سونیا سونیا ، تا این لحظه: 14 سال و 28 روز سن داره

همه زندگی من سونیا

مهمونی آخر هفته

1392/8/15 16:42
539 بازدید
اشتراک گذاری


سلام و صد تا سلام گرم به روی زیبا تر از ماه گل دختر قند عسلم سلام به روی ماهت نازنین مه جبینم خوبی خوشی سر حالی انشالله. عذرتقصیر بابت تاخیر خیلی خیلی ببخشید عزیز دلم یک مدت نتونستم از حرفها و کارهای قشنگت برات بنویسم راستش خیلی گرفتارم ده روزی هست که کتابخونه محل کارم عوض شده و کار کتابخونه جدید خیلی زیاده و متاسفانه نه سرکار وقت داشتم تا به وبت برسم نه توی خونه حال داشتم تا بیام و برات بنویسم از طرفی دوره آموزشی داشتم و از طرفی هم آخر هفته گذشته مهمون داشتیم به  این دلایلی  که گفتم بی حوصلگی و تنبلی مامانی رو هم اضافه کن. خوب دیگه میریم سر خاطرات شما گل دختر برگ گلم که روز به روز خانم تر از قبل میشی و روز به روز داری جلوی چشمام قد میکشی و رشد میکنی و داری برای خودت میشی یک خانم حسابی. برات از پنجشنبه جمعه میخوام بگم که مهمون داشتیم. روز چهارشنبه هفته گدشته بود شما رفتی خونه عزیز و منم میخواستم برم سرکار قبل از رفتن زنگ زدم قم به خاله جون که گفت دارند برای روز پنجشنبه میان خونه ما خلاصه من رفتم سرکار و شما هم خونه عزیز جون بودی شب هم عزیز جون زحمت کشیدند نگهت داشتند تا پنجشنبه ظهرتا  من به کارهام برسم چون یک سری کار عقب افتاده داشتم و عصر هم قرار بود مهمونها بیان پنجشنبه صبح من ساعت هشت از خواب بلند شدم و شروع کردم به انجام کارهای خونه و آماده کردن وسایل شام و تر تمیز کردن خونه . ساعت دوازده بود که که شما از خونه عزیز اومدی و شروع کردی به دستور دادن مامان من  ج ی ش دارم،مامان من خوابم میاد بیا من رو لالا بده ،مامان گرسنه ام ناهار میخوام، ناهار رو که خوردی گفتی میخوام بخوابم روی پاهات اما یک ساعتی من رو الاف کردی و آخرشم نخوابیدی و تا ساعت شش که خاله و دایی اینها اومدند رفتی و اومدی و پرسیدی مامان پس کی میان مامان پس چرا نمیان مامان پس کجا موندن و اون روز خیلی خوشحال بودی و از ذوق پات روی زمین بند نبود و دائم ورجه وورجه میکردی نمیدونستی از خوشحالی اینکه نی نی های خاله و دایی دارند میاند و قرار هست حسابی با هم بازی کنید چکار بکنی و همش سوال میکردی که کی میاند؟ مخصوصا هوا که تاریک شد دیگه انگار نا امید شدی و گفتی مامان هوا تاریک شد نمیان دیگه؟ گفتم چرا میان الان دیگه پیداشون میشه یکی دو بار اومدی پیشم و گفتی مامان نی نی ها بیان من میبرمشون توی اتاق و بهشون هرکدوم از اسباب بازیهام رو که بخوان میدم تا باهاش بازی کنند خلاصه ساعت شش مهمونها اومدند و شما بچه ها رو بردی توی اتاق پیش خودت و در عرض فقط چند ثانیه تمام زحماتی رو که من کشیدبودم  دادید به باد هوا واتاق رو تبدیل کردید به ویرانه شام تا ساعت هفت بازی کردید ساعت هفت اومدید میوه وشیرینی خوردید و دوباره مشغول بازی شدید تا ساعت نه که اومدید شام خوردید و دوباره مشغول بازی شدید صدای جیغ و فریادهای شادیتون کل خونه رو پر کرده بود اونقدر شاد و خوشحال بودید که هیچکدوممون دلمون نمیومد تا بیاییم ساکتتون کنیم اونشب تخلیه انرژی داشتید تا ساعت یازده و نیم نزدیک به دوازده شب  که مهمونها خسته بودند و تصمیم برخوابیدن گرفتیم شما هم که از صبح ساعت هشت و نه که خونه عزیزجون از خواب بیدار شده بودی نخوابیده بودی تا ساعت دوازده بود که از شدت خستگی بی هوش شدی تا ساعت هشت و نیم صبح. بعد از اینکه بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه  شما با بچه های دیگه همگی  به همراه بابایی و دایی رفتید پارک منم مشغول کارهای ناهار شدم بعدش من و خاله  و زندایی رفتیم جمعه بازار و شما هم اومدید اونجا و از اونجا برگشتیم خونه و ناهار خوردیم بعد از ناهار مهمونها رفتند وشما از ناراحتی نیومدی خداحافظی کنی رفتی توی اتاق و در رو بستی و هر کاری کردم از اتاق بیرون نیومدی. بعد از اینکه مهمونها رو راهی کردیم رفتند اومدم تو و بهت گفتم بیا بیرون اومدی از اتاق بیرون و گفتی من خوابم میاد منم خوابم میومد باهم خوابیدیم و من ساعت پنج بلند شدم برای ترو تمیزو مرتب کردن خونه که شما و بچه ها تبدیلش کرده بودید به ویرانه شام و شما تا ساعت هفت خوابیدی و بیدار که شدی خدا رو شکر خوشحال و خندون بودی و ناراحتیت تموم شده بود بلند شدی یک کم بازی کردی و بعدشم گفتی من روببر حموم بردمت حمومت کردم و اون شب حسابی شاد بودی و کیفت کوک بود همش قربون صدقه من میرفتی و بوسم میکردی و شعر برام میخوندی. بعضی وقتها ذوقت گل میکنه و نزدیک یک ساعت پشت سر هم برام شعر میخونی هرچی که شعر حفظی رو میخونی و بعدشم از خودت شعر میگی یا اینکه یک کتاب میگیری دستت و مثلا از روی کتاب قصه میخونی البته همه این قصه ها رو از خودت میگی قوه تخلیت خیلی خوبه مثلا دیشب بعد از اینکه شام خوردی کتابت رو گرفتی دستت و داشتی از روش میخوندی :مادر خانه برای شام برنج پخته بود برنجی را که مادرپخته بود خیلی خوشمزه بود برنج مادر خانه خیلی شیرین( منظورت خیلی خوش طعم و خوش مزه بود) بود پدر خانه کباب درست کرده بود. کباب پدر خیلی خیلی خوشمزه شده بود.دختر خانه از شام خوشمزه خیلی خوشش آمده بود. (دیشب شب شام چلو  کباب خوردیم و شما ابراز شادی و خوشحالیت رو در قالب قصه برای من و بابایی داشتی تعریف میکردی البته همون موقع شام هردومون رو بوسیدی و ازمون حسابی تشکر کردی و گفتی خیلی از غذا خوشت اومده اما در قالب قصه هم یکبار دیگه برامون تعریفش کردی این کار رو چند ماهی هست که یاد گرفتی یا از قضایای خونه یا اتفاقات دیگه یک کتاب میگری دستت روش نگاه میکنی وقصه خودت رو میگی و همه جمله هات دقیقا کتابیه و به زبان عامیانه توی قصه هات حرف نمیزنی )خلاصه این قصه خوندنها و شعر خوندنهات خیلی زیباست و خدا رو هزاران بار شاکرم که چینین گل دختری رو بهم هدیه داد .خوب گل دختر قند عسلم بقیه کارها و حرفهات رو اگر یادم نرفت به زودی در یک پست دیگه برات میگذارم فعلا در پناه حق باشی نازنینم.
1392/8/15

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (46)

مامان آرشيدا قند عسل
15 آبان 92 9:02
شيطون بلاي من هميشه روزهات به شادي بگذره و خوشحالي ، ميگم خو هر روز واسش چلوكباب مامان و بابا پز درست كنيد دخترمون حالشو ببره


منونم خاله جون محبت دارید ای به چشم هر روز براش چلو کباب درست میکنیم خاله جون
نسيم مامان آرتين
15 آبان 92 12:19
آخ جون مهمون خدا رو شكر كه آخر هفته خوبي داشتيد در كنار خانواده
مامان خانمي من شنيدم بچه هايي كه قوه تخيل خوبي دارن نويسنده خوبي ميشن


بله خاله مهمون حبیب خداست و اومدنش بلعث شادی و مسرت میشه مخصوصااگر مهمونها بچه کوچک هم داشته باشند نور علی نور چون این فسقلیهای ما رو سرگرم و شاد میکنند
انشالله که در آینده این دخمل مامان رو سرافراز کنه و یک شاعر یا نوسینده قابل بشه
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 13:51
سلام دوست خوبم حال خودت و گل دخملی خوبه؟؟؟؟


ممنونم شما خوبی عزیم گل چسرت خوبه چه خبرا؟
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 13:53
وای عزیز دلم چقدر سرت شلوغ بودهخسته نباشی گلم..ایشالله همیشه به خوشیا سرگرم باشی


ممنونم آیسلن جون چه کار کنیم دیگه خیلی گرفتارم این کتابخونه انقدر کار داره که خدا میدونه تمام کارهای عقب افتاده مونده که حا لا باید یواش یواش انجام بشه تا روی روال بیاد اون کتابخونه قبلی که میرفتم کارش زیاد بود اما روی روال بود و کار عقب افتاده نداشتیم از الان تب کردم برای هفته کتاب از 23 آبان تا 29 آبان هفته کتابه و عضویت کتابخونه رایگانه اون موقع دیگه وقت سرخاروندن هم ندایم کارمون چند برابر میشه خدا خودش رحم کنه
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 13:53
گفتم با خودم این مامان سونیا جونم بیمعرفت نیست از یاد ببره مارو


شرمندت شدم آیسان جونم ببخشید کار زیاد باعث این فاصله شده
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 13:57
تنبل نیستی گلم با این همه کار و آموزش و مهمون بازم لطف شماست که میرسی و میای برا ثبت خاطره های دخملی


انشالله که اینطور باشه به غیر همه اینها اصلا خوصه ندارم نمیودنم شاید خاصیت چائیز باشه بی خوصله ام کرده شرمنده خیلی از دوستان عزیز شدم
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 13:59
فدای سونیا عجول و مهمون نوازم بشم که چقدر برا اومدن مهمونا بیقرار بوده


خدا نکنه خاله جون انشالله 120 سال زنده باشی آخه بچه ام همیشه تنهاست هیچوقتم که جایی نمیره چون من کارمندم کسی هم زیاد خونمون نمیاد به همین خاطر براش سورپرایز بود این مهمونی و حسابی هم بهش خوش گذشت
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 13:59
وای خدا چه دخمل با سخاوتی


مرسییییییییییییییی خاله
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 14:00
ای جونم مامانی چرا دخملمونو ناراحت کردی؟؟؟؟؟/


من ناراحت نکردم که خو مهمونها میخواستن برن بچه مدرسه ای داشتن دایی جون هم که هم درس داشت هم کار میبایست سر ساعت هشت صبخ شنب محل کارش میبود و من نتونستم بیشتر نگهشون دارمخودمم دلم برای بچه ام کباب شد که همیشه تنهاست و غریبیم اینجا اما چکنم زندگی خاصیتش همینه
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 14:01
فدات شم یه روز باید بیام برام قصه و شعر بخونی سونیا جونم


ممنونم خاله جون قدمت بر روی چشم خیلی هم خوشحال میشم تشریف بیارید
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 14:01
وای خدا دلم آب افتاد از تعریف این دخملی برا برنج مامانی


آره بچه ام خیلی هوای منو باباش رو داره و حسابی از دست پختمون تعریف می کنه
آیسان مامان ماهان
15 آبان 92 14:01
عزیز دلم فعلا بخدا میسپارمتون حق نگهدارتون


قربونت برم عزیزم در پناه حق ممنونماز کامنتهای پر انرژیت دوست گلم
مامان سيد محمد سپهر
15 آبان 92 17:49
آبروي حسين به كهكشان مي ارزد ، يك موي حسين بر دو جهان مي ارزد ، گفتم كه بگو بهشت را قيمت چيست ، گفتا كه حسين بيش از آن مي ارزد
------------------


بر شما هم تسلیت باد محرم حسینی
التماس دعا
آیسان مامان ماهان
16 آبان 92 9:40
سلام عزیز دلم فدات شم ،خبر دارم چقد سرت شلوغ بود..ایشالله کمی روبراه شدی...شرمندم که نمیتونم بیام کمک دستت


فقربونت برم عزیزم خدا نکنه گلم هزاران سال زنده باشی و ما زیرسایه لطفت دوره های حضوریمون تموم شد چند تایی هم آزمون اینتر نتی داریم که هنوز موقعش نشده نمیدونم کی قرار هست بر قرار بشه خدا نکنه گلم همین که به یادمی دنیایی ارزشه برام عزیزم
آیسان مامان ماهان
16 آبان 92 9:45
آره عزیزم من همیشه مورد لطف دوستام بودم،این بارم که ناهید جونم و نگار خانوم و همچنین بابت برگزاری تولدم تو مشهد توسط همکاراحسابی خوشبحالم شد..خوشحالم که تواین زمونه سخت دوستانی از جنس حریر دارمو به داشتن تک تکتون افتخار میکنم


خوبی از خودته گلم کسی که خودش خوبه همه رو خوب میبینه مخصوصا شما که یک تیکه جواهری عزیزم انشالله قدرخودت و قدر این دوستی رو بدونیم
آیسان مامان ماهان
16 آبان 92 9:52
فدات شم شما لطف داری،،اگه اراده کنم و تنبلی نکنم دستپختمم ای بدک نیست


شکسته نفسی میکنی من که نخورده میگم عالیه و رو دست نداره از رنگ ولعابشون پیداست
آیسان مامان ماهان
16 آبان 92 9:56
ای جونم خواهش میکنم عزیز دلم ،،شما خودت کلی هنرمند و عزیزی،رو نمیکنی که چشم نخوری گللللللللللللللللم


شما اینطوری فکر منی اگ این فکرم بکنی خیلی خوبه
مامان نگار
16 آبان 92 11:01
سونیا جونم که اینقدر پر انرژی و شیرین هستی کاش پیشت بودم و موقع شیرین زبونی هات می چلوندمت


ممنونم خاله مهربون کاش میتونستید پیشمون باشید تا ما هم از کارها و حرکات قشنگ نگارجونم لذت ببریم
مامان نگار
16 آبان 92 11:02
دیگه مطمئن شدم سونیا خانوم نویسنده یا شاعر میشه. خداییش این چیزهای که اون در قالب قصه می خونه من بلد نیستم بگم!
مامانی خصوصی داری


انشالله خاله جون قربون محبتت
به چشم
مامان نگار
16 آبان 92 13:39
عزززززیزم خسته نباشی با این همه مشغله بازم همین که اومدی نت معلومه که فقط عشق کشوندتت.
ان شاا.. خدا مهربونترتون کنه و برای همدیگه نگهتون داره.
راستی بازم مرسی که احوالپرس نگار من شدی خانمی


ممنونم مامان نگار جون انشالله که نگارجونم خوب خوب بشه انشالله امام حسین نگهدارش باشه
شرمنده میکنی خانم باید زودت میودم احوال پرسی ببخشید دیراومدم وبتون حالگل دخت رو برسم کارم زیاد بود شرمنده
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
16 آبان 92 15:19
ایام سوگواری محرم و بهتون تسلیت میگم

عزیزم با پستهای جدید اپم خوشحال میشم تشریف بیارید رمز خصوصی گذاشتم برات


بر شما هم تسلی و التماس دعا
بهتون سر میزنم
مامان آرین
16 آبان 92 15:19
سلام سونیا جون.چشمت روشن خاله جون ودایی جون اومدن پیشت.عزیزم خیلی خوبه که تو این سن وسال به این خوبی مهمون نوازی واسباب بازی هات رو میدی به مهمونهات آفرین خانمی.
ماشاالله چون باهوشی قوه تخیلت هم عالیه...
انشاالله همیشه شاد باشی ومیهمانی بری وبراتون میهمون بیادعزیزم


ممنونم خاله دلت روشن باشه ممنونم خاله از محبت همیشگی شما مرسی اشنالله شما هم دلتون شاد باشه و لبتون خندون
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
17 آبان 92 11:29
خسته نباشى خانم با مهمونداريا ...
سونيا جونم كه خوب كيف كرده با بچه ها
ايشالله هميشه جمعتون جمع باشه


ممنونم دوست عزیزم انشالله شما هم همیشه جمعتون جمع ودبتون شاد و لبتون خندون باشه
مامان پریسا
17 آبان 92 11:40
وقتی مامان این همه اهل مطالعه باشه خوب طبیعیه که دخلی این جور بشه


شما لطف داری من خیلی هم اهل مطالعه نیستم شغلم ایجاب میکنه که همش با کتاب سرو کار داشته باشم
مامان پریسا
17 آبان 92 11:42
از وقتی که از سفر شمال برگشتیم پریسا به چلو کباب میگه پلو کباب. مطلب شما رو خوندم یاد اون افتادم.


شمالیها که میگن کته کباب نه پلو کباب چریسا جون از کجا یاد گرفته میگه پلو کباب
مامان پریسا
17 آبان 92 11:42
عزیزم بابت هدیه ی زیباتون ممنونم.


خواهش می کنم قابل پریسا جون رو نداشت
مامان بهار
17 آبان 92 16:04
سلام مامانی مهربون خوبی سونیا گل چطوره؟ معلومه که باید کتاب خون بشه وقتی مامانش کتابداره....!!! دختر من هم وقتی یکی میاد خونه همچین میحنده و شادی میکنه خوب حقم دارن وقتی همبازی ندارن هیجانزده میشن الانم شرایط ط.وری شده که همه یا یکی دارن یا اگه دومی بیارن اینقدر فاشله شون زیاده که اولی بچگیش رو کرده و دیگه یزرگ شده نیازهای دیگه دارید بهترین راه اینه که با بچه های هم سن و سالشون در ارتباط باشن سونیا عزیزم رو ببوس
عرفان خان و مامان زهره
18 آبان 92 1:57
سلام به سونیای عزیزم و مامان خوبش آخی عزیزم چه روزگاری داشتین با هم "راستی چرا عکسای سونیای نازمون رو توی پستهاتون نمیزارین مامان خوب و مهربون ؟؟؟؟" بهترینها آرزوی ماست برای شما عزیزای دل
خاله الهام
18 آبان 92 9:08
سلام عزيزم از محل كار جديد چه خبر ؟؟ همچنان كارش زياده؟؟ سونيا جونم خداروشكر كه شب مهموني كلي بهت خوش گذشته هرچند كه اتاقتون تبديل به ويرانه شام شده منتظر پست بعدي هستيم
آیسان مامان ماهان
18 آبان 92 10:22
خصوصی گلم
مامان آروین (مریم)
18 آبان 92 12:13
الهی ..... دلمون براتون تنگ شده بود . ای وا مامانی چرا میگی تنبل ، بعضی موقا اینقدر کار رو سرمون هست که حتی فرصت سرخاروندن هم پیدا نمیشه تا چه برسه بیاییم اینجا . تنبل برای کسانی هست که از صبح تا شب تو خونه بیکار نشسته اند الهی قربون سونیاجون برم که اینقدر مهمانواز و مهماندوسته
مامان تارا و باربد
18 آبان 92 13:01
سلام عزیزم خوبی چشمت روشن به خاطر مهمونات این خانم کوچولو چه دلبری هایی می کنه شیطون بلا قربون اون قصه گفتنش بچلونش به جای من ممنون به خاطر همه لطف و محبتی که همیشه به ما داری دوست گلم
مامان نادیا و نلیا
18 آبان 92 18:17
ایشالا همیشه خوش و شاد باشین و اگرم سرت شلوغه واسه کارای خیر باشه سونیای عزیزم رو ببووووسش
مامان هدیه
19 آبان 92 14:47
آفرین به این دختر باهوش با این قوه تخیلش خداروشکر که اینقده بهت خوش گذشته و انرژیت خوب تخلیه شده
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم خاله جون مرسی انشالله هدیه جونم همیشه شاد و سرزنده باشند
ندا
19 آبان 92 19:16
خدا حفظت کنه عزیز دلم
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خیلی ممنونم خاله جون خدا نی نی شما رو هم نگهداره براتون
نیلوفر
20 آبان 92 12:30
__████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ _______█ دوستت دارم عروسک
❤مامان سونیا❤
پاسخ
خیلی ممنونم از محبتتون
مهتاب
20 آبان 92 14:26
مامان اینجور شیرین سخن معلوم که حرفهای گل درخترش اینقدر شیرین وبه دل میشین دلم برایتون تنگ شده بود . چقدر سونیا جونم باهوش با ادب آفرین شاعر کوچولو من
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم نظر لطف شماست دوست عزیز ما هم دلمون برای شما تنگ شده بود ممنون که بهمون سرزدی ممنونم خاله مهربون شما محبت دارید
خاله بهاره
20 آبان 92 18:44
خسته نباشی مامان همیشه شاد باشی و خرم به همراه خانواده محترم
❤مامان سونیا❤
پاسخ
ممنونم دوست عزیز شما هم همیشه شاد و سرفراز باشید
آیسان مامان ماهان
21 آبان 92 9:18
دل را اگر از حسین بگیرم چه کنم بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم فردا که کسی را به کسی کاری نیست دامان حسین اگر نگیرم چه کنم. عزیز دلم پیشاپیش عاشورای حسینی و یاران وفادارش را تسلیت و تعزیت عرض نموده و التماس دعا دارم...ارادتمند شما آیسان و ماهان
مامان فاطمه
21 آبان 92 9:43
زهره مامان بارسین
21 آبان 92 10:41
الهی که همیشه شاد باشی سونیا خانوم گل گلاب
هیجان
21 آبان 92 11:57
دختر شاعرممممم بوس به قیافت در حالی که داشتی از ر کتاب شعر توی مغز خودت رو می خوندیییییییییییی بوسسسسسس
مامان آرین
21 آبان 92 17:17
همواره تجّسم قیام است حسین (ع) در سینة عاشقان ، پیام است حسین (ع) در دفتر شعر ما ، ردیف است هنوز دل چسب‌ترین شعر کلام است حسین (ع) سوگواریتون قبول باشه انشاالله. التماس دعا
مریم بانو
26 آبان 92 9:43
سلام مامان سونیای گلم. خوب هستید؟؟ سونیا خانم خوبن؟؟ چه قالب خوششششششششششگلی گذاشتید خیلی به محتوای وبتون میاااااااااد نمیدونم چرا این قالبتون رو که دیدم یاد این افتادم " یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره ......." ماشالله به سونیا خانم با انرژی انشالله همیشه و همیشه قدر دان زحمات شما و پدر محترمش باشه
مامی محمود
26 آبان 92 21:53
سلام به دوست خوبم وسونیای مهمون نوازخاله. دیرب دیرمیام اماارادت همچنان باقییست
مامان فافا
28 آبان 92 15:24
انشاالله سونیا جونننننننننم همیشه شاد و سرحال باشه شما هم خسته نباشید مامانی