سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 1 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

خرید برای سونیا خانم

1391/12/5 7:10
1,163 بازدید
اشتراک گذاری

خرید برای سونیا

سلام به شکر پاره مامان خوب ببخشید بازم دیر اومدم مامانی خیلی کار دارم نمیرسم بیام دائم برات از خاطرات شیرینت بنویسم و پست جدید بگذارم گلم اما همینم خودش غنیمته خوب حالا جونم برات بگه که روز تولد امام حسین علیه السلام با هم رفتیم خرید برات سه دست شورت و تیشرت گرفتم که هوا گرم شده خونه بپوشی و راحت باشی یک دونم پیراهن برات خریدم یک تیشرت تک و یک سارافون صورتی خوشگل البته سارافون رو روز قبلش برات گرفته بودم چون خیلی کوتاه و کیپ تنت بود گفتم باهم بریم عوضش کنیم و یک سایز بزرگتر برات بگیرم بتونی چند باری بپوشیش با هم رفتیم مغازه وقتی سارافون رو از کیفم در آوردم تا به فروشنده بگم یک سایز بزرگتر میخوام این کوچیک هست براش شما که شب قبل پرو کرده بودی سارافون رو و ازش حسابی خوشت اومده بود گرفتی سارافون رو از دستم کشیدی و گفتی مامان لباس منه پس نده و شروع کردی به گریه کردن و میخواستی از مغازه بری بیرون اما وقتی گفتم مامانی میگیرمش برات فقط میخوام عوضش کنم و قانعت کردم آروم شدی ولی متاسفانه فروشنده هم گفت که سایز بزرگتر از اون ندارند و مجبور شدم همون رو برات بگیرم و شما بعداز اخم و ناراحتی خوشحال شدی و لبخند به لب از مغازه اومدیم بیرون بعدشم رفتیم کفش بگیریم اما متاسفانه من هیچی نپسندیدم و فقط یک جفت دمپایی روفرشی برات گرفتیم بعدشم رفتیم مغازه اسباب بازی فروشی و از اونجا که شما برخلاف همه دخترها عاشق تعمیرات و لوازم خانگی و ابزارآلات هستی برات یک سری ابزار گرفتیم (که رسیدیم خونه شما یکی از پیچ گوشتیهاش رو شکستی)البته خیلی چیزها نشونت دادم که گفتی نمیخوام البته نمیدونم از کجا یاد گرفتی میگی نخواستیم مامان این رو نخواستیم بالاخره یک سری ابزار با یک سازه که سازه یک قوقولی هست و یک موبایل برات گرفتیم و اومدیم سر کوچه هم برات بستنی خریدم و قتی رسیدیم خونه اول که گفتی بستنی بخورم بعد از خوردن بستنی گفتم بیا لباسها رو بپوش ببینیم چه شکلی میشه خوشگل هست یا نه که شما نمیومدی و حاضر نبودی بپوشی و با تلاش من بابایی به زور لباس ها رو یکیش رو تنت کردیم وقتی که لباس جدید تنت میکنیم برای اینکه خوشت بیاد میبریمت جلوی آینه اون موقع می بینی و می پسندی اون شبم لباس رو پسندیدی بعدش اومدی من رو بوسیدی و گفتی مامان دستت درد نکنه دوستت دارم قربونت بمیرم (وقتی که نارحتی برات پیش بیاد من میگم قربونت برم الهی بمیرم برات مامانی شما هم یاد گرفتی تا هرچی بشه میای منو بغل میکنی و میگی مامان قربونت بمیرم ) خلاصه لباسها رو پرو کردی وپسندیدی خوب این بود خاطره شیرین برای نازگلکم تابعد خدا نگهدارت دست علی یارت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)