سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

تعطیلات دل چسب

1393/5/13 13:28
732 بازدید
اشتراک گذاری

من از عمق وجود خود ، خدایم را صدا کردم ,

نمیدانم چه میخواهی ،

ولی امروز برای تو ، برای رفع غم هایت ,

برای قلب زیبایت ، برای آرزوهایت ،

به درگاهش دعا کردم

و میدانم خدا از آرزوهایت خبر دارد ،

یقین دارم دعاهایم اثر دارد . . .

 

سلام و صد تا سلام به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم

عذر تقصیر با بت تاخیر

خوب نازنین مه جبینم جونم برات بگه که این چند روز چکارها یی کردیم و چی بهمون گذشته از ده دوازده روز پیش شروع میکنم.  از اون جایی که شما از عید نوروز  که از قم برگشته بودیم همش بهانه قم رو میگرفتی و میگفتی مامان بریم قم مامان بریم قم تصمیم بر این شده که برای عید فطر بریم قم خلاصه من میخواستم پنجشنبه رو مرخصی بگیریم که سه روزی رو بریم قم که همکاران گفتند پنجشنبه رو یکی دیگه از همکاران مرخصی گرفته و به علت کمبود نیرو من دیگه نمیتونم پنجشنبه رو مرخصی بگیرم و مسئولم پیشنهاد داد به جای پنجشنبه من دو شنبه رو مرخصی بگیرم که بتونم سه روز از تعطیلات استفاده کنم خلاصه من دوشنبه رو مرخصی گرفتم و یکشنبه هم صبح اومدم سرکار و بعد از ظهر ساعت نزدیک سه بود که از خونه زدیم بیرون و خلاصه با کلی دردسر و زحمت چون مواقعی که به چند روز تعطیلی میخوره معمولا جاده ها شلوغ هست و بلیط هم تموم شده با هر مصیبتی بود ساعت نه و ربع رسیدیم قم و رفتیم خونه خاله و من روزه ام رو نزدیک ساعت ده بود که باز کردم البته این بار خوبی توی راه رفتنمون این بود که قبل از حرکت بابا بزرگ شما رو که آورد دو تا قرص دیفن هیدرینات (مخصوص کسانی که در ماشین حالشون بد میشه و حالت تهوع دارند)برات آورده بود که قبل از حرکت یکیش رو البته با اعمال شاقه به خورد شما دادیم و خوردن این قرص باعث شد هم خواب آلود بشی و نزدیک سه ساعتی رو خوابیدی بعدشم اصلا حالت بد نشد و خیلی راحت تا قم رفتیم.دوشنبه صبح با دو تا از دوستان دوران دانشگاه که هنوز باهاشون ارتباط دارم تماس گرفتم و قرار گذاشتم برای عصر که بریم حرم حضرت معصومه هم زیارتی بکنیم هم دیداری تازه کنیم نزدیک ظهر بود که یکی از همکاران زنگ زدو گفت که اداره مون پنجشنبه رو تعطیل کرده و کلی من رو ذوق زده کرد. ساعت چهار بعد از ظهر بود که رفتیم حرم و تا ساعت هفت حرم بودیم زیارت کردیم و دیدارها تازه شد و یکی از دوستان طبق عادت همیشگی شون و محبت زیادشون مثل همیشه که برات یک کادو میاره برات یک عروسک زیبا آورده بود . بعد از اینکه از حرم اومدیم بیرون اطراف حرم یک گشتی زدیم و توی این گشت زدن و داخل حرم توجه خیلی ها بهت جلب شده بود از رنگ موهات و زیبایت چه تعریفها که نکردند و جالبتراز همه یک خانم عرب بود که خیلی خیلی از شما خوشش اومده بود و با لهجه خاصی میگفت حاج خانم این عروسک خوشگل رو از کجا خریدی خیلی خوشگله  خلاصه اون روز خیلیها بهت اظهار محبت کردند و ازت تعریف کردند و خواستند به ابریشمهای طلایت دست بزنند که شما خوشت نمی اومد و اجازه این کار رو بهشون نمیدادی.بعد رفتیم اون اطراف کلی عکسهای خوشگل ازت گرفتم و بعدش اومدیم خونه وبازی با بچه های خاله تا ساعت نزدیک دو بود که خوابیدیم صبح ساعت نه بلند شدیم و تا عصری خونه بودیم عصری رفتیم آریشگاه و موهای خوشگلت رو که تا کمرت می اومد کوتاه کردیم چون موخره و ریزش مو گرفته بودی .بعد از آریشگاه هم رفتیم خونه عموی من که  بیمارهستند بهشون سر زدیم حالشون خیلی خراب بود انشالله که خدا همه بیماران از جمله عموی من رو شفا بده .بعد از خونه عمو اومدیم خونه باز هم بازی و بدو بدو ی شما ادامه داشت تا ساعت یک و دو شب و بعدش لالا تا ساعت نه صبح که بیدار شدیم روز چهار شنبه رو توی خونه بودیم و جایی نرفتیم و شما حسابی بازی کردی و زبون ریختی مثلا پسر خاله که از شما شش ماهی بزرگتر هست یک ماه و ستاره پلاستیکی از اینها که برای تزئینات استفاده شده آورده بود بهت گفت سونیا ببین این ماه و ستاره از آسمون اومده پائین شما هم یک نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداختی و گفتی این حرفها چیه میزنی؟ این حرفها رو از کجا اوردی؟ نزن این حرفهای خل خلی رو . یا خاله داشت دعا میکرد وسط دعاش گفت الهی تا سال دیگه این موقع شما هم بیاید قم زندگی کنید و توی اون شهر غریب نباشید که من در جواب خاله گفتم اگر من بیام قم زندگی کنم سونیا رو چکارش کنم میخوام برم سرکار کجا بگذارمش اونجا می گذارمش خونه عزیزیش خیالم راحته .شما یکدفعه گفتی خوب انشالله بیاییم قم من هروقت شما خواستی بری سرکار میام اینجا خونه خاله میمونم که خیالت راحت باشه منم اینجا با نی نی ها خاله بازی میکنم.خلاصه که خیلی زبون ریختی ولی من دیگه هیچی یادم نمیاد.شب رو هم رفتیم شهر بازی و حسابی دلی از عزا در آوردی و انقدر بازی و ورجه ورجه کردی که حد و اندازه نداره دیگه ازذوق پات روی زمین بند نبود و خیلی شاد بودی استخر توپ رو دو بار رفتی و دیگه هم دل بکن نبودی از قصر بادی هم خوشت اومد و بعدشم با هم ماشین سورای کردیم که یکی دو بار برخوردهامون شدید بود شما ناراحت شدی گفتی اگر ماشین همین الان نایسته من گریه میکنم اما وقتی که نوبتمون تموم شد با گریه اومدی بیرون و گفتی میخوام باز هم سوار بشم و دختر خاله گفت باشه بیا دوباره با هم سوار بشیم اول گفتی باشه اما بعدش چون کسی نبود و طولانی شد تادور بعدی  شروع بشه بیخیال شدی و رفتی سراغ یک بازی دیگه. روز پنجشنبه رو هم با خاله اینها رفتیم دهات مامانم و سری به اقوام زدیم و دیداری تازه کردیم و ساعت نه نشده بود که برگشتیم خونه و من رفتم ساکمون رو بستم و برای صبح آماده کردم و بعد از شام باز شما حسابی بازی کرد و البته کلی هم گریه و غرولند که من نمیخوام برگردم و میخوام قم خونه خاله بمونم شما تنها برو بگذار من بمونم خلاصه نزدیک یک ساعتی رو گریه کردی و غر زدی ولی بعد از یک ساعت دیدی که من به هیچ وجه حرفت رو قبول نمیکنم و خلاصه با هزار ترفند از طرف من قانع شدی که صبح با هم برگردیم ساعت نزدیک دوازده و نیم بود که خوابیدیم و صبح ساعت 6 بلند شدیم و با کمک خاله و اعمال شاقه بازم یکی از اون قرصهای دیفن هیدرینات رو بخوردت دادیم  و شوهر خاله خیلی لطف کرد رسوندمون ترمینال خیلی توی ترمینال معطل شدیم تا ساعت هشت بود که راه افتادیم تا ساعت ده و نیم که شما خوابیدی و بعدش که بیدار شدی خدا رو شکر حالت خوب بود و حسابی هم خانم بودی و اصلا اذیت نکردی ساعت یک و نیم رسیدیم خونه و نهار خوردیم و یکی دو ساعتی خوابیدیم بعد بابا بزرگ و عزیز اومدند خونمون و هرچی اصرار کردند که بری خونشون شما قبول نکردی . دیروز یکشنبه هم رفتیم برای ترم دوم زبان ثبت نامت کردیم و انشالله امروز بعد از ظهر ساعت شش باید ببرمت کلاس حالا کلاسهات بعد از ظهرهست با خیال راحت خودم میبرمت و میارمت و راحت تر با مربیت در تماس هستم خوب نازگل مامان خیلی حرف زدم من یواش یواش باید برم کار دارم تا پست بعدی در پناه حق باشی عزیز دلم .بای بای

نازنینم امروز 4 سال و 4 ماه و 4 روزه از عمر نازنینت گذشته انشالله یک روز 44 سال و 4 ماه و4 روزگیت رو ببینم گل دخترم

فقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای خوشبختی همه انسانها کافیست
این نگاه را برایت آرزو میکنم …

1393/5/13

پسندها (5)

نظرات (10)

نیلوفر
13 مرداد 93 20:28
سلام فروش عروسک های دستبافت. گل های کریستالی . کلیپس . پاپوش با قیمت مناسب به وبلاگم سر بزنید http://honarhayeme.blogfa.com/
〰〰مامانِ چشمه بهشتى 〰〰
13 مرداد 93 23:46
سلام خدا رو شكر كه توى اين تعطيلات بهش خوش گذشته و حسابى بازى كرده انشالله هميشه لبش خندون باشه
مامان ز✿ـرا
14 مرداد 93 20:39
سلام،خوب شد که موفق شدید برید قم و دخملی رو خوشحال کردیدایشاله همیشه خوش و سلامت باشید و دخمل خوشگل و شیرین زبونمون تو ترم دوم کلاسش موفق باشه
مامان فتانه
15 مرداد 93 0:07
همیشه به سفر وشادی خانمی....خوب ما هم دوست داریم این خوشکل خانم و ببینیم
مریم بانو
15 مرداد 93 11:52
وااااااااااااااای عزیززززززززززززدلم چقد بهش خووووش گذشته من اینجا کلی ذووووووووق کردم براش خییییییییلی کار خوبی کردین سونیا خانومو بردین سفر انشالله همیشه بهش اینجوری خوش بگذره و خنده های از ته دل بکنه از لحظه ی قشنگی عکس انداختید مطمئنم سونیا بعدنا ک بزرگ بشه خیلی خوشش میاد از این عکس انشالله که این ترم موفق باشه و پیشرفت بیشتری داشته باشه نسبت به ترم قبلش اگه هر کمکی از من برمیومد حتمن بهم بگید
مامان عالمه
16 مرداد 93 23:11
همیشه خوش باشی عزیزم.آپم
مامان בرسا
17 مرداد 93 11:15
خداروشکر که روزگار خوش و ایام به کامته دخترم انشاالله گل لبخند همیشه روی لبای خوشگلت خونه داشته باشه عزیز دوستت دارم و برات بهترینها رو آرزو دارم ..... امیدوارم صف کشیدن عدد 4 یمن و برکت و خوشی توی روزای عمرت بیاره عزیز دل .....
مریم بانو
17 مرداد 93 17:31
وووااااااااااااااااای عزززززززززززززززیززززززززززززززم این قالب خیییییییییییییییییییییلی قشنگه من خیلی دوستش دارم عوضش نکنید
آجی مهربـــــــــــان
17 مرداد 93 18:25
زیارتتون قبول باشه عزیزم همیشه به گردش باشین
مامانی
18 مرداد 93 8:38
الهی همیشهخ به خوشی و شادی بگذرزه براتون ، راستی عیدتون هم مبارک با تاخیر و طاعاتتون قبول، کاملاً مشخصه که سونیا گلی عروسک خوشگلمون اونجا خیلییییییییییی شادتره ، منم آرزو میکنم شما برید قم زندگی کنید ما هم خیالمون راحتتره! راستی عروسکتون رو از کجا خریدین؟!!