سونیا سونیا 14 سالگیت مبارک

همه زندگی من سونیا

قلبم را نلرزان دختر

1392/11/20 14:40
751 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد تا سلام گرم  به روی زیبا تر از ماه گل دختر قندعسلم خوبی عزیز دلم .بازم دیر اومدم شرمنده اما چه میشه کرد کارم زیاده و وقت کم .

جونم برات بگه که دیروز ظهر از خونه زدیم بیرون به قصد رفتن سر کار البته باید اول شما رو میگذاشتم خونه عزیز جون و بعدش خودم میرفتم سر کار.

ده دقیقه ای رفته بودیم که شما دستت رو به زور از دست من بیرون آوردی و شروع کردی به دویدن و هرچی من صدات زدم و ازت خواستم تنهایی ندویی یا حداقل آرو م تر بری تا منم بهت برسم گوشت بدهکار نبود که نبود تا اینکه بلاخره بعد از کلی صدا زدن وایستادی.

  منم میخواستم سر راه برم مغازه و یک وسیله ای که خریدنش برام خیلی ضروری بود رو بخرم  بعد از اینکه کلی صدات کردم و ایستادی و من بهت گفتم چند دقیقه همونجا منتطر باش تا من توی این مغازه یک خرید کوچولو دارم انجام بدم و بیام شما هم وایستادی و من با خیال راحت رفتم داخل مغازه و خریدم رو کردم و اومدم بیرون و یک لحظه خشکم زد و سرجام میخکوب شدم دیدم جا تر و بچه نیست یک لحظه قلبم داشت از حرکت باز میموند و به زور به پاهای کرخ شدم تکون دادم و به حالت بدو بدو تا سر کوچه بعدی که باید از اونجا میرفتیم خونه عزیز اومدم اما تا ته کوچه رو که نگاه کردم ازت هیچ اثری نبود وقتی دیدم اون جا نیستی فکر کردم برگشتی اومدی سراغ من اما متوجه نشدی توی کدوم مغازه هستم و رفتی بالاتر با این فکر برگشتم و اومدم تا کلی بالاتر از اون مسیر رو هم نگاه کردم و دنبالت گشتم اما اثری ازت نبود دوباره فکر کردم چون این مسیر رو هر روز میریم شاید مسیر رو بلد باشی و تا یک جاهایی رفته باشی خلاصه دو باره برگشتم اومدم و کوچه همیشگی رو هم رد و همینطور کوچه بعدیش رو رد کردم اما خبری ازت نبود دیگه داشتم نا امید میشدم  وبا خودم هزار جور فکر کردم نکنه دزدیده باشندت نکنه رفتی وسط خیابون و تصادف کرده باشی و بردنت بیمارستان خلاصه سرگردون و ویلون راه رو به سمت خونه عزیز داشتم  میومدم  که برم به بابا بزرگ و عمو بگم بیان کمکم تا پیدات کنم همین که رسیدم نزدیکیهای کوچه عزیز دیدم با دوتا پسر بچه ده یازده ساله داری میای به سمت خونه خودمون و همین که من رو دیدی بدو بدو اومدی و دستم رو گرفتی و شروع کردی به خندیدن البته نگاه به چشمات کردم از اشک خیس شده بودند .اون پسر کوچولو بهم گفت خاله دخترتون وسط خیابون بدو بدو داشت میرفت  که ما دیدمش  و آوردیمش کنار حالا هم داشتیم میومدیم به سمت خونتون .

بعد از تشکر از اون دوتا فرشته نجات کوچولو  اونها رفتند و من هم بهت گفتم آخه دختر چقدر بهت بگم دست من رو ول نکن چقدر بهت بگم از وسط خیابون نرو که شما اجازه ندادی من بیشترار اون حرف بزنم ،زدی زیر گریه و گفتی ای مامان بی ادب ای مامان بی تربیت خسیس چرا منو گم کردی و کلی هم طلبکار شدی و همینطور اشک ریختی و من رو متهم  کردی که چرا گمت کردم.

بعد از این حرفها بهت  میگم اگر گم شدی کسی پیدات کرد بلدی آدرس خونه خودمون یا عزیز جون رو بدی تا بیاردت دم خونه ،گفتی آره بلدم آدرس بدم ،منم گفتم خوب چطوری آدرس میدی میگی خونمون کجاست؟ گفتی نه من بلد نیستم بگم خونمون کجاست .بهت گفتم پس چرا میگی بلدم؟ گفتی خوب بلد نیستم .منم برات هر دو تا آدرس رو گفتم  و بعدشم بهت گفتم خوب حالا آدرسمون اینه یاد بگیر اگر کسی آدر س رو ازت پرسید بلد باشی ،گفتی نه من یاد نگرفتم اینها رو که گفتی خیلی سخت بود.من یاد نگرفتم.

خلاصه اینم از این ماجرای گمشدنت خانوم خانما .اما خدا رو هزاران بار شکر که آدرس رو تا سر کوچه عزیز درست رفته بودی و فکر میکنم اون کوچولوهایی که پیدات کرده بودند ازت پرسیده بودند خونه تون کجاست که داشتند باهات به سمت خونه  می اومدند و اگر شما گفته بودی که داری میری خونه عزیز جون خیلی سریعتر به خونه عزیز رسیده بودی.

اما خوب اینطوری که خودم پیدات کردم خیلی بهتر شد چون وقتی  که هنوز پیدات نکرده بودم نمیدونستم اگر برم در خونه عزیز چطوری و با چه زبونی بگم که شما رو گم کردم تا بیان کمک من و پیدات کنند.

خدای هزاران بار شکرت که این ماجرا ختم به خیر شده ده الی پانزده دقیقه گمت کردم دختر،اما به اندازه ده پانزده سال بر من گذشت وای خدا حضرت یعقوب چطوری دوری یوسفش رو  این همه سال تحمل کرد. خدای هزارن مرتبه شکرت که دخترم زود و بدونه هیچ مشکلی پیدا شد . اما درس گرفتم دیگه به هیچ وجهی دستت رو ول نکنم. دیگه اینکه فهمیدم تقریبا تمام مسیر خونه خودمون تا خونه عزیز رو این فسقل خانم بلد شده . و دیگه اینکه این دختر هرکاریش میکنم حریفش نمیشم که از وسط کوچه و خیابون راه نره و از کنارکوچه یا خیابون رد بشه. باید روی این مشکل کار کنم و بازهم بهت گوشزد بکنم تا آویزه گوشت بشه و درس بگیری. خوب سونیا خانم این هم از یکی خاطرات که امیدوارم دیگه تکرار نشه بود تا پست بعدی در پناه حق باشی نازگلکم.

1392/11/20

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

مامان یاسمن و محمد پارسا
20 بهمن 92 22:41
وای الاهی بمیرم مامان چی کشیدی ای شیطون بلا طفلک مامان خدا را شکر که بخیر گذشته
mamanebaran
21 بهمن 92 8:33
الهی وای خیلی سخته ، اصلاً فکرشم نمی تونم بکنم تو اون لحظه چه حالی داشتی ، خدا رو شکر به خیر و خوشی تموم شد ، سونیای نازنینم هیچوقت دست ِ مامان مهربونتو از میون دستات رها نکن ، عزیزم خیلی خیلی مراقب دخمرمون باش خیلی
نسيم-مامان آرتين
21 بهمن 92 11:02
وااااااااااااااااااااااي چه روز سختي فكر گم شده بچه عذاب آوره چه برسه چه برسه واقعيت پيدا كنه
*یاسمین*
21 بهمن 92 17:35
وای چه روز بدی رو گذروندید.مامانی عزیز حتماً صدقه بده واسه این دخمل گلمون.خدا رو شکر که به خیر گذشت.در عوض سونیا جونم یادش می مونه که حرف مامانی رو گوش بده و سر جاش وایسه تا مامانی برگرده الهی فدات شم که دست پیش گرفتی و مامانی رو متهم کردی
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
21 بهمن 92 23:56
داشتم سكته مى كردم .... مامانى تو رو خدا خيلى مواظب باش يه لحظه هم نبايد از بچه ها غفلت كرد همه جور آدم توى خيابونا هستند .... خدا رو شكر كه اتفاقى نيوفتاد .... طفلك سونيا جونم چقدر دلش لرزيده بچه ...
مریم بانو
22 بهمن 92 8:14
خداروشکر که اتفاقی نیوفتاده مامان سونیا قلبم داشت از جا کنده میشد تورو خدا بیشتر مراقب باشید خیییییییییییلی ترسیدم بخدا شکرخدا که بخیر گذشته راستی سرما خوردگیتون بهتر شد؟؟ مامان منم سرما خورده ولی من مثل سونیای شما پیشش نیستم که ازش پرستاری کنم که زودی خوب بشه فکر کنم این یه ویروسه که جدیدن اومده چون سمنو پزون که رفته بودیم تقریبن کل خونه مامان بزرگ سرماخورده بودن ، از همه بدتر هم دایی م! الان هم همسری تقریبن سرماخورده....
آرشیدا
22 بهمن 92 18:10
واااااااااااااااااااااااااای مامانی جرا اینکارو کردی؟بخدا همینطور میخوندم ضربان قلبم بالا میرفت؟مگه چند وقت پیش غوغایی که سر گم شدم پسر بچهه تو ایران شده بود رو نشنیدی؟واااااااای ممکن بود ببرنش.تو رو قرآن بیشتر مواظبش باش.یه سرچی تو گوگل بکن محمد طاها پسر بچه ی گمشده.وبلاگشو میاره واست بخون ببین وقتی گم شده بود خبری ازش نبود چه حرفایی مامان و باباش نوشتن آدم تنش میلرزه من که اینقدر اشک ریختم که نگو.میبوسمت خاله. عزیز دلم
مامان هدیه
22 بهمن 92 20:06
سلام وای خدای من مامان جونش آدرس خونتون رو بگذار تو جیب یا کیفش همیشه همراهش باشه خوب
مامان آروین-مریم
23 بهمن 92 6:47
وااااای الهی بمیرم دوست جوووونی که اون لحظات چیییییی کشیدی و همینجور سونیاجوووونی که بهش چقققدر سخت گذشت . خدا رو شکر که همه چی ختم بخیر شد و اما ...... سونیا خانم از این واقعیت دو تا درس عبرت گرفتند : یکی اینکه موقعی که بیرون میره حواسش به مامانش باشه و گمش نکنه و دومی اینکه آدرس خونه خودشون و عزیزجون رو یاد گرفته .
مامان آرشيدا قند عسل
23 بهمن 92 8:51
اي دخترررررررر شيطون ، عجب كاري كردي ببين چه جوري مامانو ترسوندي ، خدا رو شكر كه به خير گذشته حتي تصور گم كردن بچه تن منو ميلرزونه
آیسان مامان ماهان
23 بهمن 92 10:35
ای خدااااااااااااااااااااااای منسونیا جونی چه کاریه عزیزم،طفلی مامان که زهر ترک شده بیچاره
آیسان مامان ماهان
23 بهمن 92 10:38
مامان جونی،،سونیا حقش بوده اول یه نیشگون کوچولو بعدشم ی دوتااااااااااااا چاک حسابیییییییی که نهههههههههههماچ آبدار از لپاش کنی و حسابی بهش بسپری که دیگه اینجوری شیطنت نکنه و دلتو نلرزونه
آیسان مامان ماهان
23 بهمن 92 10:39
وای وای وای خانوم کوچولو چه طلبکارم هست،شیطون بلااااااااااااااامامانی دیگه دخمرمونو گمش نکنی خخخخخخخخخخخ
آیسان مامان ماهان
23 بهمن 92 10:41
سونیا جونم اگه الان بزرگ شدی و برا خودت خانومی شدی مامان مهربون حقشه که بری دستشو بوس کنی و بابت همه دلشور هاش و مهربونیاش ازش تشکر کنی
مامان فافا
23 بهمن 92 15:49
وای خدا که چقد سخته بچه رو گم کنی یعنی سرشونو بندازن پایین و بی خیال مامان راه بیفتن برن.من دیروز فاطمه رو واسه کمتر از دو دقیقه گم کردم تو خیابون دیگه میخواستم از ترس غش کنم بخدا.امیدوارم دیگه از این اتفاقا واسمون نیفته.
صوفیا
23 بهمن 92 18:23
سلام جواب شما کاملا درست بود ممنونم که سرزدید
سوین
24 بهمن 92 13:31
ممنون که به ما سر زدین .وبلاگ قشنگ یه موفق باشین .من هم لینکتون کردم
مامان محمد و ساقی
25 بهمن 92 13:21
سلام مامای خوبین الهی بمیرم حتما" دل کوچیک میلرزید که گریه کرده بودخیلی بد که بچه ادم گم بشه حتی یه ثانیه خدا رو شکر دست دو تا فرشته افتاد و پیداش کرده بودن
مامان پریسا
26 بهمن 92 21:38
وای مردم از نگرانی تا رسید ه جایی که پیدا شد واقعا خیلی سخته حالت رو درک میکنم یه بار هم این بلا سر من اومد تازه اون هم در مسافرت و شهر غریب!!! نمیدونی چی کشیدم!!! خدا این فرشته های کوچولو و بی عقلرو در پناه خودش محافظت کنه الهی امین
الهه مامان یسنا
27 بهمن 92 9:03
خداروشکر که ختم به خیر شده تا اومد تموم بشه این پستت دلم کلی لرزید
مامان نگار
27 بهمن 92 9:35
وای مامانی با خوندن این پست عجیب اضطراب گرفتم. چقدر حال بدی بوده اون لحظه خدا رو شکر که به خیر گذشته خیلی خیلی خیلی مواظب سونیای شیطون باشین خصوصی
مامان متین و مهبد
27 بهمن 92 14:34
وای وای. چی کشیدی .درکت میکنم چون تازگی همین اتفاق برای منم افتاد و برای 20 دقیقه متین رو پیدانمیکردیم .چه بر ما گذشت خدا عالمه. ولی باز خدا روشکر که گل دختر صحیح و سالم پیدا شد.
عالمه مامان امیرحسین
27 بهمن 92 16:14
مواظب دخمل نازت باش ببوووووسش
ayhan
27 بهمن 92 19:23
آیسان مامان ماهان
28 بهمن 92 11:09
ای جاااااااااااااااااااانم،،قربون تو برم الهیییییی چقدر خجالتم دادیاصلا ما با کل فامیل امشب مهمون خودمــــــــــی با این روحیه که دادی خخخخخخخخخخ
آیسان مامان ماهان
28 بهمن 92 11:09
خیلی ممنون خاله مهربوونممن بچه مامانمم خخخ بایدم زرنگ باشم که از پس دوتاشونم بربیام یا نه؟؟
آیسان مامان ماهان
28 بهمن 92 11:10
ماشالله به جون خودت و دخمری و خونواده محترمت گللللم
امیرحسین کوچولو نفس ما
28 بهمن 92 14:14
وااای مو به تنم سیخ شد....خدا رو شکر که زود پیداش کردید.خدا رو شکر که به خیر گذشت...
مامان مانلی
29 بهمن 92 13:04
ای واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خانومی نتم قطع بوده تازه وصل شده آپم
عمه حدیث خوشگله
28 اسفند 92 16:49
چهار دعای برتر لحظه تحویل سال / اول دعا برای ظهور آن بی مثال دوم تمام ملت بی ضرر و بی ملال / سوم رسیدن ما به قله های کمال چهارم تمام جیب ها پر از پول ، اما حلال . . . عیدتون مباااااااااااااااااارک سال خوبی داشته باشین.