سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

حلیم پزون 93 در روز برفی

1393/10/7 12:07
898 بازدید
اشتراک گذاری

واژه ی دوستت دارم برای عظمت و شکوه قلب مهربانت

چقدر بی رنگ است وقتی تو سرچشمه ی تمام خوبی ها هستی  . . .

سلام وصدتا  سلام گرم به روی زیبا تر از ماه دختر نازنینم خوابی انشاالله عسلکم. ببخشید بازم مامان تنبل دیر اومد تا خاطرات این روزهات بنویسه خوب با عرض معذرت از خوشگل خانم خودم میرم سر اصل مطلب و اما حلیم پزون امسال هم مثل سالهای قبل برگزار شد طبق معمول سالهای قبل شب بیست و هشتم ماه صفر مصادف با شب شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام بابا بزرگ مراسم پخت حلیم رو داشتند و شما از دو سه هفته قبل لحظه شماری میکردی برای اون روز امسال این مراسم میشد روز شنبه 29 آذر ماه شما صبح رفتی مدرسه و از مدرسه طبق روزهای قبل از مدرسه برگشتنی یکسره میری خونه عزیز جون و من هم که شیفت کارم بعد از ظهر بود ظهر رفتم کتابخونه تا عصری از سرکار بیام خونه عزیز جون بعد از اینکه رسیدم سرکار نیم ساعتی که گذشت یک برف خیلی قشنگ شروع که به باریدن و همه جا رو سفید پوش کرد تا ساعت پنج برف میبارید و حال و هوای همه چی رو زمستونی و قشنگ کرد البته این برف موندگاری نداشتت و فردا صبح به طور کامل آب شد و رفت . خلاصه عصری شد و منم اومد خونه عزیز جون و با استقبال گرم شما مواجه شدم و بعد هم شام خوردیم و لباسهات رو عوض کردم و بعد هم مهمو نها اومدن و شما با بچه ها مشغول بازی شدی و تاآخر شب حسابی خوشگذروندی و آخر شبم حلیم هم زدیم دعا کردیم و از امام حسن مجتبی علیه السلام حاجت خواستیم آخر شب میخواستیم بریم خونه خودمون که شما طبق معمول سالهای قبل بنا رو گذاشی بر گریه و زاری و غر زدن که شب رو باید همین جا بمونیم طبق خواسته شما شب رو خونه عزیز جون موندیم صبح ساعت نزدیک نه بود که شما از خواب بیدار شدی تا نزدیک ساعت یازد منو معطل کردی که برگردیم خونه آخرشم ساعت  یازده گفتی من نمیام خوتون برید من برگشتم خونه و شما ساعت پنج  بعد از ظهر با عمو جون برگشتی خونه روز دوشنبه رو رفتی مدرسه و از مدرسه که برگشتی گفتی امروز چهار نفر بیشتر نبودیم به همین خاطر معلممون گفته چهارشنبه هم هیچکدومتون نیایید مدرسه شمام هم ذوق زده و خوشحال از این خبر بودی و هفته قبل خیلی زمان داشتیم که باهم باشیم و حسابی باهات بازی کردم و تلافی این سه ماه مدرسه رفتن و تعطیلات کم رو با هم در آوردیم و به شما خیلی خوش گذشت روزی یک ساعت یک ساعت و نیم که تاب بازی میکردی یک ساعت هم توی حموم آب بازی درکل هفته خوبی رو پشت سرگذاشتی و دوست نداشتی شنبه بیاد و شما بازم بری مدرسه دیروز هم که از مدرسه اومدی ازت پرسیدم چی یاد گرفتی که گفتی خیلی از بچه ها غایب بودند و بعدشم جشن تولد یکی از دوستهام بود و کیک تولد خوردم و چون جشن تولد داشتیم معلم مون وقت نکرده بهمون درس جدید بده خوب عزیزم ببخشید بعد از این همه مدت بازم انقدر خلاصه برات نوشتم امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشی و بهت خوش بگذر در پناه حق باشی عزیز دلم .

از شروع نفسهای حضرت آدم تا پایان نفسهای آخرین آدم دوستت دارم

1393/10/7

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مریم بانو
8 دی 93 9:10
به به بسلامتی این هفته ی تعطیلی حسابی بهتون خوش گذشته چقد این نذری ها خوبن.ما هم آش نذری داشتیم و حسسسسسابی خوش گذشت ان شالله همه حاجت روا بشیم بووووووووووووس
مامان نسی
9 دی 93 12:09
عزيز دلم خيلي وقت بود نتونسته بودم بيام خونه مجازيتون خدا رو شكر همه چي بر وفق مراده ميبوسمتون 10000تا
آجی فاطمه
9 دی 93 23:20
سلام نذرتون قبول باشه خوش به سعادتتون چشمتون به جمال برف روشن شد ما که از مهر تا حالا بارونم ندیدیم به به چه عالی چهارشنبه هم که تعطیل بودین سونیا جون چه خوش گذروندین شما خوش حال باشین ایشالا
مامان فتانه
10 دی 93 11:24
این هفته تعطیلی معلومه به همه خوش گذشته...شاد باشین