کیف و کفش قرمز
سلام و صد تا سلام گرم به روی همچون ماه گل دخترم خوبی انشالله نازنینم.
خوب از حال و هوای این روزهات برات بگم که بوی بهار و عید و خرید سال نو حسابی سر ذوقت آورده و حسابی خوشحال و ذوق زده ای یک بخش از خرید هات رو انجام دادم اما هنوز کامل نشده و چند تا تیکه ای مونده که برات بخرم و با این گرونی بازار نمیدونم بشه یا نه . امیدوارم که بتونم برات اون چند تا تیکه جا مونده رو هم بخرم تا شادیت کامل بشه عزیز دلم.هفته گذشته رفتیم خرید و برای شما یک پیراهن و ساپورت و یکدست لباس راحتی برای توی خونه خریدیم اما برای زیر پیراهنت باید یک بلوز بخرم تا باهاش ست بشه چون پیراهنت خیلی لخته و بهار هم که اینجا هوا سرده و با یک پیراهن سرما میخوری .بنابرین یک بلوز باید برای زیر پیراهنت برات بخرم تا باهاش بپوشی .
از اونجایی که پیراهنت قرمزبا خالهای مشکی هست و من دنبال یک بلوز قرمز ساده هستم تا بتونم با پیراهنت ست کنم هنوز هیچ چی نتونستم برات پیدا کنم و از شانس ما بلوز ساده قرمز نایاب شده دیروز کلی گشتم اما چیزی برات پیدا نکردم ولی برات یک کیف و یک کفش به رنگ قرمز گرفتم تا با پیراهنت ست کنی شب وقتی از خونه عزیز اومدی اول کیف من رو دیدی و گفتی مامان چه کیف خوشگلی خریدی چقدر قشنگه مبارکت باشه و وقتی که کیفت رو از توی کیفم درآوردم و بهت دادم حسابی ذوق زده شدی و اومدی بوسم کردی و چندین بار تشکر کردی ازم و بعدشم کفشها رو بهت نشون دادم و کردی پات و دیگه در نمی آوردی و از ذوق همش راه میرفتی و حرف میزدی میگفتی مامان من میخوام با این کیف و کفش جدید توی خونه گردش بکنم و از من و بابایی هم میخواستی که همراهیت کنیم و ما هم از صبح سرکار و من سه ساعتی رو هم رفته بودم برای خرید حسابی خسته بودم و حال نداشتم ولی شما حسابی سرحال بودی و همش میگفتی مامان بیا گردش کنیم یا بیا بازی کنیم .
یک بارم که من توی آشپز خونه در حال شام پختن بودم اومدی و گفتی مامان من دارم میرم سفر ازت پرسیدم کجا میری گفتی میرم یکجای دور ،پرسیدم کی از سفر برمی گردی ؟ گفتی معلوم نیست شاید خیلی دیر بیام . دوباره چند دقیقه بعدش اومدی گفتی مامان من دارم میرم سرکار باید زودی برم وگرنه دیر برسم همکارم باهام دعوا میکنه.
خلاصه که شب خیلی خوبی بود و من و بابایی از شادیت حسابی شاد بودیم و لذت میبردیم از شادیت .
انقدر از کیفه خوشت اومده بود که دیشب موقع خواب هم گرفتیش بغلت و باهاش خوابیدی البته قبل از خوب وقتی لامپها رو خاموش کردم اعتراض کردی گفتی مامان چرا لامپها رو خاموش میکنی همه جا تاریک میشه گفتم خوب میخواییم بخوابیم باید لامپها رو خاموش کنم . شما هم گفتی نه اگر لامپ رو خاموش کنی که دیگه قرمزی کیف من پیدا نیست . صبح هم که از خواب بیدار شدی و میخواستم ببرمت خونه عزیز گفتی مامان میشه کیفم رو ببرم نشون عمه و عمو بدم . منم گفتم خوب ببر شما حسابی خوشحال شدی مثل خانم های با کلاس و حسابی وقتی که آماد رفتن شدیم کیفت رو انداختی روی دستت و راه افتادی . خوب اینم از ماجرای خریدهای نورز 93 برای دختر نازنینم تا پست بعدی در پناه حق باشی گل دخترم.
1392/12/15