حلیم پزون 92
سلام و صد تا سلام گرم توي اين روز برفي به روي زيبا تر از ماه گل دختر قند عسلم خوبي خوشي انشالله فرشته پاك و قشنگم .
خوب گل دخترم ميرم سر اصل مطلب و ثبت يك خاطره از روزهاي گذشته . امسال هم طبق معمول سالهاي گذشته عزيز جون براي شب بيست و هشتم ماه صفر حيلم پزون داشتند و شما از چند روز قبل ثانيه شماري ميكردي براي روز موعود كه بيست و هفتم سفر هست و براي شب بيست و هشتم حليم رو ميپزند بلاخره روز دوشنبه نهم دی ماه روز روز موعود فرا رسيد ساعت ده صبح بود كه لباسهامون رو پوشيديم و كارهامون رو كرديم و رفتيم خونه عزيز جون شما رفتي دنبال بازي و شيطوني خودت و منم اگر امام حسن مجتبي قبول كنه انشالله رفتم و يك كم كمك عزيز و عمه جونها كردم تا ساعت دوازده و نيم نشده بود كه كار شستن گندمها تموم شد و منم اومدم توي خونه پيش شما بعد از خوردن چاي و ناهار من ميخواستم برم سر كار و شما هم خونه عزيز جون ميموندي چند بار بهم سفارش كردي مامان يادت نره هان شب كه تعطيل شدي زودي بيا خونه عزيز حليم پزون يادت نره هان حتما زود بيا به بابا هم زنگ بزن بگو كارش كه تموم شد زودي بياد خونه عزيز حليم پزون نره خونه خودمون خلاصه بعد از كلي سفارش اجاز دادي كه من برم سر كار.
شب كه از سر كار برگشتم خوشحال و خندان اومدي و پيشم و گفتي مامان حليم پزون شروع شده بابا هم اومده اينجا بعد از تعويض لباس و خوردن چاي و شام مهمونها يكي يكي اومدند و شما ديگه انقدر بدو بدو بازي كردي كه نگو حسابي سر ذوق بودي و از خوشحالی بچه هاي ديگه رو هم مجبور ميكردي باهات همراهي كنند .
يك دختر كوچولو بود به اسم فاطمه خانم كه حسابي باهاش دوست شدي و كلی باهم بازي كرديد و تا اون طفلي خسته ميشد و مي ايستاد بهش ميگفتي چرا وايستادي خوب بيا جست و خيز كن ديگه نرو يك جا بايست بعدشم رفتي كتابهات رو آوردي كه فاطمه كوچولو هم مثل شما عاشق كتابه يكيش رو برداشت و شما هم زياد خوشت نيومد و بقيه كتابهات رو از ترسي كه فاطمه بر نداره برداشتي بردي توي اتاق و قايمش كردي و رفتي كه اون يك كتاب رو هم ازش پس بگيري كه اونم بهت نداد و برد قايمش كرد زير پالتوش و بعد از اينكه حواسش پرت شد شما رفتي كتابت رو برداشتي و بردي قايم كردي يك كم كه گذشت ديدي حوصله ات دار سر ميره به عمه گفتي اسباب بازيهات رو بياره مخصوصا يك دست سرويس چيني فنجون نعلبكي با قوري و قندون داري كه خيلي دوستش داري به عمه جون گفتي برات آوردش و با فاطمه مشغول بازي شديد و يواش يواش بازي رو به همه سرايت دادي و براي من مثلا چاي ريختي و آوردي دادي دستم و میگی مامان بفرمائید براتون چایی ریختم ميگم مامان توي اين چاي چي ريختي ميگي مامان زردچوبه ريختم بخور خيلي خوشمزه استبعد از نیم ساعت اين بازي هم به سر نوشت كتابها دچار شد و براي اولين بار بود كه ميديدم اسبابازيهات رو از بچه ی ديگه گرفتي و بردي قايمش كردي و فاطمه خانم كه بيشتر از نيم ساعتي بود كه مامانش حريفش نميشد كه ببردش و نميرفت خونشون و دوست داشت بمونه تا با هم بازي كنيد راضي به رفتن شد و رفت خونشون و بازي شما تمام شد البته ساعت از دوازده شب گذشته بود كه مهمونها همه رفتنند و شما هم گفتي خوابت مياد و ميخواي بخوابي بابايي هر چي گفت بريم خونه خودمون صبح دوباره برميگرديم شما قبول نكردي و گفتي من و مامان اينجا ميمونیم شما برو خونه بابايي به خاطر تنها نبودن خونه برگشت و من و شما خونه عزيز جون مونديم ساعت دوازده و نيم گذشته بود كه شما گفتي خوابم مياد و رفتيم توي رختخواب كه شما دوباره بلند شدي به ورجه ورجه و من خوابم برد و نفهميدم كه شما كي خوابيدي اين جور مواقع هميشه ميري بغل عمه تا برات كتاب بخونه و بعد توي بغل عمه ميخوابي.من ساعت يك و نيم بود بيدار شدم ديدم كه شما هم كنارم خوابيدي .
صبح ساعت نه و نيم بود كه از خواب بيدار شدي بعد از انجام كارهاي روزمره يك كم حليم خوردي و بعدش اومديم خونه خودمون .البته قبل از اومدن عزيز جون گفت حليم خيلي زياد هست ميتونيد يك كم ببريد و به همسايهاتون بديد و ما هم گفتيم بله حليم رو شما تا اونجا بياريد پخش كردنش با ما .
بايكي از اقوام كه ماشين داشتند يك سطل حليم برداشتيم و اومديم خونمون و سطل حليم رو كاسه كاسه برديم در خونه همه همسايه پخش كرديم يكي از همه سايه ها كه براشون حليم برديم دعوتمون كرد كه براي ساعت دو بريم خونشون روضه . بعد از پخش حليم و كمي جمع و جور كردن ناهار ساعت دو شد و رفتيم خونه همسايه روضه البته كمي دير رفتيم و اواخر روضه بود كه رسيديم و بعد از روضه اومديم خونه يك ساعتي رو نشستيم و بعدش خواستيم بخوابيم كه متاسفانه من نتوستم بخوابم ولي شما دو ساعت ونيم خوابيدي و بعد از خواب با انرژي كامل بیدار شدي و تا ساعت يك شب بیدار بودي و قصد خوابيدن نداشتي و باكلي غرو لند و نق و نوق خوابيدي و صبح ساعت نه و نيم بود كه از خواب بيدار شدی خوب نازنینم همین حرفها برای امروز بسه تا پست بعدی در پناه یزدان پاک .
1392/10/11