتی عزیز دلم انشالله که خدا همیشه دل کوچولوت رو شاد و سرشار از امید بکنه و در تمام مراحل زندگی دستت رو بگیره و یاریت کنه. اون روز عصر که بابا از سرکار برگشت با آب و تاب تمام همه چی رو براش تعریف کردی و کادویی رو که گرفتی بودی رو هم بهش نشون دادی. فردا که رفتی بودی خونه عزیز برای عمه جون همه چی رو تعریف کرده بودی . خوب عزیز دلم این هم یک روز به یادموندنی بود که چند روز پیش بدونه هیچ مقدمه چینی بر پا شد و من ذوق و شوق از ته دلت رو دیدم و لذت بردم و خدا رو شاکرم به خاطر اون لحظات زیبا که نصیبمون کرد . خوب نازگلم تا خاطره بعدی در پناه حق باشی عزیز دلم.
25/12/1392